يک خاصيتّ قابل توجه در قرن ۸ تا ۱۰ نکتهسنجى و نکتهيابى و نکتهگوئى است يعنى گنجانيدن نکتههائى باريک در شعرها همراه با خيال دقيق و نازکبينى تام که معمولاً از آنها در شعر به 'مضمون' تعبير مىکنيم. چنين نازکخيالىها و نکتهپردازىهاى در شعر فارسى بهويژه شعر غنائى ما از قديم وجود داشت امّا هر چه از قرنهاى پيشين به زمانهاى متأخر نزديک شويم قوت آن را محسوستر و به همان نسبت سادگى الفاظ را براى سهولت بيان بيشتر مىيابيم. در قرنهاى هفتم و هشتم شاعرانى مانند خواجو و سلمان و خاصه حافظ توانستهاند نکتههاى دقيق بسيار در الفاظ عالى منتخب بگنجانند و خواننده را گاه از قدرت شگفتانگيز خود به حيرت افکنند و همين توانائى ساحرانه است که باعث شد جانشينان آنان و بهويژه شيفتگان حافظ دنبالهٔ کارش را در نکتهآفرينى بگيرند غافل از آنکه 'قبول خاطر و لطف سخن خداداد است' .
|
|
لازمهٔ پيروى از نکته آفرينىهاى حافظ احراز قدرت فکرى و لفظى او است ولى شاعران عهد تيمورى غافل از اين اصل به گونهاى روزافزون به تکاپوى يافتن نکتههاى باريک افتادند و در گيرودار اين تکاپو گاهى از رعايت جانبالفاظ بازماندند و با اين عمل مقدمات ايجاد سبکى را در ادب فارسى فراهم کردند که از آغاز قرن دهم قوت آشکار يافت و در دورهٔ صفويان بهتدريج کار را بهجائى کشانيد که مثلاً يکى از سرآمدان شيوهٔ خيالپردازى يعنى ميرزا جلالاسير در اسارت مطلق مضامين افتاد و در شکنجههاى اين اسارت مطلق گاه سنت زبان مادرى خود را در ترکيب الفاظ از ياد برد و از بيان عبارتهاى نامفهوم اِبا نکرد (۱).
|
|
(۱) . درد دلم گمان مه و ساله مىکند |
|
خون جگر خيال گل و لاله مىکند |
غبارم معذرت پيش از شکستن توبه مىگردد |
|
گناه مست او را مشق استغفار مىدانم... |
|
|
سخن در اين است که هر چه از آغاز اين عهد به پايان آن نزديکتر شويم مبالغه در مضمونيابى و مضمونسازى را بيشتر و به همان نسبت دقت در الفاظ و يکدست نگاه داشتن آن و انتخاب را در آن کمتر مىبينيم. بىشک گرد مضونها و نکتههاى تازه و بديع در شعر، خاصه در غزل، گرديدن بسيار شايسته و درخور است بدان شرط که اوّلاً در اين راه مبالغه نکنند و ثانياً به خاطر معنى لفظ را مهمل نگذارند ولى بيان اين نکته خالى از فايده نيست که سخنگويان اين عهد نکتهپردازى و مضمونيابى را از وظايف شاعر مىپنداشتند و شعر سادهٔ بىنکته را ماندنى نمىدانستند. به اين بيتها بنگريد:
|
|
- على آتش:
|
شعرى که بود ز نکته ساده |
|
ماند همه عمر يک سواده (۲) |
|
|
- اميرشاهى سبزوارى:
|
شاهى خيال خاص بگو از دهان دوست |
|
چون نيست لذتى سخنان شنوده را |
|
|
(۲) . يک سواده: يک بار استنساخ شده، غيرمشهور و عارى از حليت انتشار.
|
|
اکنون بعضى از مضمونهاى آفريدهٔ شاعران اين عهد را، خوب و بد، فهرستوار مىآوريم:
|
|
- اميرهمايون اسفراينى:
|
دل به سوداى بتان دادن ز خود گم گشتنت |
|
خودفروشى را خريدارى درين بازار نيست |
من از سجود بتى آن چنان شدم که ملک |
|
ز بهر رشتهٔ تشبيح برده و زنّارم |
نشان زخم ناخن نيست بر اين سينهٔ پرخون |
|
خيال ابرويش عکس از دورن افکنده بر بيرون |
|
|
- فغانى شيرازى:
|
منم اى سوار گردى به عنان تو روانه |
|
نروم ز پيش راهت به جفاى تازيانه |
گردى شوم نشينم بر دامن قبايش |
|
پنهان زخشم مردم مالم رخى بپايش |
|
|
- کاتبى نيشابورى:
|
شد استخوان تنم همچو موى و زين سببست |
|
به روزگار جوانى سپيد موئى ما |
به خواب زلف سياه تو ديدهام يک شب |
|
هنوز خاطر محزون من پريشانست |
آن لعل لب تست که گرد دهن است |
|
يا خون منست بر گذرگاه عدم |
|
|
- امير شاهى:
|
مشاطه زلف يار بانگشت مىکشد |
|
|
|
|
زآنرو که نسبتى به قلم نيست دو ده را |
تا نيشکر شکسته نشد کام ازو نيافت |
|
|
|
|
در وى کسى رسد که بر آيد ز بند خويش |
ز ضعف دل چون سويت مىنويسم نامه مىترسم |
|
|
|
|
که روزى خويش را بر بال مرغ نامهبر بندم |
|
|
- آصفى:
|
زبسکه ريختم امشب ستارههاى سرشک |
|
زمين کوى تو آموخت کار گردون را |
مىدمد صبح، مگر مادر ايّام گشاد |
|
در وفاتم شب هجران تو گيسوى سفيد |
|
|
اين بيتها را فقط از باب نمونه از چند شاعر برگزيده آورديم و اگر قصد سير در همهٔ ديوانهاى شاعران بود صحايفى بسيار را پر مىکرد. نکتهاى که در اين سير حاصل مىشود آن است که شعر، خاصه غزل، در عهد مورد مطالعه ما لطافت و نازکطبعى خاصى همراه شد و اين از زيبائىهاى شعر اين دوره است.
|