شرطیسازی کلاسیک را تنها برمبنای رویدادهای بیرونی یا محیطی تحلیل کردهایم: محرکی در پی محرکی دیگر میآید و جاندار آنها را بههم پیوند میدهد. اگرچه این دیدگاه رفتارگرایانه سالیان دراز نظریهٔ مسلط بود، از مدتها پیش پژوهشگرانی بر این باور بودهاند که عامل مهم زیربنائی در شرطیسازی کلاسیک این است که جاندار چه میداند (تولمن - Tolman در ۱۹۳۲). در این دیدگاه شناختی گفته میشود که شرطیسازی کلاسیک اطلاعات تازهای در مورد پیوند دو محرک برای جاندار فراهم میکند. جاندار آموخته است که در صورت حضور CS در انتظار UCS باشد. در بحث زیر، نقش عاملهای شناختی را در شرطیسازی کلاسیک بررسی میکنیم.
مجاورت (contigiuty) یا پیشبینیپذیری (predictability)
از زمان پاولف، پژوهشگران کوشیدهاند عامل اساسی ضرور برای وقوع شرطیسازی کلاسیک را تعیین کنند. پاولف معتقد بود این عامل اساسی، مجاورت زمانی CS با UCS است، یعنی اینکه دو محرک باید از نظر زمانی نزدیک بههم ارائه شوند تا پیوندی بین آنها بهوجود آید. اما در برابر این اصل مجاورت، اصل دیگری را اساس شرطیسازی کلاسیک دانستهاند و آن اینکه CS باید پیشبینیکنندهٔ مطمئنی برای وقوع UCS باشد. بهبیان دیگر، برای اینکه شرطیسازی صورت گیرد، باید احتمال وقوع UCS در مواقع ارائه CS بیشتر از زمانی باشد که CS ارائه نمیشود. بهنظر میرسد در اینجا مفهومی کاملاً شناختی مطرح است.
رسکورلا (Rescorla) در ۱۹۶۷، در آزمایش مهمی، اصل مجاورت را با اصل پیشبینیپذیری مقایسه کرد. در این آزمایش، سگها در برخی کوششها در معرض ضربهٔ الکتریکی قرار میگرفتند، و در کوششهائی نیز همراه با ضربهٔ الکتریکی یا اندکی پیش از آن، صوتی (CS) ارائه میشد. روش کار در آزمایش دو گروه در شکل آزمایش رسکورلا نشان داده شده است. تعداد دفعاتی که صوت و ضربهٔ الکتریکی با هم جفت میشدند و مجاورت زمانی داشتند، برای هر دو گروه یکسان بود. متغیر مستقل این بود که در گروه الف پیش از هر ضربهٔ الکتریکی، صوتی ارائه میشد، ولی در گروه ب احتمال ارائه یا عدم ارائهٔ صوت قبل از ضربهٔ الکتریکی یکسان بود و بنابراین در این گروه صوت نمیتوانست مبنای پیشظبینی قرار گیرد. نتایج نشان داد که عامل اساسی، توان پیشبینی صوت است، زیرا گروه الف بهسرعت شرطی شد ولی گروه ب شرطی نشد (معیار شرطیشدن این بود که سگ طوری بهصوت پاسخ دهد که از ضربهٔ الکتریکی در امان بماند). در سایر گروەهای مورد آزمایش (در شکل آزمایش رسکورلا نشان داده نشده)، نیرومندی شرطیشدن، بستگی مستقیم به توان پیشبینی CS در علامتدهی وقوع UCS داشت. آزمایشهای بعدی نشان داده که رابطهٔ پیشبینی پذیری بین CS و UCS، هم از مجاورت زمانی و هم از فراوانی دفعات همراهی CS و UCS مهمتر است (رسکورلا، ۱۹۷۲).
میتوان رفتار سگ را در این آزمایش با کار دانشمندان مقایسه کرد. وقتی دانشمندی، مثلاً هواشناس، با پیشبینی امکان رخداد واقعهٔ پراهمیتی مانند طوفان و رعد و برق مواجه شود، میکوشد رویدادی بیابد که این واقعه را براساس آن پیشبینی کند. این رویداد نمیتواند چیزی باشد که با طوفان و رعد و برق فقط مجاورت زمانی دارد، زیرا بسیاری از رویدادهای معمولی نیز (مانند ابر و حتی وجود درخت) این ویژگی را دارند. بهجای آن، هواشناس باید در جستجوی رویدادهائی باشد که فقط طوفان را پیشبینی کنند - رویدادهائی که معمولاً پیش از طوفان رخ میکنند و نه در مواقع دیگر. همینطور هم وقتی سگ در آزمایش یادشده با واقعهٔ مهم و ناخواستهٔ ضربهٔ الکتریکی روبهرو است، میکوشد رویدادی بیابد که براساس آن بتواند وقوع ضربهٔ الکتریکی را پیشبینی کند. مانند هواشناس، سگ مورد آزمایش نیز بر رویدادهای صرفاً همزمان با ضربهٔ الکتریکی تمرکز نمیکند (مانند منظرهٔ دستگاه آزمایش یا صوت در گروه آزمایشی B)، بلکه بهدنبال رویدادی میگردد که معمولاً پیش از ضربهٔ الکتریکی رخ میدهد و در عین حال در زمانهای دیگر اتفاق نمیافتد (مانند صوت در گروه آزمایشی A). سگ بههمین دلیل نیز وقوع ضربهٔ الکتریکی را پیشبینی میکند.
در این شکل، طرحی از دو گروه آزمودنی آزمایش رسکورلا همراه با رویدادهای ۱۶ کوشش ارائه شده است. توجه کنید که در برخی کوششها نخست CS و سپس UCS ارائه میشود + CS)
(UCS، در بعضی کوششها تنها CS یا تنها UCS ارائه میشود، و در کوششهای دیگر، نه CS ارائه میشود و نه UCS. تعداد وضعیتهای آزمایشی در دو گروه در انتهای سمت راست نشان داده شده است. تعداد کوششهائی که در آنها CS+UCS یا تنها CS آمده، در هر دو گروه یکسان است. اما تفاوت دو گروه در تعداد کوششهائی است که در آنها فقط UCS ارائه میشود (UCS در گروه A هرگز به تنهائی ارائه نمیشود ولی در گروه B به تعداد مساوی با کوششهای نوع دیگری ارائه میشود). بنابراین، آزمایشگر برای گروه A موقعیتی فراهم آورد که در آن، صوت با کارآئی (اما نه در حد کامل) پیشبینی میکند که ضربهٔ الکتریکی ندارد. در گروه A پاسخ شرطی به آسانی بهوجود آمد ولی در گروه B چنین پاسخی دیده نشد.
پدیدهٔ ممانعت (blocking) نیز که کامین (Kamin) کشف کرد، حاکی از اهمیت پیشبینیپذیری است (کامین، ۱۹۶۹). آنچه کامین نشان داد این است که اگر CS محرک حشوی باشد، یعنی حاوی اطلاعی باشد که جاندار به آن آگاهی دارد، پیوند شرطی بین این CS با UCS بهوجود نمیآید. طرح کلی آزمایش کامین در جدول آزمایش پدیدهٔ ممانعت آمده است. این آزمایش شامل سه مرحله بود. در مرحله اول، به یک گروه آزمایشی از حیوانها نور (CS) و سپس ضربهٔ الکتریکی (UCS) بهطور مکرر ارائه میشد. این آزمودنیها بهسهولت پیوند بین نور و ضربهٔ الکتریکی را آموختند. حیوانهای گروه گواه در این مرحله هیچ آموزشی ندیدند. در مرحلهٔ دوم بهطور مکرر بههر دو گروه، همگروه آزمایش و همگروه گواه، ابتدا نور همراه با یک صوت، یعنی محرکی مرکب، و سپس ضربهٔ الکتریکی (UCS) ارائه میشد. برای گروه آزمایش که قبلاً آموخته بود بین نور و ضربهٔ الکتریکی پیوند برقرار کند، صوت، محرک حشوی بود. برای گروه گواه که هیچ آموزش قبلی نداشت، CS مرکب آگاهیدهنده بود. در مرحله سوم و نهائی آزمایش، فقط صوت ارائه شد تا بررسی شود که آیا پاسخ شرطی ایجاد میکند یا نه. در این مرحله، آزمودنیهای گروه گواه پاسخ شرطی به صوت دادند اما چنین پاسخی در آزمودنیهای گروه آزمایش دیده نشد. در مورد گروه آزمایش، پیوند نور - ضربهٔ الکتریکی که قبلاً آموخته شده بود مانع یادگیری تازه یعنی پیوند صوت - ضربهٔ الکتریکی گردید. میپرسیم چرا؟ احتمالاً به این دلیل که، یادگیری پیشین، وقوع ضربهٔ الکتریکی را قابل پیشبینی کرده بود، و وقتی UCS قابل پیشبینی باشد، امکانی برای شرطیشدن بیشتر باقی نمیماند.