امروزه اعتقاد روانپزشکان جامعنگر بر اين امر استوار است که بهطور کلى انسانهاى مستعد و آسيبپذير از نظر عوامل زيستى تحت تأثير عوامل روانى - اجتماعى افسردگى در آنها
بروز مىنمايد و در اينجا به بعضى از عوامل مهم روانى - اجتماعى اشاره مىگردد.
|
|
|
| رويدادهاى زندگى و استرس محيطى
|
|
يک مشاهدهٔ بالينى از زمانهاى قديم مورد توجه بوده است که رويدادهاى استرسآميز زندگي، قبل از نخستين دوره اختلال افسردگى بيشتر از دورههاى بعدى وجود دارد و بر اين اساس برخى از متخصصان به شدت معتقد هستند که رويدادهاى زندگى نقش اوليه يا اساسى در افسردگى دارند و برخى ديگر محتاطتر هستند و معتقد مىباشند که رويدادهاى زندگى فقط نقش محدود و آن هم بهصورت آشکارسازى در شروع افسردگى دارند.
|
|
اما متقاعدکنندهترين دادهها حاکى است که رويدادِ داراى بالاترين ميزان ارتباط با افسردگى بعدي، از دست دادن پدر و مادر قبل از سن ۱۱ سالگى است و عامل استرسزاى محيطى که
بيش از همه با افسردگى رابطه دارد، مرگ همسر است. بر اساس يک مطالعه مرگ فرزند نمرهٔ بالاترى از نظر استرسزائى نسبت به مرگ همسر در فرهنگ ايرانى داشته است.
|
|
|
در برخى بررسىها بين وضعيت خانواده از نظر اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، مذهبى و عاطفى با شروع و سير و ميزان بهبود، عود علائم و انطباق پس از بهبود در اختلال افسردگى رابطهاى
را گزارش نمودهاند که حکايت از تأثير شگرف هستهٔ خانواده در تأمين سلامت روانى دارد.
|
|
| عوامل شخصيتى قبل از بيمارى
|
|
هيچ نوع صفت شخصيتى يا نوع شخصيت به عنوان زمينهساز صرف (منحصر) براى افسردگى شناخته نشده است، بلکه تمام انسانها با هرگونه الگوى شخصيتى در شرايط مناسب ممکن است دچار
افسردگى گردند، ولى برخى انواع ويژگىهاى شخصيت دهانى - وابسته، وسواسى - جبري، هيستريک (نمايشي) را در معرض خطر بيشترى براى ابتلاء به افسردگى ذکر کردهاند، در مقابل شخصيتهاى
پارانوئيد و ضداجتماعى يا ساير شخصيتهائى که از مکانيسمهاى دفاعى فرافکنى (Projection) و برونفکنى (Externalizing) استفاده مىکنند، کمتر به افسردگى مبتلا مىشوند.
|
|
| فرضيههاى روانتخيلى و روانپويائى
|
|
صاحبنظران روانتحليلى چون زيگموند فرويد و کارل آبراهام بين فقدان شىء محبوب (Loss of love object) و افسردگى رابطهٔ سببى برقرار مىکنند و معتقد هستند که فرد، شيء محبوب از دست رفته را درونفکنى کرده و در نتيجه طى فرآيندى علائم افسردگى ظاهر مىشود. ملانى کلاين (Melanie Klein) افسردگى را بازتاب شکست دوران کودکى در برقرارى درونفکنى مهرآميز تلقى کرد و معتقد بود که بيماران افسرده نگران اين هستند که مبادا از طريق ويرانگرى و طمع خود، اشياء مورد علاقه خود را از بين برده باشند.
|
|
بيبرينگ (E. Bibring) افسردگى را عاطفهٔ ناشى از تنش در آيگوبين اميال شخصى و واقعيتها تصور مىکرد و اظهار مىنمود که افراد افسرده وقتى درمىيابند که مطابق آرمانهاى خود زندگى نکردهاند، احساس درماندگى و ضعف به آنان دست مىدهد و به طور کلى او افسردگى را فروريزى نسبى يا کامل احترام به نفس در آيگو مىدانست.
|
|
به تازگى هينز کوهات (Heinz Kohut's) افسردگى را برحسب روانشناسى خود تعريف کرد. او معتقد است وقتى نيازهاى شيئى خود را از طريق الگو قرار دادن (Self Psychology) همتائى و آرمانسازى افراد مهم برآورده
نشود، شخص احساس عدم کمال و نااميدى در رسيدن به پاسخ موردنظر و افسردگى مىنمايد.
|
|
| فرضيههاى رفتارى و درماندگى آموختهشده
|
|
در تجربههاى آزمايشگاهى که در آنها حيوانها بهطور مکرر در معرض شوک الکتريکى غيرقابل اجتناب قرار داده شدند، سرانجام حيوانها تسليم شده و براى فرار از شوکهاى بعدى تلاش نکردند. در حقيقت اين حيوانها ياد گرفتند که کارى از دست آنها ساخته نيست و بايد تسليم شوند. به اين پديده 'درماندگى آموخته شده' مىگويند.
|
|
عدهاى از صاحبنظران مکتب رفتارى و يادگيرى معتقد هسنند که افراد افسرده در جريان استرسهاى مداوم آموختهاند که جز با گوشهگيرى و انزوا و نااميدى کارى ديگر از آنها ساخته
نيست. در همين راستا شيوع بيشتر افسردگى زنان نسبت به مردان را ناشى از استرس و استضعاف تاريخى بر اين قشر توجيه مىنمايند.
|
|
|
آئرون بک (Aeron Beck) مثلث شناختى منفى يعنى برداشت منفى از خود و تعبير منفى از تجارب گذشته و تجسم منفى از آينده را عامل اصلى افراد افسرده ذکر مىکند و بر همين اساس شناخت درمانى
افسردگى را به خوبى مطرح نموده است.
|