|
|
موضوع مهمى که در تاريخ زبان پارسى در قرن ۵ و ۶ هجرى بايد مورد توجه و مطالعه قرار گيرد نشر زبان پارسى درى است در بيرون از نواحى ايراني. اين امر معلول بعضى از علتهاى سياسى و نظامى است. از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم اولياى دولت نوخاستهٔ غزنوى که نمىتوانستند از جانب مغرب، کشور خود را توسعه دهند، مىکوشيدند که اراضى وسيع و پرنعمتى را که در مشرق و جنوب شرقى مستملکات آنان قرار داشت فراچنگ آورند، و آن سرزمينهاى آبادان عبارت بوده است از ولايات اطراف رودخانهٔ سند. درنتيجهٔ مهاجمات متعدد که بهوسيلهٔ امير ناصرالدين سبکتکين و امير محمود غزنوى به اين ناحيه صورت گرفت بسيارى از هندوان قبول اسلام کردند يا تحت قيومت حکومت پارسىزبان غزنوى درآمدند.
|
|
پيدا است که دولت غزنوى براى نگاهدارى اين سرزمين دستههاى نظامى بزرگى از خراسانيان و اهل مشرق ترتيب مىداده و به نواحى مفتوحه مىفرستاده است چنانکه مىتوان بهتحقيق گفت که اسلام با زبان پارسى به سرزمين سند و از آنجا به ديگر نواحى هندوستان راه يافت، و نه تنها زبان سياسى و نظامى شد بلکه عنوان يک زبان مقدس دينى يافت. بعد از محمود چنانکه مىدانيم حکومت غزنوى همچنان در اراضى مفتوحهٔ هند برقرار ماند و حتى بعضى از اين سلاطين کوشيدند تا نواحى تازهاى از هندوستان را بر متصرفات قديم غزنوى بىافزايند. اين است که از اواسط قرن پنجم بهبعد در مراکز مهم حکومت سند و پنجاب و ولايتهاى نزديک به اين نواحى زبان پارسى رايج بوده و شاعرانى بدين زبان از بلاد آن حدود برمىخاستنداند. نخستين شاعر بزرگ اين نواحى مسعودبن سعد لاهورى است که از يک خاندان مهاجر ايرانى در لاهور متولد شد.
|
|
بعد از غزنويان متصرفات آنان در هندوستان، بهدست سلاطين غورى و مماليک آنان افتاد، همهٔ اين سلسلهها حامى زبان پارسى بودند و علىالخصوص دستگاههاى سلطنت مماليک غورى مانند قطبالدين آيبک و سلسلهٔ شمسيه و خلجيه پناهگاه خاصى براى گريختگان از برابر مغولان گرديد. بدين ترتيب زبان پارسى در يک دورهٔ متمادى در هندوستان ريشه گرفت و از قرن هفتم بهبعد عدهٔ کثيرى از شاعران و نويسندگان پارسىگوى در آن سرزمين پهناور ظهور کردند که در مباحث مربوط ذکر آنان خواهد آمد.
|
|
از اوايل دورهٔ سلاجقه چند سلسله از سلاطين غيرايرانى يعنى سلسلههاى غلامان يا قبايل ترکنژاد در حدود شام و آسياى صغير تشکيل شد. تمام اين سلسلهها يا تابعيت مستقيم از سلطنت مرکزى سلجوقى داشتند و يا تربيتشدگان همين سلسله بودهاند، و چون چنانکه مىدانيم، زبان رسمى دربار سلجوقى زبان پارسى بود، بههمين سبب حکومتهاى تابع آنان در آسياى صغير و شام و يا حکومتهاى اتابکان که در آن نواحى تشکيل شد وسيلهٔ نشر زبان پارسى در قلمرو حکومت خود شدند و از اينجا است که در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم چندين تن از معاريف نويسندگان پارسى در آن نواحى و خاصه در بلاد آسياى صغير ظهور کردند.
|
|
|
خروج لهجه درى و ادبيات از مشرق
|
|
علاوه بر رواج زبان پارسى در خارج از ايران، بايد متوجه اين نکته بود که لهجهٔ درى و ادبيات آن در داخلهٔ ايران نيز بهتدريج از مشرق به ساير نواحى تجاوز کرد. از اوايل قرن پنجم اندکاندک زبان درى در ولايات مرکزى و ديگر نواحى ايران گويندگانى پيدا کرد. نخستين ولاياتى که لهجهٔ درى در آنها رواج يافت گرگان و قومس و رى بود. در گرگان لهجهاى متقارب با لهجهٔ طبرى و در قومس لهجهاى بين لهجهٔ خراسانى و گرگانى وجود داشته است که هنوز هم دنبالهٔ آن در اين ناحيه موجود و متداول است و ما دربارهٔ آن لهجات پيش از اين در مجلد اول از کتاب تاريخ ادبيات در ايران سخن گفتهايم. نخستين شاعر استادى که از اين ناحيه يعنى قومس آغاز سخنورى به زبان درى کرد، منوچهرى دامغانى است که در نيمهٔ اول قرن پنجم مىزيست. در ولايت رى از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بهتدريج تقليد شاعران از شعراى خراسان و ماوراءالنهر آغاز شد و در همان حال که شاعران محلى مانند 'بندار رازي' سرگرم سرايندگى به لهجهٔ رازى بودهاند، شاعرانى ديگر مانند منطقى و غضائرى آغاز سخنورى به لهجهٔ درى کردند.
|
|
در دورهٔ مورد مطالعهٔ ما علىالخصوص از قرن ششم تقليد شاعران ولايات غير شرقى ايران از شعراى مشرق، افزايش يافت و خصوصاً در آذربايجان که لهجهٔ ايرانى معروف به لهجهٔ آذرى در آنجا رايج بود، حوزهٔ ادبى مهمى براى ادبيات درى تشکيل شد. قديمترين کسى که در اين سامان از شاعران خراسانى و ماوراءالنهرى تقليد کرد، قطران تبريزى است که در دربار پادشاهان روادى آذربايجان بهسر مىبرده و در پيروى از روش استادان عهد سامانى و ابداع طريقهٔ خاصى که مبتنى بر آن سبک بود، قدرت و مهارت بسيار نشان داده است و بههمين سبب و نيز سبب شباهت بسيار مختصرى که بين نام ممدوح رودکى (نصر) و ممدوح قطران (ابونصر) وجود داشت اشعار آن دو بههم درآميخت و موجب بروز اشتباهاتى گشت.
|
|
در همين اوان که اوضاع خراسان بر اثر حملهٔ سلجوقيان آشفته شده بود يکى از شاعران بزرگ خراسان يعنى اسدى طوسى ديار خود را ترک گفت و به آذربايجان مهاجرت کرد و همانجا ماند تا درگذشت. اسدى طوسى با تأليف لغت فرس خود که بيشتر به قصد توضيح پارهاى از مشکلات لغوى درى نوشته شده است، به رواج اين لهجه در ميان شاعران آذربايجان يارى کرد. وى در آغاز اين کتاب نوشته است '... و غرض ما اندرين لغات پارسى است که ديدم شاعران را که فاضل بودند و ليکن لغات پارسى کم مىدانستند' و در اينجا مراد از زبان پارسى لهجهٔ درى يا پارسى درى است.
|
|
از اشارهاى هم که ناصرخسرو در سفرنامهٔ خود دربارهٔ قطران دارد، معلوم مىشود که شاعران نواحى بيرون از خراسان و ماوراءالنهر در اوايل امر براى آموختن زبان درى و دريافتن بعضى لغات که خاص نواحى شرقى و لهجهٔ درى بود و در ديگر لهجات وجود نداشت. دچار زحمت بودند و براى رفع اشکال خود چارهاى جز رجوع به شاعران و گويندگان شرقى نداشتند. ناصرخسرو مىگويد: '... در تبريز قطران نام شاعرى را ديدم، شعرى نيک مىگفت، اما زبان فارسى نيکو نمىدانست، پيش من آمد، ديوان منجيک و ديوان دقيقى بياورد، و پيش من بخواند، و هر معنى که او را مشکل بود از من بپرسيد، به او گفتم و او شرح آن بنوشت، و اشعار خود بر من خواند...'
|
|
بعد از قرن پنجم هجرى دورهٔ ظهورى شعراى بزرگ آذربايجان فرا رسيد و گويندگان استادى مانند ابوالعلاء گنجهاي، قوامى گنجهاي، فلکى شرواني، خاقانى شرواني، نظامى گنجهاي، مجيرالدين بيلقانى ظهور کردند که دو تن از آنان يعنى خاقانى و نظامى در شمار بزرگترين گويندگان ايران محسوب شدهاند. اين گويندگان از حيث سبک کلام و روش فکر با شاعران نواحى دگر تفاوتهاى عمده دارند و پيشروان سبک خاصى در قصيده و مثنوى هستند و سبک بعضى از آنان مانند خاقانى و نظامى مدتها در ادبيات فارسى تأثير داشته است.
|
|
در همان اوقات که مکتب ادبى نو به لهجهٔ درى در آذربايجان توسعه مىيافت در نواحى ديگر ايران مانند اصفهان و پارس هم حوزههاى ادبى مهمى تشکيل مىشد. در اين حوزهها هم لهجهٔ درى براى شاعرى بر لهجههاى محلى ترجيح داده مىشد و بدين نحو در قرن پنجم و ششم، لهجهٔ درى که سابقاً منحصر به نواحى مشرق بود، در ساير نواحى نيز شاعران معتبرى بهدست مىآورد.
|
|
اين نکته قابل ذکر است که گويندگان نواحى جديد هنگام استعمال لغات و ترکيبات درى تحت تأثير مستقيم لهجات محلى خود نيز قرار مىگرفتند، و از اين راه ترکيبات و لغات متعددى در زبان ادبى پارسى درى راه يافت و آن را تاحدى از صورت نخستين دور کرد.
|
|
نکتهٔ قابل ذکر ديگر آنکه، بنابر آنچه در مجلد اول از کتاب تاريخ ادبيات در ايران، هنگام ذکر لهجات ايرانى در چهار قرن اول هجري، نفوذ زبان عربى در لهجات غربى ايران بيشتر از لهجات مشرق بود، و همين امر باعث شد که چون زبان پارسى درى بدين نواحى رسيد طبعاً به عادت محلى گويندگان، بيشتر با زبان عربى آميخته شد و اين خود يکى از علل و اسباب افزايش نفوذ زبان عربى در زبان پارسى گرديد.
|
|
بههرحال اگر چه انتقال لهجهٔ درى از مشرق به مغرب و رواج آن در نواحى جديد وسيلهٔ فراموششدن بسيارى از لغات و ترکيبات آن لهجه شد ليکن با آوردن کلمات و تعبيرات تازه در نثر و نظم پارسى بر وسعت آن افزود و به زبان پارسى هيئتى نو بخشيد.
|