تورندايک (۱۸۹۸) هيچ دليلى بر وجود تقليد اجتماعى در گربه، سگ و موش نيافت. تحقيقهاى او در مورد ميمونها نيز اطلاعات بيشترى بهدست نداد. بعداً کهلر (۱۹۱۷) شواهد مسجّلى دالّ بر تقليد شمپانزهها از يکديگر و از انسان در شرايطى که براى آنها جالب يا قابل درک باشد، بهدست آورد. سپس يرکيز اين يافتهها را تأييد کرد. برآيند قضيه اين است که عدم تداومى بين حيوانات و انسان وجود ندارد، ولى با فواصل مختلف، بدين معنا که ميمون بسيار نزديک به انسان، اما گربه و موش بسيار دور از او است.
پاسخ به تأخير افتاده (Delayed Repohnse)
هانتر در سال ۱۹۱۳ آزمايشى انجام داد که در آن به حيوان اجازه مىداد از طريق علامتى که به او داده مىشد، غذا را در يک تعداد جعبه مشاهده کند، بدون اينکه قادر به دسترسى مستقيم به آنها باشد. پرسشى که براى او پيش مىآمد، اين بود که آيا حيوان 'به ياد مىآورد' غذا در کدام جعبه قرار دارد تا پس از گذشت مدتى بهطرف آن برود؟ پژوهشهاى انجام شده نشان داد که در بسيارى از حيوانات، 'يادآوري' بهعلت قرار گرفتن وضع بدنى آنها در ارتباط با جعبهٔ غذا بود. اما تحقيقهاى بعدى اين نکته را روشن کرد که پاسخهاى به تأخير افتاده در بسيارى از انواع حيوانات از موش تا انسان، در مدتى نسبتاً طولانى - که مثلاً در يک آزمايش با موش حدود چهار ساعت - امکانپذير است. کهلر (۱۹۱۷) نشان داد که چگونه شمپانزه غذائى را که ديده بود در زير شن مخفى نمود و فردا صبح مستقيماً به همان نقطه که غذا را پنهان نموده بود، رفت و آن را يافت.
روش گزينش چندگونه (Multiple Choice)
هاميلتون (Hamilton) (۱۹۱۱) از روش انتخاب چندگونه بهوسيلهٔ قرار دادن چهار جعبه در يک خط استفاده کرد. يرکز اين روش را با بهکار بردن تعداد متعددى از جعبهها انجام داد. برخى از جعبهها بسته بود، بعضى ديگر که تعداد آنها گاهبهگاه متغير مىشد، باز بود. پاسخ صحيح مىتوانست 'اولى در سمت راست' يا 'دومى در سمت چپ' يا 'جعبهٔ وسطي' باشد. معماهاى دشوارترى را براى انسان مىتوان ساخت، ولى همانها را ذکر کرديم به اندازهٔ کافى براى موجودات پائينتر از انسان، دشوار است. حتى براى ميمون، انتخاب 'ولى سمت راست' در يک سرى از جعبههاى متعدد و متغير دشوارتر از 'دومى سمت چپ' يا 'جعبهٔ وسطي' باشد. معماهاى دشوارترى را براى انسان مىتوان ساخت، ولى همانها را که ذکر کرديم به اندازهٔ کافى براى موجودات پائينتر از انسان، دشوار است. حتى براى ميمون، انتخاب 'اولى سمت راست' در يک سرى از جعبههاى متعدد و متغير دشوارتر از 'دومى سمت چپ' يا 'جعبهٔ وسطي' است.
روش دو و سه گزينش (Double And Triple Alternation)
هانتر (Hunter) معمائى اختراع کرد که ماززمانى (Temporal Maze) ناميده شد (۱۹۲۰). مازى که ديوارههاى آن به شکل متحرک است که سبب مىشود يک موش، دو بار گرد يک راه راست گوشه بگردد، يعنى دو راست، دو چپ و دو راست. اين راهى بود براى تعيين اينکه موش قادر است تا 'دو' شماره بشمرد، يا در گزينش سهتائى تا 'سه' شمارش کند. موشها در دو گزينشي، زياد موق نبودند، سمورها در آزمايش دوگزينشى کاملاً موفق بودند، ولى در سه گزينشى شکست خوردند. ميمونها در سه گزينشى موفقيت بهدست آوردند. البته موش قادر است دستگيرهاى را يکبار سريعاً به سمت چپ و دوبار به راست راست فشار داده و باز هم بهسرعت دوبار بهطرف راست اين کار را انجام دهد. بهعبارت ديگر، موش مشکل شمارش آهسته تا دو عدد را دارد، اما قادر است تا چهار عدد را بهسرعت بشمارد. مشکل در اصل مربوط به 'حافظه' و يا بهعبارت رفتارى ارتباط زمانى پديدهها مىشود، مانند 'فراخناى توجه و فراخناى يادآورى در انسان' .
بينش (Insight)
کهلر مفهوم بينش يا بصيرت را وارد روانشناسى ادراک و يادگيرى کرد، هنگامى که با ميمونها در جزيرهٔ تنريف (Teneriff) (۱۹۱۷) آزمايش مىکرد. بينش يا بصيرت، ادراک روابط است و اگر رابطه ساده باشد و مستلزم ارتباطات پيچيدهٔ اجزاء يا مراحل در حل معما نباشد، بينش ناگهان پيدا مىشود. بنابراين، يادگيرى بينشى معمولاً ناگهان رخ مىدهد و اگر بينش صحيح باشد، بلافاصله منجر به موفقيت مىشود. همچنين يادگيرى بيشتر دائمى است. هنگامى که حيوانى با بينش به درک يک موقعيت مىرسد، هيچ دليلى مبنى بر وجود فرآيندهاى 'عالي' ذهن بيشتر از سگى که ارباب خود را زمانى که حاضر است مىشناسد و هنگامى که غايب است فراموش مىکند، وجود ندارد. البته کهلر نشان داد که ميمونها قادر هستند اشياء غايب را در يادگيرى بينشى خود جاى دهند. ميمونى که مىتواند دو تکه چوب کوتاه را به يکديگر متصل کند تا تکه چوب بلندى بسازد و ناگهان 'به ياد مىآورد' که آن سوى ميلههاى قفس، موزى است که او قادر است آن را با اين تکه چوب بلند بهدست آورد، نشانگر اين است که در واقع جاى پائى از تجربهٔ گذشته در مغز او باقى بوده است. همين موضوع در مورد ميمونى که از راه 'ميانبر' (Detour) براى بهدست آوردن غذا بهجاى راه معمولى بلند استفاده مىکرد، صادق است. کهلر مخالف توجيه تمام انواع يادگيرى براساس اصل آزمايش و خطا بود. او آزمايشهاى متعدد راجع به پيدا کردن راهحل سريع و کوتاه مسائل در حيوانات انجام داد. بهنظر او بينش، فقط منحصر به پستانداران نمىشود. موش بينشى ادراکى (Percepltual) دارد، ولى بينش تصوير ذهنى (Imaginal) ندارد، زمانى که درماز به راههاى مختلف نگاه مىکند و آن را که بلندتر است، ولى بنبست نيست برمىگزيند. البته روش آزمايش و خطا مغاير با بينش نيست، بلکه گاهى بينش از خطا کردن، پيدا مىشود.