|
| ترکيبات تازهاى از پارسى و تازى
|
|
- شغل بر وجه راندن: يعنى کار بر طبق قانون و دستور کردن.
|
|
- خلل تولد کردن: يعنى خراب شدن و ضايع شدن کارها.
|
|
- عزم راه آن: قصد فلان راه ...
|
|
- طمع منقطع شد و کردن ...
|
|
- مادَت بريده شدن: يعنى چيزى از بيخ و بن برکنده شدن.
|
|
- مادَت منقطع شدن: فسادى يا بليتى از بين رفتن.
|
|
- احتمال کردن: که امروز تحمل کردن گوئيم و سعدى اين فعل را بسيار استعمال کرده است.
|
|
- او را قبولى نيکو پديد آمد: يعنى کسى را پسنديدند و مقام او دانستند و شخصيت پيدا کرد.
|
|
- قرار گرفتن: وطن ساختن ...
|
|
- عشوه دادن: دروغ گفتن و سر دوانيدن.
|
|
- جهد آن که: ...
|
|
- در جمله: يعنى بالجمله و بالاخره و خلاصه.
|
|
- به خاص گرفتن: يعنى جائى و ملکى را خالصهٔ دولت يا شاه کردن.
|
|
- تقصير نبودن در چيزي: کم و کسر نبودن در چيزى 'ما را از شراب و خوردنى تقصيرى نباشد' سياستنامه.
|
|
- تقصير کردن: کوتاهى کردن: 'شاه گفت اگر برگ مهمانى دارى تقصير مکن' سياستنامه.
|
|
- بر صحرا افکندن: علنى کردن و واضح ساختن چيزي.
|
|
- خطر رسانيدن: زيان وارد کردن: 'زنهار که بر مسلمانان خطر نرسانيد' سياستنامه.
|
|
- اتفاق افتاد که: ...
|
|
- تقرير کردن: بيان نمودن و شرح چيزى جزء به جزء دادن.
|
|
- اجابت آمدن: پذيرفته شدن.
|
|
- بىلغو بودن: يعنى لغو نبودن.
|
|
- بهقدر: بهاندازه.
|
|
- ساکن بودن: راحت بودن.
|
|
- سماع برکشيدن: 'مطربان سماع برکشيدند' سياستنامه.
|
|
- تمنى درد دماغ پيدا شدن: آرزوئى در دل پيدا شدن ...
|
|
- سقطه گفتن و جفا کردن در سر گرفت: به بد گفتن و اذيت کردن شروع کرد.
|
|
- قدم رنجه کردن: به معنى امروز.
|
|
- پروانه: به معنى مثال و فرمان شفاهى پادشاه.
|
|
- انداختن: به معنى رأى زدن، و اين لغت در بلعمى و بيهقى و شاهنامه، هم هست: 'او به دو کلمه جواب باز داد و آن بود که او گفت نه آنکه ما انداختيم' سياستنامه.
|
|
- غارتيدن: غارت کردن.
|
|
- نِهَنْبَن: سرپوش 'اگر بنده نهنبن از سر اين ديک بردارد بسى رسوائى که از زير آن بيرون آيد' (۱).
|
|
(۱) . کذا نسخهٔ خطى نگارنده و در نسخهٔ شفر بهجاى نهنبن (غطا) ضبط شده است. نِهَنْبَن، اسمى است که از 'نِهَنْپ' ريشهٔ قديمى فعل 'نهفتن' ساخته شده است يعنى 'نهانکننده' که همان سرپوش يا غطاى عربى باشد.
|
|
ناصرخسرو گويد:
|
|
دوستى اين جهان نهنبن دلهاست |
|
از دل خود بفکن اين سياه نهنبن |
|
|
- مُحبّي: محبت: از مصادر عربى به فارسى است چون کريمى و بخيلي.
|
|
- جامگي: مواجب.
|
|
- هژيرى: هوشمندى و جلدي.
|
|
- ساقيئى: ساقىگرى 'سال ششم ساقيئى فرمودى به اسبدارى و قدحى از ميان درآويختي' سياستنامه.
|
|
- گماشتگان: مأموران.
|
|
- براندازند: رأى زنند 'هر يکى چون رأى و گفتار يکديگر شنوند و براندازند، رأى صواب از ميان پديدار آيد' سياستنامه.
|
|
- انداختن: سگاليدن و تدبير ساختن.
|
|
- دلپذير: چيزى که وى را دل پذيرد، صفت مفعولى است.
|
|
- پذرفتارى کردن: تقبّل و تعهّد کردن چيزى يا کاري.
|
|
- بالا دادن: احترام بسيار نمودن.
|
|
- شکيفتن: صبر کردن.
|
|
- زرِ دستزده: ظاهراً زرساخته و غيرمسکوک.
|
|
- ديدار در افتادن: علم کافى يافتن - به رأىالعين مشاهده شدن.
|
|
- گزيريدن: چاره يافتن 'ما را از او نگزيرد' يعنى چاره نيست و او را لازم داريم. و اين فعل همواره به صيغهٔ نفى استعمال مىشده است يا در جملههاى نافيه بهکار مىرفته چون:
|
|
- ناگزير - گزيرى نيست - نگزيرد.
|
|
- کار بر دست گرفتن: دست بهکار شدن.
|
|
- بر دست گرفتن: اختيار کردن 'سپاه بدانچه شاه بر دست گرفته است راضى نمىشوند' .
|
|
- مُهمّ به کسى نمودن: يعنى اظهار خواهشى و انجام کارى با کس کردن.
|
|
- بدو يکى بودن: با او موافق بودن.
|
|
- همپشتى کردن: حمايت کردن.
|
|
- خريدارى: پسنديدن 'امير او را خريدارى کرد' يعنى بپسنديد.
|
|
- راست که: همينکه، به محض اينکه (راست که وقت و موسم حج بود حاجيان بىعدد حاضر آمدند) سياستنامه.
|
|
ناصرخسرو گويد:
|
|
راست که چيزى بهدست کرد و قوى گشت |
|
گر تو بدو بنگرى چو شير بغرّد |
|
|
- دربايستن: ضرورت: 'در مملکتشان هيچ چيز در نمىيابد الا يک عيب' سياستنامه.
|
|
- دريابيد که: مواظب باشيد و همت کنيد که 'دريابيد که مسلمانى از ماوراءالنهر رفت' سياستنامه.
|
|
- پاس داشتن: مواظب بودن 'سپهسالار گفت من پاس دارم شما باز گرديد و ساکن باشيد' سياستنامه.
|
|
- سوگندخوارگى کردن: قسم در ميان آوردن.
|
|
- راه نو گستردن: 'خواست که کيش گبران به زيان آوَرَدْ و راه نو گستَرَدْ' سياستنامه، و به تازى 'بِدْعَتْ' گويند.
|
|
- مهمانى خوردن: مهمانى رفتن و غذا خوردن.
|
|
- در برگ چيزى بودن: درصدد چيزى بودن. شاعر گويد: سَرِ برگ ما ندارى - يعنى به فکر ما نيستي.
|
|
- بر زمين افتادن: 'هر پادشاه که خواهد که شکوه و حشمت او بر زمين نيفتد ...' سياستنامه، کنايه از پست شدن.
|
|
- يغما کردن: غارت کردن: و اين لغت ترکيب ترکى است.
|
|
- سربرگرفتن: سر بريدن.
|
|
- کار بالا گرفتن: 'کار تو اينجا بالا گيرد' سياستنامه.
|
|
- بدسازگارى: ناسازگارى.
|
|
- داد و ستد باريک کردن: معاملات کوچک کوچک کردن.
|
|
- سودا جنبيدن: 'اين بوجعفر را سودا بجنبيد' يعنى خيالات فاسد در سرش بجوشيد.
|
|
- چشم بر افکندن: نظاره کردن - 'برخيزيد و چشمى برافکنيد' .
|
|
- زور گرفتن: قوّت گرفتن.
|
|
- بر جاى نوشتن: سواد کردن نسخه يا قصهاى (در تاريخ سيستان هم آمده است).
|
|
- تغافل زدن: تغافل ورزيدن و اعتنا ننمودن.
|
|
- لغات ترکى مانند: يتاق - قراجور - طوغ (۲) - باشى و مانند اينها که براى بار اول در نثر فارسى پيدا شده است در کتاب سبکشناسى (جلد دوم) ديده مىشود.
|
|
(۲) . يناق و قراجور: (نام سلاحى است) و طوغ: علامتى سبک که در حروب پيشاپيش سرهنگان و سرداران برند و باشي: يعنى رئيس.
|
|
| کنايات و استعارات و امثال
|
|
کنايه و استعاره در اين کتاب و تاريخ بيهقى زياد نيست اما بهقدرى که نمونهٔ بارزى از تطوّر فنى زبان باشد يافت مىشود، و مَثَلْ زيادتر از کنايه و استعاره است، چند نمونه ذيلاً آورده شد:
|
|
- طبل زير گليم: 'ايشان طبلى مىزنند زير گليم' .
|
|
- از دِرَمى نيم دِرَم: 'مردمان کوهستان و عراق از دِرَمى نيم دِرم رافضى و مزدکىاند!' يعنى نيمه رافضى يا نيمه مزدکي.
|
|
- سر از چنبر بيرون کردن: 'گمان برم که يعقوب سر از چنبر اطاعت ما بيرون کرده است' .
|
|
- در پوست نگنجيدن: 'از شادى در پوست نمىگنجيد' .
|
|
- نِهَنْبَن برداشتن: سرپوش برداشتن: 'اگر بنده نهنبن از سر اين ديک بردارد بسى رسوائى که از زير آن بيرون آيد' رجوع کنيد به: ص ۱۰۰ کتاب سبکشناسى جلد دوم.
|
|
- خانه بدو کدبانو: ... 'خانه به دو کدبانو نارُفته بُوَدْ و از دو کدخداى ويران' .
|
|
- از باران گريختن و در ناودان افتادن: 'ديلمان از باران بگريختند و در ناودان افتادند' ما امروز مىگوئيم: از چاله درآمده به چاه افتادند.
|
|
- سروگندنا: 'سر آدمى گندنا نيست که باز برويد' گندنا: سبزى 'ترّه' است.
|
|
| استعمال افعال در جمله به طريق تازه
|
|
در صرف افعال کاملاً رعايت قواعد قديم بهعمل آمده است و تکرار فعل واحد در آخر جملههاى معطوفه مانند بلعمى به حدّ وفور نيست و کم نيز نيست مثال:
|
|
'البتکين که بنده و پروردهٔ سامانيان بود به سىوپنج سال سپهسالارى خراسان يافت، همه سيرت سامانيان داشتي، و خراسان و عراق سالها او داشتي، هزار و هفتصد غلام و بندهٔ ترک داشت، روزى سى غلام ترک خريده بود، سبکتکين نخستين همه بود، که او را البتکين خريده بود، و سه روز بود، که او را خريده بود، و پيش البتکين در ميان غلامان ايستاده بود' .
|
|
حذف افعال به قرينه يا تغيير بعضى از افعال به فعل مشابه ديگر از بيم تکرار، در اين کتاب آغاز شده و در بيهقى هم ديديم که آغاز شده بود، چنانکه در مثال زيرين در چند جمله که بنا به قانون قديم بايستى چند فعل يکسان مکرّر گردد، تنها به دو فعل يکى در آغاز و يکى در آخر قناعت رفته است:
|
|
'با عهد و وفا بود، و مردانه و با رأى و تدبير، و مردمدار و خيلدوست، و جوانمرد، و فراخ نان و نمک، و خداىترس بود' .
|
|
که يک فعل (بود) به اول و يکى به آخر آورده و شش فعل را در ميان جمله به قرينه حذف کرده است.
|
|
ولى بيشتر اوقات فعلى را در جملهٔ اول آورده در ثانى يا ثالث آن را به قرينه حذف کند، چنانکه اين رسم تا اين اواخر قاعدهٔ مترسلان استاد بوده و هست، مثال:
|
|
'بايد که سخاوت به قدر مرد کند، آن را که استحقاق بيشتر دارد بيشتر دهد، و آن را که ندارد کم' ... 'قصد من خواستيد کردن، دل شما بر من بد شد، و دل من بر شما' ... 'در چنين ايام مصلحان ماليده باشند و مفسدان با دستگاه، و کار اهل خير ضعيف شود و کار اهل شر قوي' ... گاهى فعل را هم به قرينهٔ جملهٔ آخر حذف کند مثال: 'اگر از آن خونهاى ناحق که او ريخته، و رسوم بد که او نهاده بود، ياد کنيم دراز گردد و اين مختصر برنتابد' سياستنامه.
|