|
|
همزه در پهلوى علامت نفى است، چون 'آدان' به معنى نادان و 'آسامان' به معنى بىقاعده و 'اخورسنديه' يعنى عدم قناعت، و هر جا که کلمهٔ بعد مُصدّر به همزه باشد حرف 'ن' ميان همزهٔ نافيه و سر کلمه قرار مىگيرد مثل 'آناکاسيه' يعنى ناآگاهى و 'انارچانيک' يعنى غيرمستحق، و 'اناپ' يعنى بىآب و ناب، و اين حرف هم در فارسى درى از ميان رفته و به 'نا' بدل شده است، جز در چند لغت که شکل قديمى آنها بهصورت کلمهٔ جامد باقى مانده چون 'آهو' به معنى عيب و 'اَنوشدارو' و 'آورد' و غيره.
|
|
|
مه: علامت نهى است، خواه قبل از فعل امر چون 'مهکن' و 'مهرو' و خواه جداگانه چنانکه در ضمن تفصيل زبان درى قديم و امروز اين حرف جدا از فعل وجود ندارد.
|
|
|
جذ: جذاک، در پهلوى براى استثناء است و نيز هزوارشى است که 'برا' نويسند و اين هزوارش همهجا 'بي' با ياء مجهول به معنى 'به' معنى مىدهد و مختص افعال است، ولى گاهى ديده مىشود که اين کلمه به همين شکل در محل استثنا يا استدراک استعمال مىشود و معنى 'مگر' و 'جز' فارسى مىدهد.
|
|
مثال از مينوى خرد: 'هر چيز ورتينيتن شايت 'برا' گوهرى نيوَکْ و وَتْ'
|
|
يعني: هر چيز شايستهٔ گرديدن و تبديل هست مگر گوهر خوب و گوهر بد.
|
|
مثال ديگر از: افديه و سهيکيه سکستان:
|
|
'هچ فرزندان ايرچ (برا) کنيکى ديگر کس بىنىماند' يعني: از فرزندان ايرج جز دخترى ديگر کس بنماند.
|
|
جذ و جذارا هم 'يويتاک' و 'يويت' نويسند و جذ و جذا خوانند و درست به معنى 'جدا' و از صفهاتى است که در محل قيد استثناء نيز قرار مىگيرد، مثال از درخت آسوريک: 'انافرا و هرمزد و يويت هچ از کى بُوچ اُم يشتن نىشايذ، کيچ چىژيو هچ از (از: مطابق لهجهٔ پهلوى شمالى که اين کتاب بدان زبان سروده شده است، بهمعنى 'من' است.) کرند (از متنهاى پهلوى انگلساريا صفحهٔ ۱۱۱ فقرهٔ ۳۱ طبع بمبئي)'
|
|
يعني: انافرهرمزد را جدا از من که بز هستم ستايش کردن نشايد، چه که ژيو(۱) از من سازند.
|
|
(۱) . ژيو، چيو، معلوم نشد چيست، ظاهراً بايستى مراد کستى باشد که از پشم بز سازند و مزديسنان پس از تکليف رسيدن و برنائى آن را واجب است که بر ميان بندند و قاعدهٔ خاصى دارد.
|
|
|
ما امروز قيد صله و بيانيه و تعليله را در هر مورد 'کى ـ که ' مىآوريم، ولى در پهلوى براى صله 'کي' و براى ساير موارد از تعليلى و بيانى و غيره 'کو' مىآورند و اين قيد فقط در لهجهٔ اصفهان باقى است و در زبان فصيح درى بوده و از بين رفته است (در تذکرةالاوليا ج ۲ دوبار 'کو' بهجاى 'که' بيانيه آمده است). مثال اول: 'هر کى هميمالان را چاه کند خود اندر افتد' (هندرچ آذرپاد مارسفند) مثال دوم: گفت کو بزرگمهر ما چه هست هيرزيم گپت کو کنم و اوديپ سارم فرستم' (ماتيکان ـ چترنک) ـ يعني: گفت که 'اي' بزرگمهر ما، چيست آن چيز که مرا گفتى که سازم و بهسوى دابشليم فرستم؟
|
|
|
علاوه بر اينکه در خط پهلوى علامت اضافه يائى بوده است کوچک که بين مضاف و مضافاليه مىنوشتند علامت اضافى ديگرى هم داشتند و آن 'زي' بوده است مثل 'بغدات زى بغکرت' که علامت اضافهٔ نسبى است، و همين حرف يا قيد اضافى با ضماير اضافى ترکيب مىشده و قبل از افعال مىآمده است، و چنين با ضماير صرف مىشده:
|
|
زيم(۱) |
|
زيمان |
زيت |
|
زيتان |
زيش |
|
زيشان |
|
|
(۱) . پهلوىدانان هند 'زي' را 'زک' يعنى هزوارش ضمير اشارهٔ 'آن' مىخوانند و سخت در اشتباه هستند زيرا مکرر ديده شده است که قبل از 'زيم، زيت، زيش' ضمير اشارهٔ 'زک' نيز آمده است، منجمله در مثال بالا از مينوى خرد (رجوع کنيد به، 'دستور پهلوي' دين محمد بى آي. ص ۶۲ طبع بمبئي.)
|
|
- مثال از مينوى خرد:
|
'هَچْ توانکران اُوى دريوش ترکىپَت آن زيش هست نىخورسند' ترجمه: از توانگران آن کس درويشتر که بدانچه او را هست ناخرسند است.
|
|
- مثال از يادگار زريران:
|
'کومان کشت زرير ايران سپهپت اومان کشت بستون زيشپوهر' ـ يعنى که: ما کشتيم زرير سپاهبد ايران را و ما کشتيم بستور پسرش را.
|
|
- مثال از مينوى خرد:
|
'اين چى وات هست زيم هکرژيَتْ گيتيه واتى ايذون هُوبُوى اَوْ مالشن نىمَتْ' يعني: اين چه بادى است؟ که مرا هرگز به گيتى بادى چنين خوشبوى بر مالش (مشام) نيامده است.
|
|
- مثال ديگر:
|
'هومت و هوخت و هوورشت زيت مينت و گفت و کرت' يعني: منش خوب و گوش خوب و کنش خوب که تو منيدى (در ضمير آوردي) و گفتى و کردي.
|
|
|
در پهلوى ضماير فاعلى که در زبان درى بايد بعد از فعل و متصل باشد ـ قبل از فعل مىآمده است چنانکه قسمتى از آن را در ضمن 'علامت اضافه ديديد ـ اين ضماير متصل مقدم، يا به علامت اضافه وصل مىشود و يا به 'اَف' به معنى واو عاطفه و يا به الف يا به ضمير اشاره 'آن' يا به حرف شرط و مانند آنها از حروف و قيود.
|
|
اما مثل فارسى به خود فعل چون 'گفتم و رفتم' در حال فاعلى و به اسم مثل 'سرم ـ سرت ـ سرش' در حال اضافى متصل نمىگردد و قبل از فعل يا اسم به طريقى که گفته شد مىآيد.
|
|
اَفُم، وُمْ، اُم |
|
اَفمان، ومان، اُمان |
اَفِت، وِت، اِت |
|
اَفِتان، وِتان، اتان |
اَفِش، وِشْ، اِش |
|
اَفشان، وِشان، اُشان |
|
|
صرف ضماير:
|
|
افم گپت = من گفتم |
|
افمان گپت = ما گفتيم |
افت گپت = تو گفتى |
|
افتان گپت = شما گفتيد |
افتان گپت = شما گفتيد |
|
افشان گپت = آنها گفتند |
|
|
باز هم اختلاف ديگرى در ميانهٔ دو زبان هست اما اصل همينها بود که اشاره شد و زياده بر اين مربوط به تعليم زبان پهلوى است و بايد به کتب آن زبان مراجعه کرد.
|