جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم


این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم    جمع مستان را بخوان تا باده‌ها با هم خوریم
باده‌ای کابرار را دادند اندر یشربون    با جنید و بایزید و شبلی و ادهم خوریم
ابر نبود ماه ما را تا جفای شب کشیم    مرگ نبود عاشقان را تا غم ماتم خوریم
نفس ماده کیست تا ما تیغ خود بر وی زنیم    زخم بر رستم زنیم و زخم از رستم خوریم
بود مردم خوار عالم خلق عالم را بخورد    خالق آورده‌ست ما را تا که ما عالم خوریم
این جهان افسونگرست و وعده فردا دهد    ما از آن زیرکتریم ای خوش پسر که دم خوریم
گر پری زادیم شب جمعیت پریان بود    ور ز آدم زاده‌ایم آن باده با آدم خوریم
گه از آن کف گوهر هستی و سرمستی بریم    گه از آن دف نعره و فریاد زیر و بم خوریم
ماهییم و ساقی ما نیست جز دریای عشق    هیچ دریا کم شود زان رو که بیش و کم خوریم
گه چو گردون از مه و خورشید اشکم پر کنیم    گر چو خورشید آب‌ها را جمله بی‌اشکم خوریم
شمس تبریزی تو سلطانی و ما بنده توییم    لاجرم در دور تو باده به جام جم خوریم


همچنین مشاهده کنید