این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند |
|
گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند |
گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما |
|
این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند |
نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من |
|
پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند |
چون گریزم ز قضا، یا ز قدر، من چو همی |
|
به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند؟ |
سوی ما زان نگرند ایشان کز جوهرشان |
|
خرد و جان سخن گوی به ما در اثرند |
خرد و جان سخن گوی که از طاعت و علم |
|
پریانند بر این گنبد پیروزه پرند |
این چراگاه دل و جان سخن گوی تو است |
|
جهد کن تا بجز از طاعت و دانش نچرند |
اندر این جای گیاهان زیان کار بسی است |
|
زین چراگاه ازیرا حکما بر حذرند |
جسد مردمی، ای خواجه، درختی عجب است |
|
که برو فکرت و تمیز تو را برگ و برند |
از درخت جسدت برگ و بر خویش بچن |
|
پیشتر زانکه از این بستان بیرونت برند |
زاد بر گیر و سبک باش و مکن جای قرار |
|
خانهای را که مقیمانش همه برسفرند |
همگان بر خطرند آنکه مقیماند و گر |
|
ره نیابند سوی با خطران بیخطرند |
چون مقیمان همه مشغول مقامند ولیک |
|
یک یک از ساختهی خویش همی برگذرند |
راهشان یوز گرفتهاست و ندارند خبر |
|
زان چو آهو همه در پوی و تگ و با بطرند |
بر خریدار فسون سخره و افسوس کنند |
|
وانگهی جز که همه تنبل و افسون نخرند |
گرچهشان کار همه ساختهاز یکدگر است |
|
همگان کینهور و خاسته بر یکدگرند |
دردمندند به جان جمله نبینی که همی |
|
جز همه آنکه زیان کار بودشان نخورند؟ |
سخن بیهده و کار خطا زایشان زاد |
|
سخن بیهده و کار خطا را پدرند |
با هزاران بدی و عیب یکیشان هنراست |
|
گر چه ایشان چو خر از عیب و هنر بیخبرند |
هنر آن است که پیغمبر خیرالبشر است |
|
وین ستوران جفا پیشه به صورت بشرند |
گر شریعت همه را بار گران است رواست |
|
بار اگر خر کشد این عامه همه پاک خرند |
بار باخر بنهند از خر و زینها ننهند |
|
زانکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند |
وعدهشان روز قضا خواب و خور و سیم و زر است |
|
زانکه فتنه همه بر خواب و خور و سیم و زرند |
حکمت آبی است کجا مرده بدو زنده شود |
|
حکما بر لب این آب مبارک شجرند |
شجر حکمت، پیغمبر ما بود و برو |
|
هر یک از عترت او نیز درختی ببرند |
پسران علی امروز مرو را بسزا |
|
پسرانند چو مر دختر او را پسرند |
پسران علی آنها که امامان حقند |
|
به جلالت به جهان در چو پدر مشتهرند |
سپس آن پسران رو، پسرا، زانکه تو را |
|
پسران علی و فاطمه زاتش سپرند |
سپری کرد توانند تو را زاتش تیز |
|
چون همی زیر قدم گردن کیوان سپرند |
ای پسر دین محمد به مثل چون جسدی است |
|
که بر آن شهره جسد فاطمیان همچو سرند |
چون شب دین سیه و تیره شود، فاطمیان |
|
صبح صادق، مه و پروین و ستارهی سحرند |
داد در خلق جهان جمله پدرشان گسترد |
|
چه عجب گر پسران همچو پدر دادگرند |
شیر دادار جهان بود پدرشان، نشگفت |
|
گرازیشان برمند این که یکایک حمرند |
من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را |
|
که خران را حکما نیز به شیران شکرند |
سودمندند همه خلق جهان را چو شکر |
|
جان من باد فداشان که به طبع شکرند |
از شکر نفع همی گیرد بیمار و درست |
|
دشمن و دوست ازیشان همه می نفع گرند |
منگر سوی گروهی که چون مستان از خلق |
|
پرده بر خویشتن از بیخردی میبدرند |
چه دهی پند و چه گوئی سخن حکمت و علم |
|
این خران را که چو خر یکسره از پند کرند؟ |
سخن خوب خردمند پذیرد نه حجر |
|
سفها جمله ز مردم به قیاس حجرند |
سمرم من شده و افتادهام از خانهی خویش |
|
زین ستوران که به جهل و به سفاهت سمرند |
اگر این کوردلان را تو به مردم شمری |
|
من نخواهم که مرا خلق ز مردم شمرند |
چون پری جمله بپرند گه صلح ولیک |
|
به گه شر مر ابلیس لعین را حشرند |
سپس باقر و سجاد روم در ره دین |
|
تو بقر رو سپس عامه که ایشان بقرند |
به جر دیو روی کز پی ایشان بروی |
|
زانکه ایشان همه دیو جسدی را بجرند |
سپس فاطمیان رو که به فرمان خدای |
|
امتان را سپس جد و پدر راه برند |
جدشان رهبر دیو و پری و مردم بود |
|
سوی رضوان خدای و، پسران زان گهرند |
پسرت گر جگر است از تن تو، فاطمیان |
|
مر نبی را و علی را به حقیقت جگرند |
شیعت فاطمیان یافتهاند آب حیات |
|
خضر دور شده ستند که هرگز نمرند |
شکرند از سخن خوب سبک شیعت را |
|
به سخنهای گران ناصبیان را تبرند |
سخن خوب بیاموز که هرک از همه خلق |
|
سخن خوب ندارند همه بیهنرند |
|