شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

تو هر روزی از آن پشته برآیی


تو هر روزی از آن پشته برآیی    کنی مر تشنه جانان را سقایی
تو هر صبحی جهان را نور بخشی    که جان جان خورشید سمایی
مباد آن روز کز تو بازماند    دو دیده‌ای چراغ و روشنایی
تو دریایی و می‌گویی جهان را    درآ در من بیاموز آشنایی
لب و لنج کفوری را دریدی    بدان دریای امواج عطایی
گشادی چشم و گوش خاکیان را    همه حیران که چون بر می‌گشایی
گلوی جان بسوزید از حلاوت    چنین شیرین چنین حلوا چرایی
اگر چون آسیا گردم شب و روز    ز تو باشد که آب آسیایی
وگر این آسیا جوید سکونت    ز چرخ تو نمی‌یابد رهایی
هر آن سنگی که در چرخش کشیدی    بیابد کان بیابد کیمیایی
به تو جنبد جهان جان جهانی    اگر چه او نداند که کجایی


همچنین مشاهده کنید