|
|
شیوهٔ دیگری برای تکمیل یا بازسازی خاطرات، استفاده از تصورهای قالبی (stereotypes) اجتماعی است. تصور قالبی، مجموعه استنباطهائی دربارهٔ صفات شخصیتی یا ویژگیهای جسمانی طبقهای از مردم است. برای مثال، ممکن است تصوری قالبی از آلمانیها (باهوش، دقیق، جدی) یا از ایتالیائیها (هنردوست، بیبندوبار، اهل تفریح) داشته باشیم. این قبیل توصیفها بهندرت دربارهٔ اکثر افراد طبقهٔ معینی از مردم صادق هستند و چهبسا که رهنمودهای نادرستی برای تعامل اجتماعی بهدست دهند. البته در اینجا به تأثیر تصورهای قالبی بر تعامل اجتماعی نمیپردازیم، بلکه اثر تصورهای قالبی بر حافظه مورد توجه ما است.
|
|
وقتی اطلاعاتی دربارهٔ کسی در اختیار ما گذاشته میشود، گاه بهساختن تصوری قالبی از او دست میزنیم (برای مثال میگوئیم: 'یک ایتالیائی تمام عیار است' ) و بعد اطلاعات ارائه شده را با اطلاعات تصور قالبی ادغام میکنیم. بنابراین، خاطرهٔ آن شخص در ذهن ما تاحدودی براساس تصور قالبی ما از او ساخته میشود. هراندازه این تصور قالبی در مورد آن شخص کمتر صادق باشد، یادآوری ما بههمان اندازه بیشتر دچار تحریف است. هانتر (Hunter)، روانشناس انگلیسی نمونهٔ دست اولی از این نوع تحریف گزارش کرده است:
|
|
در هفتهای که با روز ۲۳ اکتبر شروع میشد، در دانشگاه به جوان دانشجوئی با ظاهری کاملاً اسکاندیناویائی برخوردم. یادم میآید که سخت تحت تأثیر قیافهٔ اسکاندیناوی و وایکینگی او قرار گرفتم - موی طلائی، چشمان آبی، و استخوانبندی کشیده. چند بار هم قیافهٔ او ضمن مکاتباتی که آن روزها با اسکاندیناوی داشتم بهخاطرم آمد: او را 'وایکینگ تمامعیاری' میدیدم، پشت سکان کشتی جنگی پاروئی، که دریای شمال را بهقصد ماجراجوئی پشتسر میگذاشت. وقتی دوباره او را در ۲۳ نوامبر دیدم نشناختمش و مجبور شد خودش را معرفی کند. مسئله این نبود که قیافهٔ او را فراموش کرده باشم، بلکه تصویری که از او بهخاطر داشتم بیش از حد تحریف شده بود. قیافهٔ او با تصوری که من از او داشتم خیلی فرق داشت: موی او تیرهتر، چشمانش آبی سیرتر، و هیکلش کمتر عضلانی بود؛ عینک هم بهچشم داشت (مثل همیشه) (هانتر، ۱۹۷۴، صص ۲۶۶-۲۶۵).
|
|
تصور قالبی هانتر از مردمان اسکاندیناوی چنان رمزگردانی اطلاعات مربوط به هیکل این دانشجو را زیر نفوذ گرفته بود که خاطرهای کاملاً بازساخته از او در ذهن هانتر بهوجود آمده بود. شباهت این تصور قالبی بهخود دانشجو چنان اندک بود که هانتر برمبنای آن حتی نتوانسته بود او را بازشناسی کند.
|
|
|
از نظر روانشناسان اصطلاح طرحواره (schema) بهبازنمائی ذهنی طبقهای از افراد، اشیاء، رویدادها، یا موقعیتها اطلاق میشود. به این ترتیب تصور قالبی را هم باید نوعی طرحواره دانست، زیرا بازنمائی ذهنی طبقهای از مردم (مثلاً ایتالیائیها، زنان، ورزشکاران) است. طرحواره را میتوان به دانش نحوهٔ عمل در موقعیتهای معین نیز اطلاق کرد. برای مثال، بیشتر بزرگسالان طرحوارهای برای نحوهٔ غذاخوردن در رستوران دارند (وارد شدن به رستوران، پیدا کردن میز خالی، گرفتن صورت غذا از پیشخدمت، سفارش غذا، و از این قبیل). ادراک و تفکر در چارچوب طرحوارهها بهما امکان میدهد مقادیر زیادی اطلاعات را بهصورتی سریع و صرفهجویانه پردازش کنیم. بهجای بهخاطر سپردن تمامی جزئیات مربوط به شخص، شیء یا رویداد معینی، میتوانیم صرفاً به شباهت آن شخص یا شیء یا رویداد به طرحوارهای که از پیش در حافظهٔ خود داریم، توجه کنیم و تنها شاخصترین ویژگیهای آن را بهخاطر بسپاریم. اما بهائی که برای این 'صرفهجوئی شناختی' میپردازیم، این است که اگر طرحوارهای که برای رمزگردانی شیء یا رویدادی بهکار بردهایم بهخوبی با آن شیء یا رویداد همخوان نباشد، ممکن است دچار تحریف شویم.
|
|
|
|
|
شاید بارتلت (Bartlett) (۱۹۳۲) نخستین روانشناسی باشد که تأثیر طرحوارهها را بر حافظه بهصورتی نظامدار بررسی کرده است. بهنظر او همانطور که هنگام انطباق افراد با تصورهای قالبی دچار تحریف حافظه میشویم، در انطباق داستانها با طرحوارهها نیز این تحریف رخ میکند. پژوهشها نظر بارتلت را تأیید کرده است. برای مثال، پس از خواندن داستان کوتاهی دربارهٔ کسی که به رستورانی رفته، آزمودنی ممکن است مطالبی دربارهٔ نحوهٔ پرداخت پول و غذاخوردن آن شخص بهیاد آورد، هرچند که این چیزها در آن داستان نیامده باشد (باور، بلک، و ترنر - Turner در ۱۹۷۹).
|
|
بهنظر میرسد طرحوارهها هم بر مرحلهٔ رمزگردانی حافظهٔ درازمدت اثر میگذارند و هم بر مرحلهٔ بازیابی. اگر هنگام خواندن داستانی، طرحوارهٔ خاصی فعال شود، معمولاً اطلاعاتی را رمزگردانی میکنیم که مربوط به آن طرحواره باشند. این نکته را میتوان با داستان سادهٔ زیر توضیح داد:
|
|
۱. محمود و پرویز به سینما رفتند.
|
۲. محمود و پرویز در صف خرید بلیط دربارهٔ مسائل کاری با هم صحبت کردند.
|
۳. محمود از فیلم خوشش آمد، اما پرویز میگفت زیادی احساساتی بود.
|
|
با فرض اینکه جملهٔ ۱، طرحوارهٔ سینما را در ما فعال میسازد، احتمالاً جملهٔ ۳ بیشتر نظر ما را جلب خواهد کرد تا جملهٔ ۲، زیرا جملهٔ ۳ ارتباط بیشتری با طرحوارهٔ سینما دارد. در یادآوری بعدی این داستان، اگر بهخاطر آوریم که ماجرا مربوط به سینما رفتن بوده، میتوانیم با استفاده از طرحوارهٔ سینما به پیگردی در حافظهٔ خود بپردازیم و مثلاً از خود بپرسیم آیا در آن داستان دربارهٔ فیلم اظهارنظر شده بود؟ بنابراین طرحوارهها از طریق هدایت فرآیندهای پیگردی بر بازیابی اثر میگذارند (بروئر - Brewer و ناکامورا - Nakamura در ۱۹۸۴).
|
|
موقعیتهائی که در آنها حافظه را طرحواره هدایت میکند و سخت جنبهٔ سازا دارند، ظاهراً بسیار متفاوت با موقعیتهای سادهتری هستند که پیشتر از آنها گفتگو کردیم. برای مثال، حفظ فهرستی از واژههای بیارتباط با یکدیگر را در نظر بگیرید. در اینجا بهنظر میرسد فرآیندهای حافظه بیشتر صعودی هستند، یعنی کارکرد آنها بیشتر این است که دروندادها به حافظه راه یابند نه آنکه چیز تازهای ساخته شود. با وجود این، حتی این موقعیت ساده نیز یک جنبهٔ سازا دارد، زیرا فنونی از قبیل تصویرسازی ذهنی به درونداد معنی میبخشند. همینطور هم، وقتی مطلبی دربارهٔ فعالیتی میخوانیم که در طرحوارهای ریشه دارد، باید برخی جزئیات مطلب را خوب بهخاطر بسپاریم تا بعداً بتوانیم آن را درست بهخاطر آوریم. بنابراین دو وجه حافظه، یعنی نگهداری و سازائی ممکن است همیشه در کار باشند، منتها اهمیت نسبی هریک بستگی دارد به ماهیت دقیق موقعیت.
|