در اينجا هدف بهدست دادن چند نمونه است از چگونگى کردار و رفتار بزرگان هند در عهد پادشاهى گورکانيان دربارهٔ شعر و شاعران پارسى و نيز سرگرم بودن بسيارى از سران و سرداران دولت گورکانى به شعر و ادب و پيروى از پادشاهان و مخدومان خود در اين زمينه.
|
|
|
|
خاندان ارغونيان تته نخستين خاندان معتبرى است که در اينجا شايستگى ذکر دارد. اين خاندان يک طبقهٔ جديد از اميران محلى سند بود که از سال ۹۶۲ به قدرت رسيد. چهارمين فرمانروا از اين خاندان ميرزاجانى بيگ شعر پارسى مىسرود و اين دو رباعى از او است:
|
|
خوش آن وقتى که عشق غمخوارم بود |
|
آه شب و گريهٔ سحر کارم بود |
بدگردى چرخ بين که با من نگذاشت |
|
کالاى غمى که زيب بازارم بود |
|
عشقى خواهم که از خودم پاک کند |
|
آب مژهاى که دهر نمناک کند |
پائى که بيابان امل را سپرد |
|
دستى که گريبان هوس چاک کند |
|
|
پسرش ميرزا غازى بيگ وقارى يکى از مشوقان بزرگ شاعران بود و آنان را در درگاه خود به عزت نگاهدارى مىنمود و از ستايشهايشان برخوردار بود. از جملهٔ شاعران درگاه اويند: مرشد بروجردي، ميرنعمةالله وصلي، طالب آملى و چند تن ديگر. او خود مردى باذوق بود، در موسيقى دست داشت، نغمهشناس و طنبور نواز ماهر بود و شعر مىسرود. از او است:
|
|
در عهد تو ما را همه با غير خطابست |
|
سرپنجهٔ مژگان و گريبان عتابست |
در بزمگه حيرت تو بىخبران را |
|
کيفيت ديدار تو از جنس شرابست |
آهم ز غم موى تو همنافهٔ مشکست |
|
اشکم زگل روى تو همطبع گلابست |
از ديدن گل ديده اگر تيره نگشتى |
|
آئينه چرا پيش تو با چشم پر آب است |
از روز ازل نغمه پرستيم وقارى |
|
ديوانگى ما گُلِ مضراب رُبابست |
|
|
| حکيم مسيحالدين ابوالفتح گيلانى
|
|
حکيم مسيحالدين ابوالفتح گيلانى پسر مولانا عبدالرزاق از درباريان فاضل اکبر پادشاه و از حاميان بزرگ اهل ادب و شعر در هندوستان بود. اين مسيحالدّين ابوالفتح سه برادر داشت: حکيم نورالدّين که قرارى تخلّص مىکرد و حکيم لطفالله و حکيم همامالدين.
|
|
حکيم ابوالفتح و برادرانش، که همگى در هند باقى مانده و همانجا فرزندانى به هم رسانده و در گذشتهاند، تعلّقى خاص به زبان و ادب فارسى و فرهنگ ايرانى داشته و خود نيز گذشته از احراز مقامهاى ديوانى و اشتغال به کارهاى دولتى شعر مىگفتهاند، و از ميان آنان خاصّه حکيم ابوالفتح از حاميان شاعران پارسىگوى که از ايران به دربار اکبر مىرفتهاند بود. اين مرد فاضل شاعرانى معروف چون خواجه حسين ثنائى و عرفى شيرازى و حياتى گيلانى و نظاير اين بزرگان را در کنف حمايت گرفت و به شهرت رسانيد.
|
|
|
محمد بيرام بدخشانى ملقب به 'خان خانان'
|
|
محمد بيرام بدخشانى ملقب به 'خان خانان' يکى ديگر از رجال بزرگ گورکانيان هند بود که با تشويق شاعران، نامى جاويد از خود بازگذاشته است. وى در سفر همايون به ايران در رکابش بود و در بازگشت به هند مرتبهٔ سپهسالارى يافت. و در ترغيب و تشويق شاعران و عالمانى که از ايران به هند مىرفتهاند مبالغه مىکرد و بدين سبب گروهى از سخنوران به عهد قدرت و شوکت او از ايران به هند رفتند و در دستگاه امارتش به گرمى پذيرفته شدند. بيرامخان شعر فارسى مىسرود و بهنام خود تخلص مىکرد. ديوانش در دست است. گذشته از اين مجموعهاى بهنام 'دخليّه' از او شهرت داشت که متضمّن تصرّفات او در شعر بعضى از گويندگان به قصد بهتر ساختن لفظها يا مضمونهاى آنها بود. از او است:
|
|
اى کوى تو کعبهٔ سعادت ما را |
|
وى روى تو قبلهٔ عبادت ما را |
خوش آنکه به جذبهٔ عنايتسازى |
|
وارسته زقيد رسم و عادت ما را |
|
اى واقف اسرار نهان همه کس |
|
وى در همه حال رازدان همه کس |
بىياد تو من نيم زمانى هرگز |
|
اى ذکر تو بر سر زبان همه کس |
|
اى در دلم از هر خم زلفتبندى |
|
هر بندى را به جان من پيوندى |
در هرچه نظر کنيم مانند تو نيست |
|
مانند تو کس نيست، تو بىمانندى |
|
حرفى ننوشتى دل ما شاد نکردى |
|
ما را به زبان قلمى ياد نکردى |
آباد شد از لطف تو صد خانهٔ ويران |
|
ويرانهٔ ما بود که آباد نکردى |
|
|
|
ميرزا عبدالرحيم خانخانان پسر محمّد بيرامخان خانخانان يکى از بزرگترين حاميان و تشويقکنندگان شاعران پارسىگوى در هند بود. ولادتش در چهاردهم صفر سال ۹۶۴ هـ در لاهور اتفاق افتاد و جلالالدين اکبر او را تحت حمايت و تربيت درآورد و بعد از رسيدن به سن رشد و تميز خطاب 'ميرزاخان' داد و او از آن پس بهسرعت مدارج مختلفى را طى کرد.
|
|
دربارهٔ او نوشتهاند که 'درِ سرايش بر اصناف فضلا گشاده و هميشه افاضل کرام همصحبتش مىباشند و مدام فصحاى عالىمقام در خدمتش بهسر مىبردند، تقويت علماء و رواج فصحا در اين روزگار از او است و اينکه به زرفانى نام باقى مىخرد او است...'
|
|
تقريباً همه شاعران مشهور سدهٔ دهم و آغاز سدهٔ يازدهم که به هند رفتهاند به نوعى از بخشهاى خانخانان برخوردار بودهاند و از آنانند رسمى قلندر، نظيرى نيشابورى، شکيبى اصفهانى، عرفى شيرازى، حياتى گيلانى، نوعى خبوشانى، کفرى، ملک قمى، ظهورى ترشيزى، خواجه حسين ثنائى، حکيم فغفور لاهيجانى و جز آنان.
|
|
اثر معروف او ترجمهٔ واقعات بابرى است از ترکى به فارسى که در سال ۹۹۷ به اتمام رسانيد و از نظر جلالالدين اکبر پادشاه گذرانيد و 'آفرين فراوان انداخت' وى در شعر 'رحيم' و 'رحيمى' تخلص مىکرد. از او است:
|
|
شمار شوق ندانستهام که تا چندست |
|
جز اينقدر که دلم سخت آرزومندست |
به کيش صدق و صفا حرف بيگانهاست |
|
نگاه اهل محبت تمام سوگندست |
نه دام دانم و نه دانه، اينقدر دانم |
|
که پاى تا به سرم هرچه هست در بندست |
خيال آفت جان گشت و خواب دشمن چشم |
|
بلاى نيم شبست اين نه عهد و پيوندست |
مرا فروخت محبت ولى ندانستم |
|
که مشترى چه کسست و بهاى من چندست |
اداى حق محبت عنايتىست زدوست |
|
وگرنه خاطر عاشق به هيچ خرسندست |
به دوستى که بهجز دوستى نمىدانم |
|
خداى داند و آنکو مرا خداوندست |
از آن خوشم به سخنهاى دلکش تو رحيم |
|
که اندکى باداهاى عشق مانندست |
|
چه حالتست ندانم جمال سلمى را |
|
که بيش ديدنش افزون کند تمنى را |
رسيد و مضطربم کرد و آنقدر ننشست |
|
که آشناى دل خود کنم تسلى را |
|
در راه وفا نيازمندى چه خوشست |
|
دل سوختگى و دردمندى چه خوشست |
زلف تو که دل شکارى لاغر اوست |
|
از دل صيدى از او کمندى چه خوشست |
|