گریفیث بیش از هر هنرمندی در استقرار زبان روائی برای سینما سهم داشته است، و از نظر زیبائیشناسی توانسه وسیلهای صرفاً تفریحی و بیاهمیت را به یک بیان تمام و کمال هنری بدل سازد. او را 'پدر تکنیک فیلم' 'مردی که هالیوود را خلق کرد' ، نخستین مؤلف بزرگ سینما' و شکسپیر پردهٔ سینما' نامیدهاند. گریفیث در سینمای داستانگو نابغه، و بهعنوان نخستین هنرمند سینما یک شخصیت الهام یافته بود، اما او همچنین یک جنوبی روستائی و رمانتیک بود که با وجود تظاهر به فرهنگ و دانش همواره تمایل به احساساتیگری و ملودرام داشت و از این نظر جارلز دیکنز به خاطر میآورد. گریفیث، نخستین استاد تکنیک فیلم و نخستین شاعر سینما در عین حال نژادپرست متعصبی بود که آشکارا تاریخ بشر را در هیئت ملودرامهای سیاه و سفید سدهٔ نوزدهم میدید. تضاد آنجا است که انسانی سدهٔ نوزدهمی پایهٔ یک شکل هنری سدهٔ بیستمی را ریخت، و این سرگشتگی میان اعصار موجب پریشانی در سلیقه و قضاوتش شد، و این همه را در فیلمهای او میتوان مشاهده کرد.
|
|
|
| تأثیراتی که گریفیث پذیرفت
|
|
دیوید وارک گریفیث هفتمین فرزند یک سرهنگ ارتش بهنام جیکب، قهرمان جنگ داخلی و چهرهای بومی ملقب به 'جیک غرنده' بود. او در ۱۸۷۵ در منطقهای روستائی در کنتاکی، نزدیک مرز ایندیانا، به دنیا آمد. خانوادهاش اگرچه اصولاً ثروتمند نبود، در دوران بازسازی آمریکا فقیر شد، اما آرمانهای گذشتهٔ خود را حفظ کرد، دیوید وارک در شرایطی بزرگ شد که فرهنگ خانوادگیاش آمیخته با اسطورهٔ رمانتیک جنوب کهن، با نشانههای عزت، سلحشوری و خلوص نیت، دستنخورده مانده، بود. تقسیم کشور به مناطق مستقل، به همراه گرایش گریفیث به شاعران و نویسندگان مشهور ویکتوریائی موجب شد که یک رشته ارزشهای سادهلانهٔ رمانتیک در او پرورده شود، چندان که دیوید جوان هرگز از آنها رهائی نیافت. پس از مرگ پدر در ۱۸۸۵ مادرش به خانوادهٔ خود در لوییزیل پیوست و در آنجا به ادارهٔ ناموفق یک پانسیون مشغول شد. بدینسان فقر عمومی منظقه را نیز فهرست عناصر شکلدهندهٔ پسرش افزود، و گریفیث همچون دیکنز، و در شرایطی مشابه (شباهتهای این دو هنرمند بیش از اینها است) ناچار به ترک تحصیل و کمک به معاش خانوادهاش شد.
|
|
پس از اشتغال به انواع کارهای جزئی در لوئیزویل دل به تئاتر بست و به همراه گروههای سیار نمایش به مسافرت در غرب مرکزی پرداخت. علاقهٔ گریفیث به بازیگری بیشتر به واسطهٔ قیافهٔ خویش بود تا استعداد (گریفیث بسیار خوش قیافه و خوشاندام بود و تا پایان عمر چنین ماند)، با این حال بین سالهای ۱۸۹۷ و ۱۹۰۵ با سفر در انبار کشتیها و زندگی در خانههای ارزانقیمت از میناپولیس تا نیویورک تا سنفرانسیسکو راه خود را در تئاتر ادامه داد و برای معاش خود به هر نوع کاری از جمله بیل زدن در معدن و کار در مزرعه دست زد. در ۱۹۰۶ از سنفرانسیسکو به شرق آمریکا بازگشت تا نقش مهمی در کمپانی نانسن اونیل برای نمایش الیزابت ملکهٔ انگلستان ایفا کند، و در همین سفر با دختر سادهدلی از همین کمپانی بهنام لیندا آرویدسُن (Linda Arvidson) (۱۸۸۴ - ۱۹۴۹) ازدواج کرد و نوشتن نمایشنامهٔ خود بهنام دلفک و دختر (A Fool and a Girl) را آغاز کرد. این نمایشنامه ملودرامی جدی برگرفته از تجربیات خود او در دوران سرگشتگی و کار در مزارع کالیفرنیا بود.
|
|
حرفهٔ بازیگری گریفیث را ارضاء نمیکرد، زیرا از دوران نوجوانی آرزو داشت نویسندهای فرهیخته به شیوهٔ ویکتوریائی بشود و در حال و هوائی اشرافی بنویسد. اما متأسفانه تسلطی بر زبان نداشت و اغلب آثار ادبی او متکلف و لفاظانه مینمود. با این حال به طرزی معجزهآسا توانست نخستین نمایشنامهاش را به مبلغ یک هزار دلار به نمایشگری زیردست و موفق بهنام جیمز ک. هَکِت (James K. Hackett) بفروشد. این نمایشنامه در پاییز ۱۹۰۷ در واشینگتن دی.سی. به صحنه رفت. نمایشنامهٔ دلقک و دختر با انتقادهای خصمانهای روبهرو شد و نمایش آن دو هفته بیشتر دوام نیاورد، گریفیث با پشتوانهٔ حلالتألیفهای خود قدم در حوزهٔ نوی ادبیات گذارد. در طول یک سال توانست تعدادی شغر و داستان کوتاه در مجلههای عامهپسند چون هفتهنامهٔ کولیر، خانهداری خوب و کرموپالیتِن چاپ کند و در این مدت نمایشنامهٔ دیگری در چهار پرده دربارهٔ انقلاب آمریکا بهنام جنگ نوشت.
|
|
بعدها بخش اعظم این نمایشنامه در فیلم حماسی او بهنام آمریکا (America) (۱۹۲۴) مورد استفاده قرار گرفت، اما نمایشنامهٔ جنگ هرگز به صحنه نرفت، لذا گریفیث کوشید برای خود شغل ثابتی دست و پا کند.
|
|
در اواخر سال ۱۹۰۷ در نیویورک به دوست قدیمی و همبازیش در نمایشهای لوییزویل بهنام مکس داویدسُن (Max Davidson) برخورد، و همو به گریفیث توصیه کرد برای گذران زندگی بهتر است به کمپانیهای فیلمسازی، که هر روز در گوشهای از شهر سبز میشدند، داستان بفروشد. گریفیث در آغاز این پیشنهاد را نپسندید زیرا بیم داشت سینما، که وسیلهای مبتذل شناخته میشد، به اعتبار ادبی او لطمه بزند. او با آن که اطلاعات اندکی از سینما داشت، سینما را تحقیر میکرد، اما ناچار شد این زهر را بنوشد. در آن زمان هر داستان سینمائی یک حلقهای حدود پنج دلار به فروش میرفت. بنابراین گریفیث اقتباسی سردستی از نمایشنامهٔ توسکا اثر ویکتورین ساردو را با بیمیلی و با نام مستعار لاورنس گریفیث به ادوین پُرتر، که برای کمپانی ادیسن کار میکرد، سپرد. پُرتر ابتدا این فیلمنامه را رد کرد. اما قیافهٔ گریفیث توجه او را جلب کرد و نقش اول فیلم نجات از آشیانهٔ عقاب (Rescued from an Eagle's Nest) را که در دست تهیه داشت با دستمزد روزی پنج دلار به او پیشنهاد کرد و گریفیث با اکراه نقش را پذیرفت. پس از پایان این فیلم پُرتر دیگر نیازی به یک نویسنده - بازیگر نداشت، پس گریفیث با تعدای فیلمانمه به کمپانی امریکن موتوسکوپ و بیوگراف در خیابان چهاردهم مراجعه کرد.
|
|
| آغاز کار در کمپانی بیوگراف
|
|
کمپانی بیوگراف در اواخر ۱۹۰۷ در گرداب مالی سنگینی فرو افتاد بهعلاوه وضع جسمانی کارگردان کمپانی، والاس مک کوچان بهسرعت روبه ضعف نهاده و میزان تولید آن از دو فیلم یک حلقهای در هفته، که روال همیشگی آن بود، کمتر شده بود.
مدیران کمپانی دریافت بودند که نیازبه کارگردان جدیدی دارند، اما شمار کارگردانهای تصاویر متحرک اندک بود و همگی در استخدام کمپانیها بودند، پس گریفیث، که در آغاز بهعنوان بازیگران و داستاننویس استخدام شده بود، موقعیتی برای کارگردانی فیلم در این کمپانی بهدست آورد.
|
|
گریفیث بهشیوهٔ موسوم خود موضوع نخستین فیلماش را یک داستان ملودرام (و نژادپرستانه) انتخاب کرد و آن را ماجراهای دالی نامید. گریفیث این فیلم را در ژوئن ۱۹۰۸ در ساندویچ کانهتیکاث دو روزه به پایان رساند. اگرچه فیلم چندان بدیع نبود اما برای گریفیث یک دستمزد چهل و پنج دلار در هفته و قرار داد کارگردانی برای کمپانی بیوگراف، و همچنین درصدی معادل یک دهم از فروش هر فوت فیلم به ارمغان آورد. تا روزی که ماجراهای دالی برای نخستین بار در ماه ژوئیه به نمایش درآمد، گریفیث پنچ فیلم دیگر را نیز به پایان رسانده و در تدارک فیلم ششمی بود.
|