|
|
با همهٔ اين احوال در اين عهد غلبه با نوشتههائى است که شيوهٔ مذکور را به نحو سادهتر و معقولترى در آنها بهکار بردهاند يعنى مقدمهچينىها بسيار کوتاهتر شده و از واژهها و جملههاى مترادف و مصاف و معطوف پياپى که همگى يک معنى داشته و غالباً با سجعهاى متوازن و متوازى دنبال مىشدهاند، کاسته شده است. در اين دسته از نوشتهها هم مطلب آسانتر بيان شده و هم جانب صنعت به کلى مهمل نمانده است، نويسنده عادتاً مطلب خود را بهسادگى بيان مىکند و در گيرودار واقعهنگارى خود گاهى هم سرى به چند جملهٔ مترادف مسجع مىزند يا جناسى به هم مىرساند يا مثلى و شعرى را، به فارسى و يا به عربي، چاشنىوار بر مطلب مىافزايد و مىگذرد و بسيار اتفاق مىافتاد که همين دسته از مؤلفان و نويسندگان خيلى کمتر به سراغ صنايع مىرفتند و اين بيشتر در جاهائى بود که پىگيرى موضوع سادگى سخن را ايجاب مىکرد.
|
|
|
شيوهٔ صنعتگرائى که مربوط به آغاز عهد صفوى است، هر چه به پايان آن عهد نزديک شويم بيشتر مطبوع اهل زمان مىگردد. در ترسل و تاريخنگارى هند هم همين وضع را مىبينيم و بر روى هم انشاءِ سادهٔ متمايل به صنعت يا نثر مصنوع متمايل به مرسل در آنجا شايعتر است و علت آن است که مؤلفان و منشيان آنجا نيز دنبالهٔ همان شيوهٔ پايان عهد تيمورى را دارند. البته ابوالفضل علامى را که شيوهاى خاص خود دارد، از ميان اين دسته از اهل قلم بيرون مىآوريم و به ديگر مؤلفان خاصه مؤلفان تاريخ عهد شاهجهان مثل محمدصالح کنبوى لاهورى مؤلف شاهجهاننامه و ملا عبدالحميد لاهورى نويسندهٔ پادشاهنامه مىپردازيم. اينان اگر چه انشاءِ آراستهتر و پاکيزهترى از همزمانان خود در ايران دارند ولى تقريباً بر همان منوال کار مىکنند که روملو در احسنالتواريخ. نثرهايشان گاه در عين سادگى مصنوع و گاه مخلوط از هر دو است و هر جا پاى توصيفها و مقدمهچينىها به ميان آمد اطناب و صنعتگرىهاى معهود را از ياد نبردند. اما اختصاص قابل توجه درا ين نوشتهها آن است که در آنها مبالغهٔ چندانى در استعمال واژههاى عربي، بهويژه اگر مهجور باشد، نگرديده و يقين است که از اين باب بيشتر متأثر از محيط ايرانى دربار هند و نيز از شيوهٔ فارسىنويسى پيشرو خود ابوالفضل علامى هستند که بانى نوعى تجدد است در نثر فارسى در راه بازگشت به شيوهٔ نگارش منشيان قديم و در همان حال استفادهٔ استادانه از واژهها و ترکيبهاى فارسى درى و احتراز از استعمال بىرويهٔ واژهها و ترکيبهاى عربى در نوشتههايش.
|
|
|
بهجز ترسل و تاريخ، اين نثر سادهٔ متمايل به صنعت و يا نثر مصنوع متمايل بهسادگى در بعضى از اثرهاى ديگر زمان هم، خواه در ايران و خواه در هند ديده مىشود. از آنجمله در تراجم احوال و معرفى سخنوران که بيشتر همان شيوهٔ قديم را که در لبابالالباب عوفى و دنبالهروان آن مشاهده مىکنيم، دارند. اما همين که از چنين مرحله يعنى معرفى و توصيف صاحب ترجمه بگذريم سخن اين دسته را همه جا روان و ساده مىيابيم.
|
|
|
داستانها و کتابهاى ادب و مجموعه حکايتها و مانندگان آنها و همچنين بيشتر تذکرهها و سرگذشتنامهها و کتابهاى اخلاقى و دينى و علمى عادتاً نثر ساده و روان دارند. بعضى از اين گونه کتابها بهويژه کتابهاى دينى و برخى از داستانها و آنها که از اصل هندى ترجمه شده سادگى و بىپيرايگى خود را مرهون عدم اطلاع مؤلفان و مترجمان خود از ادبفارسى و حتى کم مايگى در اين زبان هستند نه کوشش آنها در داشتن نثرى مرسل و خالى از پيرايههاى لفظى.
|
|
|
سادگى عبارت در کتاب داستانى و اخلاقى و نظاير آنها بهصورت قاعدهاى عمومى نيست، زيرا در اين موردها هم سليقهٔ مؤلفان و نويسندگان کتابها دخيل بوده است. براى نمونه کتاب محبوبالقلوب ممتاز فراهى را برمىگزينيم. اين کتاب که بيشتر بهخاطر حکايتهاى شيرينش شهرت يافته در حقيقت يک کتاب اخلاقست که خواه در مقدمه و خواه در متن آن مسائل گوناگون تربيتى و اجتماعى و اخلاقى مطرح گرديده و نظر مؤلف با بحث نسبتاً کافى و با ايراد دليل و گاه استناد به خبر و حديث و سخنان بزرگ به اصطلاح ثابت گرديده و سپس حکايت يا حکايتهائى هم براى مسجل کردن موضوع مورد بحث نقل شده است. اما ممتاز فراهى (ميرزا برخورداربن محمود ترکمان) در بيشتر اين موردها نثرهاى مصنوع و معقد دارد و حتى در حکايتهائى که نقل کرده و کوشيده است که در آنها نثر سادهترى داشته باشد گاه عناد اختيار قلم از کف انديشهاش رها شده و خامهٔ صنعتگراى او را در پيچ و خم تکلف در افکنده و عبارتهاى دراز براى معناهى کم بهکار برده است.
|
|
|
کممايگى فکر و اطلاع و ذوق در نثرها
|
|
يک صفت ويژگى رايج در بيشتر اثرهاى منثور عهد صفوى کممايگى فکر و اطلاع و ذوق است که در قسمت نسبتاً بزرگى از آنجا ملاحظه مىشود و اين معلول علتهائى چند است که در زمينههاى مختلف اجتماعى و فرهنگى 'در اين دوران گوئى ذوق لطيف و انديشهٔ بلند ايراني، که راه افول مىپيمود، جاى خود را از مغزها به سرانگشتان آورده و در آثار هنرمندان از نقاشان و خطاطان و معماران و کاشىسازان و مانندگان آنان جلوهگر شده بود' .
|
|
|
ترجمه کتابهائى از سانسکريت
|
|
موضوعى که در تاريخ نثر اين دوره اهميت بسيار دارد و لازمست که از ذکر آن غافل نمانيم، ترجمهٔ کتابهائى از سانسکريت است به فارسى در سرزمين هند به تشويق پادشاهان آن ديار. از اين راه اثرهاى تازه و پرارجى بر گنجينهٔ ادب فارسى افزوده شد و خوشبختانه اين کار بيشتر بهدست يا به سرپرستى کسانى انجام گرفت که از ادب پارسى مايهٔ بسيار داشتند و کتابهائى که از زير دست آنان گذشت توانست به شايستگى بر مايهٔ ادب فارسى بيفزايد. آنچه در اين دوره انجام گرفت حاصل توجه و عنايت جلالالدين اکبر بود. نيت اصلى اکبر در ايجاد نهضت عظيم نقل آثار هندى به فارسى تقارب فکرى و فرهنگى ميان رعاياى هندو و مسلمان او بود و او در اين راه حتى از ايجاد کيش ميانهاى بين مسلمانان و هندوان بهنام آئين الهى بازنايستاد و براى آن تقويم و تاريخى جديد با صوابديد و راهنمائى عضدالدوله امير فتحالله شيرازى ترتيب داد تا اختلاف تقويمهاى هندو و مسلمان که از قضا هر دو قمرى و مبتنى بر حسابهاى نجومى متفاوت است، از ميان برخيزد. مهمترين اثرهائى که به دنبال اين تصميم شاهانه به فارسى درآمدند مهابهاراتا و رامايانا بودند. کار ترجمهٔ آثار سانسکريت به فارسى در تمام دورهٔ پادشاهى اکبر و شاهجهان و بهويژه بهوسيلهٔ پسر شاهجهان يعنى محمد داراشکوه، که به تمام معنى انديشهٔ نياى خود را دنبال مىنمود، ادامه يافت و حتى در عهد اورنگ زيب عالمگير نيز که سياست مذهبى متقنى داشت مؤلفانى را مىشناسيم که چه از راه ترجمه از هندى به فارسى و چه از راه تأليف کتابهائى دربارهٔ عقايد و آداب و اخلاق هندوان دنبالهٔ سياست جلالالدين اکبر را در ايجاد تقارب فرهنگى فريقين مىگرفتند و در اين ميان بسيارى از داستانهاى هندى چه در دهلى و چه در دکن از اصل هندى به نثر و نظم فارسى درآمد و در اين کار حتى بعضى از مترجمان و مؤلفان پارسىگوى هندى نيز شرکت داشتند.
|
|
|
شيوهٔ نويسندگى پارسىگويان هند
|
|
دربارهٔ شيوهٔ نويسندگى پارسىگويان هند در مبحث شيوه صنعتگرائى اشارتى مجمل داشتيم و آن بيشتر ناظر به تاريخنويسى و ترسل بود، اما بهطور کلى بايد دانست که روش انشاءِ پارسىگويان مذکور در تأليفاتى که از آنان داريم سادهنويسى و توجه به نثر مرسل بوده است، مثلاً در اثرهاى داراشکوه که يکى از پارسىنويسان پرکار هند است همه جا با نثرى بىپيرايه برابريم و حتى در بيان او کمتر از لهجهٔ فارسى هند اثر مىبينيم و اين نشانهٔ آموختگى او با آثار فارسى و با زبان فارسى است. او شعرى بسيار متوسط دارد و نثرش در عين سادگى و روانى خالى از غلط است و علت اصلى آن مسلماً آشنائى درستش با زبانى است که از مادر ايرانى و معلمان فارسىدان و فارسىگوى خود به ميراث برد. وى اين صحت و استقامت انشاء را حتى در ترجمهٔ اوپانيشادها از دست نداده است. در بيان دقايق عرفان هم همين حال را دارد.
|
|
در تاريخهائى که منشيان هند نوشتهاند دنبالهٔ شيوهٔ تاريخنويسان قرن نهم، با اصرار کمترى در ايراد صنايع مشهود است. نثرهاى مورخان غالباً بينابين است، گاه ساده و گاه در عين سادگى مصنوع و گاه مخلوط از هر دو.
|
|
بايد توجه داشت که اسهاب و اطناب هم در نثرهاى اين دوره به اختلاف نويسندگان متخلف مىشود مثلاً براى وقايع عهد يک پادشاه در دو کتاب: شاهجهاننامه و منتخباللباب دو نمونهٔ اطناب و مساوات و تصنع و ارسال به چشم مىخورد.
|
|
از ديگر ويژگىهاى قابل توجه نويسندگان اين انشاءها آن است که زيادهروى چندانى در آوردن واژههاى عربى ديرياب نمىکردند و حتى در پارهاى موارد سعى داشتند عبارتهاى پارسىروان و رسا و خالى از لغتهاى مهجور عربى بنويسند.
|
|
|
از روزگار آشنائى عالمان و اديبان پارسىنويس با متنهاى عربى و ترجمهٔ آنها به نثر فارسى شاهد نوعى از نوشتههاى فارسى هستيم که بيشتر ترکيبات زبان عربى مىماند تا به فارسى و اين نوع نثر بيش از همه ميان عالمان مذهبى متداول بود و چون عهد صفوى دورهٔ تدوين نهائى دانشهاى شرعى شيعيان است، اينگونه نوشتههاى ترجمهمانند را بيشتر و تقريباً به حد انحصار در اثرهاى عالمان مذهبى ملاحظه مىکنيم. در اين دسته از نوشتهها يا ترجمههائى که از متنهاى عربى شده ترکيب جملهها و جاى فعل و فاعل و مفعول و متعلقات آنها بهصورتى است که در زبان ادبى عربى و در نثر آن مشهود است مانند اين عبارت در حيوةالقلوب : '... پس خدا توبهٔ شما را قبول فرمود قبل از آنکه همه کشته شويد، و مهلت داد شما را براى توبه، و باقى گذاشت شما را براى طاعت، بهدرستى که او است بسيار قبول کنندهٔ توبه و مهربان...' .
|