|
|
ياء شرطى در جملهاى درآيد که با حرف شرط 'اگر' ، 'ار' ، 'ور' ، 'چون' آغاز شده باشد. مثال از نثر بلعمى: 'پيغامبر عمر را گفت اگر ما عبدالله را بر سر آن چاه کشتمانى امروز ما را شرم بودى از اين مردمان.
|
|
مسعود سعد گويد:
|
|
اگر مملکت را زبان با شدى
|
|
ثنا گوى شاه جهان باشدى
|
|
|
و اين پساوند در تمام صيغههاى ماضى و مضارع مىآمده است.
|
|
|
در قزوين لهجهاى است که ضماير متکممعالغير و جمع مخاطب و جمع مغايب را به شکل: مان، تان، شان، مىآورند ولى در ادبيات ظاهراً بسيار نادر و شاذ است، و بيشتر در نثر فارسى اين ضمير را متکلممعالغير و دومشخص جمع با ياء مجهول ترکيب مىکردهاند چون: کردمانى و کردتانى و اين مخصوص بلعمى است و کشف المحجوب و اسرارالتوحيد و تذکرةالاولياء نيز آوردهاند ولى در مقدمهٔ شاهنامه و تاريخ سيستان و گرديزى و بيهقى نيست، و در شعر نيز بهنظر حقير نرسيده است اما بعيد نيست که با همهٔ ثقيلى که دارد باز هم در شعرى آمده باشد و نيز بعيد نيست که در جمع مغايب ماضى نيز اين صيغه ساخته شده باشد و کردشانى نيز آمده باشد ولى بهنظر حقير نرسيده است.(۱)
|
|
(۱) . رحوع کنيد: مقدمهٔ ج۲ تذکرةالاولياء ـ طبع ليدن ص (کا) ـ آقاى قزوينى در اين مقدمه در حاشيه گويند که جناب پرفسور ادوارد براون نوشته بود که بهجاى کرديمى و کردندى، کردماني، کردتاني، کردشانى استعمال مىکند (يعنى تذکرةالاولياء' بنده کردتانى و کردشانى پيدا نکردم و احتمال مىدهم در جلد دوم پيدا شود. انتهى.
|
|
|
اين شکل که با ياء مجهول ساخته شده است نيز در صيغههاى مفرد مخاطب آمده است.
|
|
|
در افعال فارسى سه صيغه است که به هاء غيرملفوظ ختم مىشود و فعل را به اسم يا صفت برمىگرداند ـ يکى اسم فاعل 'کننده ' و ديگر مفعول 'کرده' سهديگر فعل امر است که با افزودنهائى در آخر به اسم مصدر يا اسم آلت بدل مىشود، چون از 'گوي، گويه' و از 'خند، خنده' و از 'گري، گريه' از 'ريز، ريزه' و از 'انداز، اندازه' و از 'گير، گيره' ساخته شده است. علاوه بر اين سه قسم گاهى نيز فعلى در ضمن جمله اين حرف را به خود گرفته به صورتى وصفى بيرون مىآيد چنانکه گويند 'مرد از سفر آمده زن را ديدار کرد' و گاه نيز بهجاى علامت خبر که به فارسى بهصورت 'است' بعد از افعال درآيد. هائى بر فعل افزايند و 'است' را بردارند چون: خبر دهند که مرد از سفر باز آمده و زن را ديدار کرده و کودکان را يگانيگان بوسيده و رفته است' و در تلفظ ماقبل هاء مزبور اختلاف است بعضى ماقبل آن را مکسور دانند و از تلفظ مردم عراق و پهلوىزبانان شاهد آورند، و حق آن است که در زبان درى مفتوح و در لهجهٔ بلاد پهلوى مکسور است(۱).
|
|
(۱) . بلاد پهلوى بنا به قول جغرافيانويسان اسلامي: ماه بصره و ماه کوفه و زنجان و اصفهان و رى مىباشد. رجوع کنيد به: مقالهٔ نگارنده (زبان پهلوى در عصر فردوسي) مندرج در فردوسىنامهٔ مهر ضميمهٔ سال سوم مجلهٔ مهر و ص ۲۹ اين کتاب.
|
|
استعمال اينها در آخر افعال جز در مورد وصف بسيار نادر بوده است و استعمال آن در موارد خبر مبتدا (يعنى ماضى نقلى يا بعيد يا حذف فعل معمين يا روابط) از قرن هفتم به بعد رواج يافته است و در نثر قديم بعد از هاى وصفى نيز غالباً فعل معين مىآورند.
|
|
- مثال از نثر بلعمى:
|
'اين پادشاه با خشم و خويش از شهر بيرون رفته بوذ و افلون را بيرون برده بوذ و آتش بلند برکرده و هر کسى که اندر شهر آمدى آن افلون را سجده بايستى کردن' که تنها در قسمت سوم فعل معين حذف شده و در دو قسمت اول ذکر گرديده است، و در قرن بعد اندک تغييرى عارض مىشود.
|
|
- چنانکه بيهقى گويد:
|
'ابنابوالحسن دبيرى بود... و سامانيان را خدمت کرده و در خزانهاى ايشان به بخارا بوده و خواجه ابوالعباس اسفراينى وزير او را با خويشتن آورده و امير محمود بر وى اعتمادى تمام داشت' (ص ۲۴۵) که قدرى به سبک بعد نزديکتر است معذلک صيغهها صيغهٔ وصفى است نه خبري.
|
|
- مثال ديگر:
|
'باز نمودند که احمد ينالتکين مالى عظيم که از مواضعت بود ... بستد و مالى که حاصل شد بيشتر پنهان بکرد و اندک مايه چزى به درگاه عالى فرستاده و معتمدان من با وى بودهاند' (ص ۴۰۹) که در فعل 'فرستاده' اگر غلط نساخ نباشد ضمير خبرى 'است' حذف شده و خلاف سبک رفتار کرده است و اين نوع در بين قدما بسيار کم است.
|