|
اصل رساله به عربى و تأليف شيخالرئيس بوده است و کسى به فرمان علاءالدوله ابوجعفر حسام اميرالمؤمنين (همان کسى که دانشنامهٔ علائى هم به نام او مىباشد) آن را به پارسى درى ترجمه کرده است.
|
|
اين رساله از هر جهت به سبک قديم تأليف شده است و چنانکه ياد کنيم کتب علمى را تا ديرى به سبک قديم مىنوشتند و اين هم يکى از آن کتب است که بعضى محققان آن را به بوعُبيد جورجانى شاگرد شيخالرئيس نسبت مىدهند.
|
|
(۱) . در يک مجموعهٔ خطى به شمارهٔ ۱۳۱۶ دانشکدهٔ معقول و منقول اين رساله موجود است - رجوع کنيد به: کتابخانهٔ مزبور و به نمونهٔ سخن فارسى صفحهٔ (۹۰-۹۳) تأليف آقاى بياني.
|
|
|
'ببايد دانستن که ايزد جلّ و علا مردم را از دو گوهر آفريد يکى تن و ديگر روان که ورا به تازگى نفس گويند. و به حقيقت مردم ويست و دريابندهٔ علمهاى کلّى و بيرونآرندهٔ پيشهاء نفس است و هر نفس را ايزدتعالى چنان آفريد به طبع و چنان سرشت که هربار که ورا بازدارندهاى نبود از کار خويش، دانشها را طلب کند و قصد اندر يافتن علمها کند و آهنگ شناختن ايزد و فرشتگان کند و خواهد که پايگاه [هر يک] بشناسد و پيوند ايشان يک بديگر و پيوند همه [با] ايزد تعالى اندر يابد و باندر يافتن آنچه خواهد بودن از عالم غيب مشغول شود، و ببايد دانستن که از بازدارندگان مر نفس را از کارهاى طبعش اين قوّتهاى ديگرند که مردم راست و اندرو آفريده است چون قوّتِ خشم و قوّتِ شهوت و قوّتِ مَتَخيِّله و حال اين قوّتها سِپستر بديد کنيم - و ديگر بازدارنده مَر نَفْس را از کار خويش، مشغول شدن است به تدبير اين کالبَدْ و کار فرمودن ورا نيز مرين قوّتها را بر راست، و هربار که اين قوتها مر روان را بهسوى خويش کشند و به خويشتن مشغول کنندش وى از کار خويش بازماند - آنکه ورا بهسوى (اينجا: بهسوى به معنى 'براي' آمده است و طبرى و ناصرخسرو 'زي' و 'بهسوي' را مکرر به اين معنى آوردهاند) آن آفريدهاند اندر يافتن کارهاى آنجهانى و دانستن حقيقت چيزها و موجودها - و با اين قوّتها مساعدت کند و به راه ايشان برود و آنچه اندر سرش ويّست بهجاى بهلذ و هربار که نفس اين قوتها را زيردست خويش کند و فرمان بردار خويش گرداند تا ايشان آن کنند که وى فرمايد، پس ايشان ورا از کار خويش باز نتوانند داشتن، و آنچه اندر سرشت ويست بجاى آيد، و آنچه اندر طبع ويست از او پديد آيد، پس نفس به چنين حال با خويشتن بُود پس به شهر خويش بود، اَيْ (اي: بهجاى (يعني) از مصطلحات تازىست و در بعض کتب قديم اين لفظ ديده مىشود و تا قرن ششم نيز باقى است و در تفسير ابوالفتوح رازى هم ديده شده است) که بدان مشغول بُود که ورا از بهر آن آفريدهاند' (براى تفصيل رجوع شود به صفحات (۹۰-۹۳) نمونهٔ سخن فارسى و حواشى آقاى بياني.)
|
|
در عبارات بالا اثر ترجمهٔ تارى به خوبى پيدا مىباشد، و معلوم است که نويسنده و مترجم سعى داشته است متن تازى را کلمه به کلمه به پارسى درآورد و نيز سعى کرده است که در برابر کلمات عربى الفاظ پارسى بگذارد و بدينروى عبارات موجز شده است به ايجازى مخلّ - و نظير اين ايجازها در بيشتر کتب علمى فارسى مترجم از تازى موجود است.
|
|
به شيخ ابوعلى رسالات پارسى نسبت مىدهند که به دلالت سبک تحرير نمىتوان باور کرد که رساله را شيخ به پارسى تأليف کرده است يا به تازى بوده و ديگرى آن را در قرون بعد به پارسى برگردانيده است. از آن جمله رسالهاىست مسماة به کنوزالمغربين که حاج خليفه در کشفالظنون آن را به شيخ نسبت مىدهد.
|
|
|
'معتمدى که بر قول او اعتماد شايد حکايت کرد که به ولايت مصر بودم، مرا هوس آن بودى که هر وقت بناء اهرمن (هرمان؟) و ديگر بناها همىديدم. يک روز چنان اتفاق افتاد که طاقى ديدم - بر آن صورتهاى بسيار تراشيده، صورت گوسپندى خُرد يافتن با حرکت تمام، مرا لطيف آمد، قدرى موم با خود داشتم بر آن صورت نهادم تا نقش گرفت. بازگشتم و در آن نقش نگاه کردم، چندانک همى آمدم هرجا که گوسپندى بودى همى روى به من نهادى و بهسوى من آمدى تا که شبانان بديدند و هرچند که گوسپند را زدند نتوانستند که بازگردانند تا از حد بگذشت و گوسپندان انبوه شدند.
|
|
شبانان فرياد برآوردند، و در من افتادند و گفتند که به همه حال جادوى کردهاى و طلسم داري!
|
|
از گفتهٔ ايشان دلتنگ شدم - سوگند خوردم که مرا از اين علمى و معرفتى نيست - و در اين حال من نيز شگفت ماندهام و هيچچيز ندارم الاّ اين پاره موم ... و در آن خشم درهم ماليدم.
|
|
چون آن نقش تباه شد و باطل گشت در حال گوسپندان بازگشتند و بعد از آن به دفعات رفتم و بوم بر آن صورت نهادم هيچ تأثير نکرد.
|
|
از اينجا معلوم مىشود که وقت [ها] را تأثير تمام است و همه به يکسان نشايد شمردن و در اختيار کارها که مردم پيش گيرند در هر کارى تأمل کنند و در هر باب مىنگرند و دلايل نگاهدارند تا مقصود حاصل شود و در عمل خطا نيفتد' .
|
|
|
دلايل سبکشناسى براى تعلق نداشتن اين رساله به قرن ۴ و ۵
|
|
بهدلايل سبکشناسى مىتوان باور کرد که اين رساله که قسمتى از آن را مىخوانيم از نثر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم نيست، اينک دلايل ما:
|
|
- اِنسجام و سلامت عبارات که بعدها مىبينيم که از مختصات قرن ششم هجرى است.
|
|
- همهجا بهجاى 'اندر' که از قيود ظرف است مخفف آن را که 'در' باشد بهکار برده است و اين خود بزرگترين علامت فارقهٔ دو شيوهٔ نثر قديم و جديد بهشمار مىآيد.
|
|
- جملهها بدون ابتدا شدن به 'پس' و واو عطف و 'باز' و مانند آنها از هم جدا شده است مثل: 'قدرى موم با خود داشتم بر آن صورت نهادم تا نقش گرفت بازگشتم و در آن نقش نگاه کردم' و ساير جملهها ...
|
|
- استعمال 'آن' ضمير اشاره، در مورد لفظ 'طاق' که مفرد غايب است، و مىدانيم که ضمير مفرد غايب تا قرن ششم در نظم و نثر مطلقاً چه در مورد ذوىالارواح و چه غير ذوىالارواح (او) يا (وي) بوده است نه (آن) و ضمير اشاره فقط در مورد اشارهٔ بعيد يا ضمير جمع غيرذوىالارواح بهکار برده مىشده است.
|
|
- لغات و ترکيبات تازه مانند (در حال) و (بدفعات) و (در من افتادند) و (دلتنگ) بهجاى (تنگدل) و (از اينجا معلوم مىشود) و (مردم پيش گيرند) که مردم را بهجاى (مردمان) به صيغهٔ جمع آورده است و 'يک روز' بهجاى 'يکى روز' يا 'روزي' و 'طاقي' بهجاى 'يکى طاقي' يا 'يکى طاق' و غيره ...
|
|
- آوردن جملههاى مترادف از قبيل: 'هرجا که گوسپندى بودى همى روى به من نهادى و بهسوى من آمدي' - که جملهٔ اخير 'بهسوى من ...' محض تأکيد و تکميل معنى با جملهٔ پيشين که به همان معنى است رديف شده است - و نيز دو جملهٔ: 'تباه شد و باطل گشت' که هر دو به يک معنى آمده است مگر بگوئيم که اصل چنين بوده که 'آن نقش تباه شد و عمل باطل گشت' ديگر اين دو جمله: 'در هر کارى تأمل کنند و در هر باب مىنگرند' که علاوه بر آوردن فعل اخير التزامى به صيغهٔ خبرى که خاص قرن پنجم است هر دو جمله به يک معنى و جملهٔ تالى مترادف جملهٔ اول آمده است، و نمىتوان حکم کرد که اين همه از تصرف نساخ بوده باشد.
|
|
- باء تأکيد بر سر فعلهاى ماضى و مصادر نياورده است که از بارزترين مختصات شيوهٔ قديم است. مثل (ديدم) عوض (بديدم) و (نهادم) بهجاى (بنهادم) و (گرفت) بهجاى (بگرفت) و غيره.
|
|
و از جملهٔ رسالهائى که در صحت نسبت او به شيخ و کهنگى و اصالت آن شکى نيست 'رسالهٔ نبض' - اين رساله خطى و متعلق به کتابخانهٔ دانشمند محترم آقاسيدمحمود مشکوة است - و اينک ما فصلى از آن رساله براى نمودن شيوهٔ تحرير حقيقى و دستنخوردهٔ قديم مىآوريم و اينکه گفتيم دستنخورده است از آنرو است که رسالات علمى و مختصر از ديگر کتب کميابتر است براى آنکه کمتر مورد حاجب عموم طالبان علم بوده و کمتر استنساخ گرديده است و هر کتاب که چنين باشد بىسخن کمتر دستکارى و تصرف در آن خواهد شد.
|