سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم


جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم    صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان    وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلم
گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر    می‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدم
چندان که می‌بینم جفا امید می‌دارم وفا    چشمانت می‌گویند لا ابروت می‌گوید نعم
آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن    چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم
چون دل ببردی دین مبر هوش از من مسکین مبر    با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم
خارست و گل در بوستان هرچ او کند نیکوست آن    سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم
او رفت و جان می‌پرورد این جامه بر خود می‌درد    سلطان که خوابش می‌برد از پاسبانانش چه غم
می‌زد به شمشیر جفا می‌رفت و می‌گفت از قفا    سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم


همچنین مشاهده کنید