نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست |
|
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست |
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت |
|
کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست |
نسخهی زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح |
|
طرهی میگون شب خم به خم اندر شکست |
لعل تو در خنده شد رشتهی پروین گسست |
|
جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست |
جرعهی جام لبت پردهی عیسی درید |
|
نقطهی نون خطت خامهی آزر شکست |
رهرو امید را عشوهی تو پی برید |
|
خانهی اندیشه را غمزهی تو در شکست |
جان من آزرم جوی بس که به تو درگریخت |
|
کبر تو بیگانهوار بس که به من برشکست |
مشکن اگر جان کشم پیش غمت خدمتی |
|
شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست |
با تو نیارد گشاد مهر فلک مهر کان |
|
کبر تو چون جود شاه قاعدهی زر شکست |
خسرو فیروزشاه آنکه به رزم و به بزم |
|
بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست |
تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا |
|
از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست |
گرد سپاهش به روز شعلهی خورشید کشت |
|
عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکست |
تیزی تیغش ببرد گرمی آتش ببین |
|
تیغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکست |
کرد بشیر علم خانهی خورشید دو |
|
گرچه به تمثال چتر قدر دو پیکر شکست |
کی بود از روم و چین پیک ظفر در رسد |
|
کان دو سپاه گران شاه مظفر شکست |
جوشن چینی به تیر بر تن فغفور دوخت |
|
مغفر رومی به گرز بر سر قیصر شکست |
وقت هزیمت چو خصم سرزد و از بیم جان |
|
گه ره و بیره برد گه که و گه درشکست |
کیش فدا برگشاد راز نهان گفتیی |
|
زهره بر آن رزمگاه حقهی زیور شکست |
شاه بدان ننگریست گفت که روز حنین |
|
مال مهاجر گرفت جیش پیمبر شکست |
وهم نیارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل |
|
در پی اشتر سپرد در سم استر شکست |
اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت |
|
در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست |
تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت |
|
تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست |
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید |
|
نایب ممن گماشت تا بت کافر شکست |
ای ملکی کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت |
|
سختی دیوار دهر عاقبتش سر شکست |
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست |
|
مذهب باطل گرفت بیعت داور شکست |
حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت |
|
عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست |
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم |
|
درشد و چون دست یافت پای برادر شکست |
ناصیهی سکه را نام تو مطلوب گشت |
|
چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست |
پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند |
|
شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست |
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد |
|
گریهی خصم از نهیب در فم خنجر شکست |
رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت |
|
زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست |
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب |
|
همچو جحی کز خدوک چرخهی مادر شکست |
خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر |
|
تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست |
حیدر شرع کرم بازوی احسان تست |
|
کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست |
سدهی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم |
|
در پی بوسیدنش جملهی شهپر شکست |
دست سخن کی رسد در تو که از باس تو |
|
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست |
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر |
|
زلزلهی رزمگاه گوشهی محور شکست |
شست به پیغام تیر خطبهی جان فسخ کرد |
|
دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست |
حدت دندان رمح زهرهی جوشن درید |
|
صدمهی آسیب گرز تارک مغفر شکست |
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی |
|
لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست |
تشنگی خاک رزم دردی اوداج خورد |
|
بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست |
حملهی تو تنگ کرد عرصهی موقف چنانک |
|
پهلوی خصمان چونال یکبهیک اندر شکست |
هرچه از آن پس برید تیغ مثنی برید |
|
هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست |
بیمدد عمرو و زید جز تو به یک چشم زد |
|
لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست |
زین همه اندر گذر با سخن خواجه آی |
|
کز سخنش سحر را زیب شد و فر شکست |
صاحب صاحبقران چون تو سلیمان نداشت |
|
آصف او صف دیو نیک مزور شکست |
باز در ایام تو از پی تسکین ملک |
|
خواجه چه صفهای دیو یک به دگر بر شکست |
معرکهی مکر دیو ظل عمر بشکند |
|
چرخ که نظاره بود دید که منکر شکست |
دین به عمر شد قوی گرچه پس از عهد او |
|
باقی ناموس کفر خنجر حیدر شکست |
خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید |
|
رخنهی یاجوج بست سد سکندر شکست |
تربیت خواجه کن زانکه نیارد ز بیم |
|
بیعت تدبیر او چرخ مدور شکست |
آنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست |
|
از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست |
گرچه ز بس موج جود بحر محیط کفش |
|
هیبت جیحون گسست سد دو کشور شکست |
تا که در افواه خلق هست که از چار طبع |
|
اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکست |
آتش اعدادی نوح شوکت طوفان نشاند |
|
گردن کفران عاد سیلی صرصر شکست |
بیعتی شاه باد دست جهان کز جهان |
|
پای ستم عدل شاه تا شب محشر شکست |
|