چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

متقلب درون جامه ناز


متقلب درون جامه ناز    چه خبر دارد از شبان دراز
عاقل انجام عشق می‌بیند    تا هم اول نمی‌کند آغاز
جهد کردم که دل به کس ندهم    چه توان کرد با دو دیده باز
زینهار از بلای تیر نظر    که چو رفت از کمان نیاید باز
مگر از شوخی تذروان بود    که فرودوختند دیده باز
محتسب در قفای رندانست    غافل از صوفیان شاهدباز
پارسایی که خمر عشق چشید    خانه گو با معاشران پرداز
هر که را با گل آشنایی بود    گو برو با جفای خار بساز
سپرت می‌بباید افکندن    ای که دل می‌دهی به تیرانداز
هر چه بینی ز دوستان کرمست    گر اهانت کنند و گر اعزاز
دست مجنون و دامن لیلی    روی محمود و خاک پای ایاز
هیچ بلبل نداند این دستان    هیچ مطرب ندارد این آواز
هر متاعی ز معدنی خیزد    شکر از مصر و سعدی از شیراز


همچنین مشاهده کنید