|
|
هانس یورگن سیبِربِرگ و دیگران
|
|
|
پس از چندین سال کارگردانی برای تلویزیون باواریا در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ دست به ساختن فیلمهای سینمائی کمهزینه زد، و بخش
اعظم دههٔ ۱۹۷۰ را صرف ساختن یک 'سهگانهٔ آلمانی' بهصورت مستند داستانی در باب غیرعقلانی بودن تاریخ و اسطورهٔ توتنی کرد، اولی، لودویگ: رکوییم برای یک شاه باکره (۱۹۷۲)، که در یازده روز و با بودجهای ناچیز فیلمبرداری شد. این فیلم با ساختاری برشتی، سفری است به اعماق روان لودویگ دوم، شاه 'دیوانه' ی باواریا و حامی ریشارد واگنر و معمار اساطیر سدهٔ نوزدهم آلمان: فیلم دوم، کارل مِی (۱۹۷۴)، بر یک دورهٔ بحرانی از زندگی شخصیت اصلی داستانش (۱۹۱۲ - ۱۸۴۲) متمرکز شده است. کارل مِی نویسندهٔ بسیار محبوب داستانهای یوتوپیائی و شگفتانگیز و زمانهای حادثهای است که غالباً در مرزهای خیالی آمریکا میگذارند. جالب است بدانیم آثار مِی مورد علاقهٔ هیتلر و آیزنشتاین بودند.
|
|
| آخرین فیلم از این سهگانه، اعترافات وینیفرد واگنر (۱۹۷۵)، مصاحبهای پنج ساعته با عروس ریشارد واگنر است. او در انگلستان زاده شده، مدیریت جشنوارهٔ بایروت را بر عهده داشته، و از دوستان نزدیک هیتلر در دوران حکومت نازی بوده است. این سه فیلم در فیلم چهارمی بهنام هیتلر: فیلمی از سرزمین آلمان (۱۹۷۷:در آمریکا تحتعنوان هیتلر ما پخش شد) به اوج خود رسیدند، که پس از چهار سال برنامهریزی با بودجهای پانصد هزار دلاری در بیست روز فیلمبرداری شد. این فیلم هفت ساعته کوششی است پیچیده و چندوجهی برای یافتن پاسخی مهم و دردناک به سؤالهائی که در سه فیلم دیگر سیبِربِرگ و همچنین در تاریخ سدهٔ بیستم آلمان مطرح شده بود سؤال این بود:
|
|
|
چرا هیلر؟' ، و پاسخ این بود که هیتلر 'بزرگترین فیلمساز همهٔ اعصار' شد، زیرا سوسیالیسم ملی، جنگ هانی دوم و کشتار جمعی را به صحنه برد؛ و در این راه از فقدان عقلانیتِ مردم آلمان استفاده کرد؛ و سرانجام موفق شد وعدههای لودویگ، واگنر و مِی را جامهٔ عمل بپوشاند و آلمان را بخشی از یک اسطورهٔ عظیم و جهانخواه سازد. |
|
سیبربرگ انتقاد خارقالعادهٔ خود از هراس آلمانی را با اقتباس چهار ساعت و پانزده دقیقهای از آخرین اثر واگنر، پارسیفال (۱۹۸۲)، همچنان ادامه داد، و فیلم بعدی خود، شب (۱۹۸۵) را، که تضمینی شش ساعته از باخ و واگنر، با متنی از شعرای بزرگ سدهٔ نوزدهم آلمانی است، 'آواز اروپائیِ قو' نامید.
|
|
در اواخر دههٔ ۱۹۷۰ و دههٔ ۱۹۸۰ تعدادی کارگردان از نهضت داس نوبه کینو سر برآوردند که آثارشان تأثیر کمتری از سیبربرگ و معاصرانش بهجا گذاشتند، اما به هر حال در جهان مورد توجه قرار گرفتند: راینهارد هوف (متولد ۱۹۳۹) که ابتدا فیلمی در باب زندان بهنام چگونه فرانتس لوم را از کوره به در کردند (۱۹۷۵) و سپس ادامه همان درونمایه را در آخرین منزل، آزادی (۱۹۸۱) عرضه کرد، با ثبات قدم قابلملاحظهای فیلم ساخته است. آثار بعدی او عبارتند از فیلمی به روال کاسپار هاوِزر بهنام چاقو در سر (۱۹۷۸)؛ مردی روی دیوار (۱۹۸۲)، که قصهای است استعاری از مردی که روی دیوار برلین جستوخیز میکند؛ مستندی دربارهٔ یک کارگردان هندی بهنام ده روز در کلکته (۱۹۸۴)؛ اشتامهایم (۱۹۸۶)، که روایتی است شگفتانگیز از محاکمهٔ گروه بادرماینهُف در زندان اشتامهایم در اشتوتگارت؛ و سرانجام موزیکال زیرکانهای بهنام صف اول (۱۹۸۸). کارگردانهای دیگر عبارتند از نیکلاس شیلینگ (متولد ۱۹۴۴) که خود نویسنده، طراح و فیلمبردار آثار خود است (از جمله راینگُلد، ۱۹۷۸)، و یک مؤلف به معنای کامل کلمه شناخته میشود.
|
|
او در 'فیلمهای مرزی' تخصص دارد، از جمله گزارش ویلیبوش (۱۹۷۹) و غرب میدرخشد (تلهٔ نور، ۱۹۸۲)، و آثاری تجربی با فیلم و ویدئو - علایم و شگفتیها، ۱۹۸۲؛ آپاراتچی و زن بدون جسم، ۱۹۸۲ و خواب (دورمیر، خواب، ۱۹۸۵)؛ پیتر لیلیِنتال (متولد ۱۹۲۹) فیلمهای شبهمستندی ساخته است که غالباً مایههای سیاسی دارند، از جمله مملکت آرام است (۱۹۷۵)، که به دیکتاتوری پینوشه در شیلی میپردازد؛ دیوید (۱۹۷۸)، ماجرای جوانی یهودی که در دوران آلمان نازی میکوشد جانش را نجات دهد؛ شورش (۱۹۸۰)، که در دوران حکومت سوموزا، در مکان اصلی در نیکاراگوئه فیلمبرداری شده است؛ آقای فوقالعاده عزیز (۱۹۸۲)، که در منطقهٔ کارگری نیویورک در مکان اصلی فیلمبرداری شده است؛ امضاء، که در دران پس از جنگ جهانی دوم در آرژانتین میگذرد؛ و فیلمی بهنام سکوت شاعران (۱۹۸۶)، که در مکان واقعی در اسرائیل فیلمبرداری شده است. هانس و. گایسندُئرفِر (متولد ۱۹۴۱) کارگردانی است که بیش از دیگران به سینمای هنری گرایش دارد و اقتباسهای سینمائی جذابی از آثار ادبی بهعمل آورده است، از جمله مرغائی وحشی (۱۹۷۷، از ایبسن) و کوهستان جادوئی ۱۹۸۲، از توماس مان) و همچنین از تریلرهای پاتریشیا های اسمیت مانند سلول شیشهای (۱۹۷۷) و یادداشتهای روزانهٔ ادیت (۱۹۸۳). ادگار رایتس (متولد ۱۹۳۲) فیلمهای اولیهٔ خود، از جمله ساعت صفر (۱۹۷۷) و خیاطی از اولم (۱۹۷۹) را برای تلویزیون ساخت و بعدها از طریق اثری متمایز به شهرت جهانی رسید. این اثر وطن (۱۹۸۴) نام دارد و در آن تاریخ سدهٔ بیستم آلمان را از طریق زندگی سه خانوادهٔ اهل روستای رینلند در هونسراک تصویر میکند. رایتس پنج سال وقت صرف کامل کردن این فیلم کرد و سرانجام چیزی از کار درآمد که آن را 'برآورده شدن همهٔ امیدهای سینمای آلمان در طول دو دههٔ گذشته' توصیف کردند و فیلم او را سنگ آسیاب تاریخ سینمای معاصر خواندند.
|
|
یکی از همراهان ویژهٔ فاسبیندر و کارگردان اپرا، ورنر شروتِر (متولد ۱۹۴۵)، در گونههای مختلف فیلم ساخته است، از جمله سینمای تجربی زیرزمینی - تمرین لباس (۱۹۸۱)؛ روز احمقها (۱۹۸۲)؛ ستارهٔ خندان (۱۹۸۴)؛ در احوال آرژانتین (۱۹۸۶) - ، سینمای حماسی تاریخی - پادشاهی ناپل (۱۹۷۸) -؛ سینمای ناظر بر مسائل اجتماعی - پالرمو یا ولفسبِرگ (۱۹۸۰؛ برندهٔ خرس طلائی از جشنوارهٔ برلین)؛ و سینمای هنری -انجمن عشق (۱۹۸۲)؛ شاهِ رُز (۱۹۸۶) و مالینا (۱۹۹۱). طنزپرداز باواریائی، هربرت آختِرنُبوش (متولد ۱۹۳۸)، سالی دو فیلم کمدی پرگفتگو و کمهزینه به روال برادران مارکس و و.س.فیلدز میسازد، از جمله کُمانچی (۱۹۷۹)؛ اروین سیاه (۱۹۸۱ - با دریافت کمک مالی از سیستم یارانهٔ دولتی)؛ سنگ (۱۹۸۲)؛ زن برندهٔ المپیک (۱۹۸۴)؛ گل آبیرنگ (۱۹۸۵)، و هایل هیتلر! (۱۹۸۶). فیلمهای آخترنبوش نیز همچون کمدیهای خوشتصویرِ والتر بوخمهیر (متولد ۱۹۴۸) و رالف بوئرمان - قلبهای شعلهور (۱۹۷۸)، دورِ باطل (۱۹۸۱)، زمزمههای پرنسل (۱۹۸۲)، مطبخ جهنم (۱۹۸۳) و گایروالی (۱۹۸۸) - غالباً بهصورت هشت میلیمتری فیلمبرداری و سپس برای نمایش عمومی به ۱۶ یا ۳۵ میلیمتری تبدیل شدهاند. در میان این کارگردانها فیلمهای روبرت وان کِرِن (متولد ۱۹۴۶) هم از نظر سینمائی و هم از وجه روشنفکرانه آثار غنیتری هستند.
|
|
فیلمهای به شدت شیوهپردازیشدهای آکِرِن با نمایش انحرافات جنسی و فلج عاطفی در نزد مردم آلمان نشان از انحطاطی پنهان در عادات طبقهٔ متوسط دارند. این ویژگی، لااقل در بهترین آثار او، بهخوبی آشکار است - بِلکانتو (۱۹۷۷، اقتباس از آخرین رمان هالیوودی هاینریش مان)؛ خلوص نیت (۱۹۸۰)؛ آلمان: محرمانه (۱۹۸۱)؛ زنی در میان شعلهها (۱۹۸۳) و دام ونوس (۱۹۸۸) - که همگی با نهایت دقت و با قالبی درخشان ساخته شدهاند. از جملهٔ اعضاء بهاصطلاح 'زیرزمینی برلین' ، که بهویژه به خاطر پرداختن به مایههای پردهدرانه با آکِرِن در یک رده قرار میگیرند میتوان از کارگردانهای دیگری نیز نام برد: رُزا فن پراونهایم (نام اصلی هُلگار میشْویتسکی، متولد ۱۹۴۲) با فیلمهائی چون لشگر عشاق با شورش گمراهان (۱۹۷۹)؛ جسم ما هنوز زنده است (۱۹۸۱)؛ عشق سرخ (۱۹۸۲)؛ شهر ارواح گمشده (۱۹۸۳)؛ وحشتِ واکوئی (۱۹۸۴)؛ ویروس اخلاق نمیشناسد (۱۹۸۶)؛ آنیتا، رقصهای گناهآلود (۱۹۸۴) و دالی، لوته و ماریا (۱۹۸۸). لوتار لامبرت با فیلمهائی چون باغوحش (۱۹۸۰)، بانوی کاپوس (۱۹۸۱)، شهر نفرینشده (۱۹۸۱)، خانم برلین (۱۹۸۳)، پاسادوبل (۱۹۸۳)، کویر عشق (۱۹۸۶)، حس ششم (۱۹۸۶)، و فرانک ریپلو با فیلمهائی چون تاکسی برای آبریزگاه (۱۹۸۱) و قسمت دوم آن، تاکسی برای قاهره (۱۹۸۷)، این فیلمهای زیرزمینی بهصورت شانزده میلیمتری و با هزینهٔ اندک ساخته میشوند و در اکثر آنها نویسنده، کارگردان، تدوینگر و فیلمبردار مؤلف اثر است، که گاه نقش اول فیلم را هم ایفاء میکند. چنانکه از عنوان این فیلمها میتوان دریافت قهرمان داستان معمولاً یک منحرف جنسی است و در برخی از آنها به موضوعات جدی، مانند ایدز پرداخته شده، اما به هر حال اکثراً بسیار بامزه هستند.
|