|
|
چون توانگر شد گفتى سخنش نادره شد |
پرسيدند او را همه اين بود جواب |
|
|
|
|
کاروانى زده شد کار گروهى سره شد |
|
|
اينکه گويند که 'او' ضمير متعلق به ذوىالعقول و 'آن' ضمير متعلق به غيرذوىالعقول است اشتباه است و چنانکه گفتيم 'آن(۱).' ضمير اشاره يا اسم موصول است و گاهى هم عامل اشارهٔ وصفى است و هر جا اقتضاء کند درآيد خواه مرجع آن داراى عقل و خواه جز آن باشد، ولى ضمير مفرد مغايبت همه جا 'او' است خواه در غاقل و خواه ذوىالارواح و خواه غير او چنانکه دواوين شعرا پر است از اين ضمير که به جمادات و نباتات و هر چيزى بازگشته است از آنجمله:
منوچهرى گويد:
|
|
|
قصيده |
|
فغان از اين غراب بين و واى او |
|
که در نوا فکندمان نواى او |
غراب بين نيست جز پيمبرى |
|
که مستجاب زود شد دعاى او |
الا کجاست جمل بادپاى من |
|
بسان ساقهاى عرش پاش او |
ببرم اين درشتناک باديه |
|
که گم شود خرد در انتهاء او |
هوا به رنگ نيلگون يکى قبا |
|
شهاب بند سرخ بر قباى او |
مچره چون ضيا که اندر اوفتد |
|
بر وزن و نجوم او هباى او |
بدانگهى که صبح روز بردمد |
|
بهاى او بکم کند بهاى او |
قمر بسان چشم دردگين شود |
|
سپيدهدم شود چون توتياى او |
رسيده من به انتهاى باديه |
|
به انتها رسيده هم عناى او |
به مجلس خدايگان بىکفو |
|
که نافريده همچو او خداى او |
|
|
که هر يک از ضماير به چيزى از حيوان و انسان و جماد و اجرام سماوى بازگشته و بعضى هم به ذوىالارواح باز مىگردد.
|
|
بشگر مُرغزي(۱) در صف انگور و شراب گويد:
|
|
انگور تاک او نگر و وصف او شنو |
|
وصف تمام گفت ز من بايدت شنيد |
آن خوشه بين فتاده بر او برگهاى سبز |
|
هم ديدنش خجسته و هم خوردنش لذيذ |
اندر ميان سنگ نهان کرد خونشان |
|
دهقان و لب ز خشم به دندان همى گزيد |
تا پنجماه ياد نکرد ايچگونه زاو |
|
از روى زيرکى و خرد همچنين سزيد |
برزد شعاع زهره و بوى گلاب ازو |
|
وز بوى او گل طرب و لهو بشکفيد |
|
|
(۱) . مجمعالفصحا او را بشار ضبط کرده است، ولى من در جُنگى به خط سرخوش ديدم که قبل از اين قصيده 'بشگر' ضبط کرده و ديگرى آن را تراشيده و 'بشار' ساخته است ـ و براى من شکى نمانده که بشار مصحف بشگر است، زيرا علاوه بر سند سرخوش مىدانيم که ايرانيان 'بشار' نام نمىنهادند ـ عجب اين است که هدايت او را با بشاربن برد شاعر کور عرب (۱۶۸ه) يکى دانسته است! (ج۱ ص ۱۷۱)
|
|
و در حدودالعالم منالمشرق الى المغرب صفحهاى نيست که ضماير 'او' و 'اوي' و 'وي' به ناحيتها و درياها و رودها و جوىها و ديهها باز نگرديده باشد.
|
|
و در نثر بلعمى نيز اين ضمير به غيرذوىالعقول باز مىگردد. چنانکه گويد:
|
|
'اين منوچهر بزرگ شذ و برزيمن رى بوذ و آنجا زاذه بودذ و گروهى گفتند در زيمن دماوند بوذ.... و هر شهر ى که اندر پاذشاهى بوذ بفرموذ تاگرداگرد شهر خندق کنند ـ نسخهٔ خطى ج۱ پادشاهى منوچهر'
|
|
جاى ديگر گودى 'منوچهر حکما را گرد کرد و گفت اندر کار پلپل چه حيلت کنيذ که بذين هواء شهر اندر ازو چاره نيست' و نيز اين ضمير گاهى در عبارات مکرر شود.
|
|
وي: اين ضمير نيز مانند 'او' است و اين هر دو ضمير در اصل 'اوي' به واو مجهول بوده است(۳) ـ مثال از شعر منسوب به 'ماني' به زبان سُغدى که از کاوشهاى تورفان بهدست آمده است.
|
|
خور خشيذى روشن اُدپر ماى برازاگ |
|
رُوژِند اُرْبرازِنْد انز تَنْوارى اوى درخت |
|
|
که ترجمهٔ اين شعر چنين است:
|
|
خورشيد روشن و پرماه برازنده روشنى دهند و برازندگى کنند از تنهٔ آن درخت.
|
|
(۳) . کلمهٔ 'ورا' که بهجاى وى را و او را به تخفيف استعمال شود ترکيبى است از 'وي' و 'را' و به همين سبب استادان ما در خراسان آن را به فتح اول خواندهاند و اگر کسى گمان کند مخفف 'اورا' است و ضم اول بخواند در اشتباه است چه در اين صورت بايست 'اُرا' باشد نه 'وَرا' و وى به فتح اول است و هرگاه ياء او حذف شود و او مفتوح باقى مىماند.
|
|
و در اين امثال بهجاى آوردن اسم اشاره 'آن' ضمير غايب 'اوى آورده است، عجب است که در بعضى کتب خطى که در عهد صفويه نوشته شده است در مواردى که بايستى اسم اشاره آورده شود و اصلاً مورد بهکار بردن ضمير معايب نيست مثل همين شعر که ذکر شد 'او' مىآورند و مادر مورد خود مثال از آن ذکر خواهيم کرد. بالجمله از قرن هفتم به بعد تفاوت ميان ضمير مفرد غايب ذوىالعقول و غير آن معمول گرديد.
|
|
ضمير 'وي' غالباً از خاص ذوىالعقول است، ليکن در حدودالعالم ميان اين ضمير و ضمير 'او' تفاوتى ننهاده است و هر دو را يکسان بهکار برده است، مثال: 'ارتاب شهريست که چون غريب اندروى شود بکشند و از وى تيغ و شمشير خيزد سخت باقيمت که اوى را دو تاه توان کردن و چون دست باز دارى بهجاى خود باز آيد' ص ۱۰۸.
|