مورّخان اسلامى نوشتهاند، نخستين کسى که به زبان پارسى سخن گفت 'کيومرث' بود و معلوم است که اين سخن افسانهاى بيش نيست. اما آنچه تا امروز از روى آثار صحيح و تاريخى بهدست آمده است قديمىترين کلامى از زبان ايرانى که در دست ما مىباشد همان سخنان اشوزرتشت سپيتمان است که در سرودهاى دينى 'گاثه' مندرج است و بعد از آن، قسمتهاى قديمى اوستا که غالب آنها نيز نظم است نه نثر ـ گاثه به زبانى است که آريائىها هند نزديک بدان زبان کتب دينى و ادبى قديم خود را تأليف و نظم نمودهاند، نام کتاب زردشت 'اوپستاک' بود و گاهى از آن کتاب بهعبارت 'دَيّن' تعبير مىشده است. مخصوصاً در کتاب پهلوى 'بندهشن' بهجاى اوستا همه جا 'دين' آمده است، و خط اوستائى را هم بدين مناسبت 'دين دِپيورَيه' گويند، يعنى خطّ دين، و در 'دينکرت' و ساير کتب هر جا که گويد 'زردشت دين آورد' مراد آن اوستا است (۱).
|
|
(۱) . دين به زبان اوستائى 'دِئَنه' و به زبان پهلوى 'دين' به ياء معروف را از اصل سامى گرفته است. دين نيز نام فرشتهاى است که موکل قلم و خط است و نام روز بيست و چهارم از هر ماه شمسي.
|
|
ديگر کتيبههائى است که از هخامنشيان باقىمانده است که مهمترين آنها کتيبه بهستان = بيستون مىباشد.
|
|
|
|
يا پارسارکارد (۱) عبارتى بوده است به خط ميخى که : من 'کورش پادشاه هخامنشىام' و نيز مجسمهاى از زير خاک در ۱۳۰۷ به اهتمام پروفسور هرتسفلد بيرون آمده و بر آن اين سطور نبشته است: 'من کورش شاه بزرگم.'
|
|
(۱) . شايد اصل اين کلمه 'پارساکرته' باشد يعنى شهر پارس يا شهرى که پارسى آن را ساخته است. يا شهر مردم پارس ـ چه 'کرت' که بعدها 'گرد' شده است در زبانهاى قديم متمم اسامى مردم و شهرها بوده است مانند بلاشگرد خسروگرد يزدگرد که همهٔ آنها از 'گرت' به کسر کاف و به معنى 'عَمِلَ' عربى است و بعدها کاف آن به گاف پارسى مبدل شده است. شهرى بوده است در ۱۸ فرسخى شمال شرقى شيراز که امروز ويرانهاى از آن باقى است و روزى پايتخت کورش هخامنشى بوده و نام امروز آن مشهد مرغاب يا مشهد مادر سليمان است کورش در اين شهر پس از تأسيس دولت شاهنشاهى فارس و انقراض مملکت ماد يادگار و بنائى ساخت که امروز خرابهٔ آن از قبيل چند ستون و پايههاى سنگى بر جاى است و اهل فن بر آن هستند که در آغاز عمارتى بوده است داراى چهار ستون بزرگ سنگى و گالارى که ستونها در دو طرف آن قرار داشته است و در دو سوى گالارى نامبرده دو تالار بوده است که از دالانچه به تالارها مىرفتهاند در اين عمارت کتيبهها و حجارىهائى بوده است که همه محو شده و از ميان رفته است، و صورتى داراى بال باقى است که بر زير آن صورت نوشته شده است 'من کورش پادشاه هخامنشىام' و اين کتيبه ضايع شده است. قبر کورش هم در آن محل باقى است و بر گرد اين بنا عمارت بزرگى بوده است که آثار پايههاى آن پيدا است و عبارت بالا در سنگهاى آن نيز کنده شده است.
|
|
|
کتيبهٔ تختجمشيد (در يک فرسنگى استخر قديم و يازده فرسنگى شيراز)
|
|
در وادى مرودشت که رود 'کور' از ميانش جارى است، در دامنهٔ کوه رحمت پشت به مشرق و روى به مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهرى هم ـ که به اغلب احتمالات 'پارس' نام داشته و پيش از شهر 'سْتَخْرْ' و بعد از شهر 'پارسَکِرْتَ' پايتخت 'فارس' بوده است و يونانيان آن را 'پرسپوليس' خواندهاند ـ در پيرامون اين عمارات وجود داشته است.
|
|
اين عمارات بر طبق کتيبههائى که از داريوش و خشارشاه باقى ماندهاست هر کدام نامى خاص داشته است، آنچه پيشاپيش پلّه و دروازهٔ ورود روى به مغرب قرار دارد، بارگاه شاهنشاهي؛ و بر طبق کتيبهٔ درب بزرگ به صفت 'وَشدَهْيو' يعنى 'همهٔ کشور' يا 'همهٔ کشورها' خوانده مىشده است، و جايگاه پذيرائى فرستادگان و باردادن همهٔ رعاياى شاهنشاهى هخامنشى بوده ـ ديگر 'اَپَدانَهْ' نام داشت ظاهراً از همان مادهٔ 'آبادان' و بيرونى شمرده مىشد. قصر ديگرى که در دست چپ 'اَپَدانَه' واقع است نام 'صدستون' داشته است، اين نام در کتيبهٔ پهلوى 'شاپورسکانشاه' که روزى در اين عمارت فرود آمده است ديده مىشود ديگر کاخ 'هُدِشْ' و يا 'هَديشْ' به ياء مجهول بر وزن 'مَنشْ' نام داشت و در سوى جنوبى اپدانه واقع بود، چنين پنداشتهاند که اين کاخ اندرونى شاهنشاهى و حرمسراى بوده است و اين حدس به دلايلى درست مىنمايد چه شايد واژه 'هديش' اصل و ريشه 'خديش' باشد، که به زبان درى کدبانو و خاتون بزرگ و رسمى (۱) را گويند، و چنانکه خواهيم ديد حرف 'خ' و 'ه' در زبان فارسى به يکديگر بدل مىشوند. عمارت ديگر 'تَجَر' است و آن کاخ کوچکترى بوده است در ضلع شمالى صفهٔ تختجمشيد که آن را قصر زمستانى يا 'آفتابکده' پنداشتهاند، در فرهنگها 'تجر' بر وزن شرر خانهٔ زمستانى را گويند و بعضى مخزن و صندوقخانه نيز هست، و اين بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز اين کاخ را آينهخانه گويند و دو کتيبه از سکانشاه به پهلوى و يک کتيبه از عضدالدّوله فناخسرهٔ ديلمى به خط کوفى و چند کتيبهٔ ديگر از آلمظفر و تيموريان در آنجا هست. سواى اين چند کاخ بزرگ آثاري، از معبد و خلوتها و ابنيهٔ خرد و ريز ديگر نيز در آن صفه باقى است.
|
|
(۱) . اين لغت در ادبيات درى قديم گاهى ديده مىشود از آن جمله بشارى نام شاعرى از متقدمان گويد:
|
|
در ظاهر اگر برت نمايم درويش
|
|
زينم چه زنى به طعنه هر دم صد نيش
|
دارد هر کس بتا به اندازهٔ خويش
|
|
در خانهٔ خو د بنده و آزاد و خديش
|
|
|
اين بنا بهدست داريوش در سنهٔ ۵۲۰ قم آغاز گرديد و سپس داريوش وليعهد خود خشايارشا را در حيات خود به تخت نشانيد و اتمام ابنيهٔ نامبرده را به اهتمام وى بازگذاشت. در اين ابنيه نيز جاىبهجاى کتيبههائى از داريوش و خشايارشا و اَرْتَخَشْترَ سوم به زبان پارسى و عيلامى و آشورى باقى است، و اخيراً قريب سىهزار خشت مکتوب به خط ميخى که نظير آن در شوش نيز بهدست آمد در تختجمشيد پيدا شد و براى پختن و خواندن به فيلادفى به امريکا ارسال گرديد؛ و نيز لوحههاى زرين و سيمين که در زير پايههاى عمارت بهعنوان 'بنلاد' يعنى سنگ يادگارِ بنا به خط ميخى از داريوش بهدست افتاده در موزهٔ ايران باستان در تهران موجود مىباشد. اين کاخها را اسکندر ملعون پس از ورود به پارس عمداً آتش زد و علامت آتشسوزى هنوز در آن پيدا است و نگارنده خود ذغالهاى قديم را ديده است!
|
|
در تُندهٔ کوه بيرون از اين عمارت نيز دو دخمه است و دخمهٔ سوّمين که گويا از آن داريوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو دخمه نيز نقوش و نامهائى کنده شده است.
|
|
|
کتيبهاى در تنگهٔ سوئز يافتهاند از داريوش اول، داراى هشتاد کلمه، که بعضى از آنها محو شده است. مضمون کتيبه مذکور چنين است ـ بعد از عناوين و القابى که در همهٔ کتيبهها معمول است گويد: داريوش شاه مىگويد من پارسيم و به دستيارى پارسيان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانى که نيل نام دارد و در مصر جاريست بهسوى دريائى که از پارس به آنجا مىروند و اين کال (۱) را بکنند و اين کار کنده شد چنانکه من فرمان دادم و کشتىها روانه شدند از مصر از دورن اين کال به پارس چنانکه ارادهٔ من بود.
|
|
(۱) . کال لغتى است که از فرهنگها فوت شده است. اين لغت از لغات پهلوى شرقى است و خاصهٔ مشهد و خراسان حاليه بوده است، در ادبيات درى بهنظر نيامده و درست به معنى کانال است ـ يعنى نهر بزرگى که دستى آن را کنده باشند يا خود آب آن را احداث کرده باشد. و کال قرهخان در مشهد معروف است. از اشعارى است که در واقعهٔ سالار پسر الهيارخان گفته شده:
|
|
تا ز ميخانه و مى نام و نشان خواهد بود
|
|
سنگر ما لب کال قرهخان خواهد بود
|
|
|
اين لغت را ما اينجا عوض ترعه که ترجمهٔ اصل بود انتخاب کرديم.
|