|
|
|
|
هنگامى که مغولان به ايران مىتاختند تعداد خانقاههاى ايران بىشمار بود و تقريباً در هر شهر و ناحيهاى يک يا چند از آنها ديده مىشد. غالب اينها را مردم سرشناس و بزرگان عهد مىساختند و بر درويشان وقف مىکردند. اين خانقاهها به چند قسمت تقسيم مىشد. قسمت بزرگى از آن تالار وسيعى بود خاص اعمال از قبيل ذکر جمعى و يا سماع که آن را 'جماعتخانه' مىگفتند. قسمت ديگر زوايا و حجرههاى متعددى بود خاص پير و سالکان و خادمان، و علاوه بر اين خانقاه را مطبخ و متوضّا و جز آن نيز بود. هر شيخى در خانقاه خادمى خاص داشت و اين خادمان غالباً رابطه ميان سالکان و پير بودند و نيز اراده امور خانقاه و ارتباط آن با خارج در دست ايشان بود. علاوه بر خادم خاص. جماعت خادمان براى آشپزى و پاکيزه نگاه داشتن خانقاه و رسيدگى به امور جزئى سالکان در خانقاهها به سر مىبردند. درآمد خانقاهها از محل اوقاف و نذرهاى اشراف و هديههائى بود که از اطراف مىرسيد.
|
|
صوفيان به دو دستهٔ و اصلان و سالکان تقسيم مىشدند و سالکان نيز به دستهٔ طالبان وصول و طالبان جنت منقسم مىگرديدند و در ميان گروه اخير دستهاى به نام فقرا وجود داشتند که داراى مشرب وسيعى بودند و اصل تربيتى ايشان تَرک تمام علاقهها و نعمتهاى دنياوى بود.
|
|
|
تربيت صوفيان روش عملى داشت و در طى آن مرحلههائى از سلوک و اعمال معينى براى تزکيه نفس معتبر بود که هر يک با شرايط خاص و تحتنظر شيخ انجام مىپذيرفت و اگر استعدادى به کمال در سالک تشخيص داده مىشد به پوشانيدن خرقه بر او پايان مىيافت. در طريق تصوف، خلاف دبستانهاى علمي، براى رسيد به کمال تنها کتاب و بحث و مطالعه را کافى نمىشمردند، بلکه به رياضت و طى مرحلههاى سلوک اهميت فراوان مىدادند. بدين ترتيب تربيت صوفيه عملى بود و از نظر دورى مىجست. در قرن هفتم و هشتم بحث علمى دربارهٔ تصوف قرار گرفت اما غالباً معتقد بودند که رسالهها و کتابهاى عرفانى را بايد پس از وصول به مقامات عالى مطالعه کرد تا فايدهاى از آنها حاصل شود.
|
|
|
مربى سالکان و رئيس اهل خانقاه را که نظير مربى طالبان علم در مدرسه است 'شيخ' و 'پير' يا 'قطب' و 'مراد' مىگويند. رسيدن به چنين مرتبه بلند به آسانى ممکن نبود. شيخ کسى بود که از يکى از مشايخِ طريقت اجازهٔ ارشاد داشته و لياقت وى براى احراز اين مقام ثابت شده و از پيرى خرقه گرفته و صحت نسب خرقه وى محقق شده باشد، از علم شريعت و طريقت و حقيقت آگاه باشد و عمل اين هر سه علم به تمام و کمال بهجاى آورده تمام مرحلهها و مقامهاى سلوک و کيفيت آنها و چگونگى منزلهاى اين راهها را ديده و آزموده باشد تا بتواند دشوارىهاى کار سالکان را در هر قدم حل کند و آنان را به منزل مقصود رساند. تا بتواند دشوارىهاى کار سالکان را در قدم حل کند و آنان را به منزل مقصود رساند. از صفات بشرى يکباره پاک شده و در او از هواجس نفسانى هيچ نمانده باشد. هيچگاه قدمى خلاف شريعت و طريقت و حقيقت برندارد. در عالم صحو باشد نه در عالم سُکر، چه 'اهل سکر مسلوبالاختيار باشند و از ايشان تربيت و ارشاد نيايد ـ صفوةالصفا، ص ۱۶۶' . تا رونده در راه است و به مقصد نرسيده پيرى را نشايد زيرا که او هنوز محتاج پير است تا او را دلالت کند و به مقصد رساند. مشيخت در نظر صوفيان يک مأموريت الهى است نه امرى عادى که از همه کس ساخته باشد.
|
|
|
بعد از توبه و بيعت و درآمدن در صف اهل طريقت سالک شروع به رياضت و مجاهدت مىکرد و مقصود از رياضت و مجاهدت صافى کردن دل از زنگ وسوسهها و آماده ساختن آن براى درک حقيقتها است. معمولاً سالک از هنگام ورود در طريق سلوک آنچه را که مقوى نفس امّاره و محرک شهوتهاى حيوانى باشد ترک مىگفت و مثلاً حيوانى به هيچ روى نمىخورد و تسليم رضا را در کار خود لازم مىشمرد، عادت به سختى را پيشه و شعار خود مىساخت. جامهٔ پشمين مىپوشيد و تن را به محنت و سختى مىانداخت. دايم در ذکر و فکر به چلّه مىنشست. عبادت بيش از حد معمول مىکرد. تعيين مدت رياضت و کيفيت آن با توجه به استعداد سالک با شيخ بود و او مريد را موظف مىداشت که در زاويهٔ خاص خود خلوت کند و جز به اجازت شيخ آن را ترک نگويد. در رياضت احوالى بر مريد عارض مىشد از قبيل واقعه، حال، قبض، بسط، وجد، صحو، سُکر، ذوق، تجلي، محاضره، مکاشفه، مشاهده، معاينه و غيره.
|
|
|
در غالب خانقاهها به فرمان شيخ براى صوفيان مجلس قول و غزل تعبيه مىشد که آن را مجلس سماع مىخواندند در اين هنگام قوّالان را به خانقاه مىآوردند تا غزلها و ترانههاى جانبخش بخوانند و گاه صوفيان نيز با آنان يار مىشدند و به دستافشانى و پايکوبى مىپرداختند. صوفيان معتقد بودند سماع بر اثر لطافتى که در ذوق مستمع ايجاد مىکند اشتياقى در او پديد مىآورد وى را از عالم خاکى مىربايد و از تنگناى خاک به بالا مىبرد و اگر رکود و کودورتى در دل و جان سالک پديد آمده باشد آن را از دل و جان او مىزدايد و او را در کار خود گرم مىسازد. ابوالفاخر با خَرزى نوادهٔ سيفالدّين باخَرزى دربارهٔ سماع نوشته است: 'خاصيت سماع آن است که هر چيزى که در آن وجود منطوى باشد. از خوف و رجا و سرور و حزن و شوق و محبت آن را گاهى در صورت طرب و گاهى در صورت گريه از دل بيرون آورد و ظاهر کند و گفتهاند که هر عضوى را در سماع حظى است و به هر نوعى در مرد تصرف کند. گاهى بگرياند و گاهى به فرياد آورد و گاهى در دست زدن آرد و گاهى در رقص آرد و گاهى بيهوشى آرد ....ـ ارورادالاحباب و فصوصالآداب ورق 141-2b'
|
|
صوفيان سماع را در خانقاه يا در هرجا که ممکن بود داير مىکردند. شعرهائى که قوالان مىخواندند معمولاً غزلها يا ترانهەاى مشوق و محرکى بود که غالباً سخن عاشقانه داشت ليکن صوفيان خود آنها را تعبير و توجيه خاص مىکردند به نحوى که به مقاصد آنان سازگار افتد و استماع آنها را در معنى اصلى و در باب معشوقکان زمينى گناه مىشمردند. مغنيان و قوالان در آغاز کار از بيرون خانقاه به خانقاهها مىآمدند ليکن اندکاندک از شرايط اساسى مغنى خانقاهى آن شده بود که هم از دوريشان و هم از اهل سماع باشد.
|
|
|
کسى را که براى سلوک و طى طريق به خانقاه مىرفت و ربقهٔ اطاعت شيخ بر گردن مىنهاد مريد و سالک مىگفتند. مريدان بر دو دسته بودند: مريدان اصحاب خلوت و مريدانى که اصحاب خلوت نبودند. مريدان اصحاب خلوت سالکان طريقت هسنئد و شيخ در تريبت انان شرطهائى را مىبايست رعايت کند و آنان نيز خود وظايف خاص داشتند اين دسته تا پايان کار سلوک نمىبايست زاويه و خانقاه و شيخ خود را رها کنند و با مريدان شيخان ديگر سخن گويند يا با آنان بنشينند اما مريدانى که اصحاب خلوت نبودند چنين شرطهاى سنگينى در کار آنها نبود و معمولاً جز در مجالس شيخ به خانقاه نمىرفتند و باقى اوقات را در ميان خلق به سر مىبردند. مريد مىبايست نفس و روح خود را تسليم شيخ کند و هرگز با او مخالفت نورزد و در اعتقاد به او راسخ و صادق باشد و طعام و شراب را تصفيه کند يعنى از حلالترين وجهى ساخته گرداند و ردّ مظالم کند و نفس را بشناسد و به رياضتهاى بسيار او را ادب کند.... (۱) پذيرفتن سالک به خانقاه بعد از آزمودن او با توبه آغاز مىشد. در اين هنگام شيخ آيهٔ توبه بر او مىخواند و مريد مىگفت توبه کردم و از جميع مناهى و ملاهى و هر چه مخالف سخن حضرت حق و پيامبر او است بازگشتم. مريد اين توبه را نمىبايست بشکند وگرنه به نفرين شيخ و نفرت سالکان گرفتار مىشد.
|
|
(۱) . دربارهٔ آداب مريدان رجوع شود به: اورادالاحباب از ورق ۱۰۷ تا ۱۱۳ و فتوتنامهٔ سلطانى از ملاحسين واعظ کاشفى و نفائسالفنون (باب علم تصوف).
|