سر خیل سپاه تاجداران |
|
سر جمله جمله شهریاران |
خاقان جهان ملک معظم |
|
مطلق ملک الملوک عالم |
دارنده تخت پادشاهی |
|
دارای سپیدی و سیاهی |
صاحب جهت جلال و تمکین |
|
یعنی که جلال دولت و دین |
تاج ملکان ابوالمظفر |
|
زیبنده ملک هفت کشور |
شروانشه آفتاب سایه |
|
کیخسرو کیقباد پایه |
شاه سخن اختسان که نامش |
|
مهریست که مهر شد غلامش |
سلطان به ترک چتر گفته |
|
پیدا نه خلیفه نهفته |
بهرام نژاد و مشتری چهر |
|
در صدف ملک منوچهر |
زین طایفه تا به دور اول |
|
شاهیش به نسل دل مسلسل |
نطفهاش که رسیده گاه بر گاه |
|
تا آدم هست شاه بر شاه |
در ملک جهان که باد تا دیر |
|
کوته قلم و دراز شمشیر |
اورنگ نشین ملک بینقل |
|
فرمانده بینقیصه چون عقل |
گردنکش هفت چرخ گردان |
|
محراب دعای هفت مردان |
رزاق نه کاسمان ارزاق |
|
سردار و سریر دار آفاق |
فیاضه چشمه معانی |
|
دانای رموز آسمانی |
اسرار دوازده علومش |
|
نرمست چنانکه مهر مومش |
این هفت قواره شش انگشت |
|
یک دیده چهار دست و نه پشت |
تا بر نکشد ز چنبرش سر |
|
مانده است چو حلقه سر به چنبر |
دریای خوشاب نام دارد |
|
زو آب حیات وام دارد |
کان از کف او خراب گشته |
|
بحر از کرمش سرای گشته |
زین سو ظفرش جهان ستاند |
|
زان سو کرمش جهان فشاند |
گیرد به بلا رک روانه |
|
بخشد به جناح تازیانه |
کوثر چکد از مشام بختش |
|
دوزخ جهد از دماغ لختش |
خورشید ممالک جهانست |
|
شایسته بزم و رزم از آنست |
مریخ به تیغ و زهره با جام |
|
بر راست و چپش گرفته آرام |
زهره دهدش به جام یاری |
|
مریخ کند سلیح داری |
از تیغش کوه لعل خیزد |
|
وز جام چو کوه لعل ریزد |
چون بنگری آن دو لعل خونخوار |
|
خونی و مییست لعل کردار |
لطفش بگه صبوح ساقی |
|
لطفیست چنانکه باد باقی |
زخمش که عدو به دوست مقهور |
|
زخمیست که چشم زخم ازو دور |
در لطف چو باد صبح تازد |
|
هرجا که رسد جگر نوازد |
در زخم چو صاعقه است قتال |
|
بر هر که فتاد سوخت در حال |
لطف از دم صبح جان فشانتر |
|
زخم از شب هجر جانستانتر |
چون سنجق شاهیش بجنبد |
|
پولادین صخره را بسنبد |
چون طره پرچمش بلرزد |
|
غوغای زمین جوی نیرزد |
در گردش روزگار دیر است |
|
کاتش زبر است و آب زیر است |
تا او شده شهسوار ابرش |
|
بگذشت محیط آب از آتش |
قیصر به درش جنیبه داری |
|
فغفور گدای کیست باری |
خورشید بدان گشادهروئی |
|
یک عطسه بزم اوست گوئی |
وان بدر که نام او منیر است |
|
در غاشیه داریش حقیر است |
گویند که بود تیر آرش |
|
چون نیزه عادیان سنان کش |
با تیر و کمان آن جهانگیر |
|
در مجری ناوک افتد آن تیر |
گویند که داشت شخص پرویز |
|
شکلی و شمایلی دلاویز |
با گرد رکابش ار ستیزد |
|
پرویز به قایمی بریزد |
بر هر که رسید تیغ تیزش |
|
بربست اجل ره گریزش |
بر هر زرهی که نیزه رانده |
|
یک حلقه در آن زره نمانده |
زوبینش به زخم نیم خورده |
|
شخص دو جهان دو نیم کرده |
در مهر چو آفتاب ظاهر |
|
در کینه چو روزگارقاهر |
چون صبح به مهر بینظیر است |
|
چون مهر به کینه شیر گیر است |
بربست به نام خود به شش حرف |
|
گرد کمر زمانه شش طرف |
از شش زدن حروف نامش |
|
بر نرد شده ندب تمامش |
گر دشمن او چو پشه جو شد |
|
با صرصر قهر او نکو شد |
چون موکب آفتاب خیزد |
|
سایه به طلایه خود گریزد |
آنجا که سمند او زند سم |
|
شیر از نمط زمین شود گم |
تیرش چو برات مرگ راند |
|
کس نامه زندگی نخواند |
چون خنجر جزع گون برآرد |
|
لعل از دل سنگ خون برآرد |
چون تیغ دو رویه بر گشاید |
|
ده ده سر دشمنان رباید |
بر دشمن اگر فراسیابست |
|
تنها زدنش چو آفتابست |
لشگر گره کمر نبسته |
|
کو باشد خصم را شکسته |
چون لشگر او بدو رسیده |
|
از لشگر خصم کس ندیده |
صد رستمش ارچه در رکابست |
|
لشکر شکنیش ازین حسابست |
چون بزم نهد به شهر یاری |
|
پیدا شود ابر نو بهاری |
چندان که وجوه ساز بیند |
|
بخشد نه چنانکه باز بیند |
چندان که به روزی او کند خرج |
|
دوران نکند به سالها درج |
بخشیدن گوهرش به کیل است |
|
تحریر غلام خیل خیل است |
زان جام که جم به خود نبخشید |
|
روزی نبود که صد نبخشید |
سفتی جسد جهان ندارد |
|
کز خلعت او نشان ندارد |
یا جودش مشک قیر باشد |
|
چینی نه که چین حقیر باشد |
گیرد به جریده حصاری |
|
بخشید به قصیده دیاری |
آن فیض که ریزد او به یک جوش |
|
دریاش نیاورد در آغوش |
زر با دل او که بس فراخست |
|
گوئی نه زر است سنگلاخست |
گر هر شه را خزینه خیزد |
|
شاه اوست گر او خزینه ریزد |
با پشهای آن چنان کند جود |
|
کافزون کندش ز پیل محمود |
در سایه تخت پیل سایش |
|
پیلان نکشند پیل پایش |
دریای فرات شد ولیکن |
|
دریای روان فرات ساکن |
آن روز که روز بار باشد |
|
نوروز بزرگوار باشد |
نادیه بگویم از جد و بخت |
|
کو چون بود از شکوه بر تخت |
چون بدر که سر برآرد از کوه |
|
صف بسته ستاره گردش انبوه |
یا چشمه آفتاب روشن |
|
کاید به نظاره گاه گلشن |
یا پرتو رحمت الهی |
|
کاید به نزول صبحگاهی |
هر چشم که بیند آنچنان نور |
|
چشم بد خلق ازو شود دور |
یارب تو مرا کاویس نامم |
|
در عشق محمدی تمامم |
زان شه که محمدی جمالست |
|
روزیم کن آنچه در خیالست |
|