پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم


از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم    از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم    وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی    تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم
گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج    چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم
چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک    اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم
ما را چو بجویید بر دوست بجویید    کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم
تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم    در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم
چون طبل رحیل آمد و آواز جرس‌ها    ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم
شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه    زهری که همه خلق چشیدند چشیدیدم
آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب    چون ماهی بی‌آب بر این خاک طپیدیم
چون جوی شد این چشم ز بی‌آبی آن جوی    تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم
چون صبر فرج آمد و بی‌صبر حرج بود    خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم


همچنین مشاهده کنید