|
اکثر جامعهشناسان بهدليل پيچيدگى موضوع جامعهشناسى (جامعه و واقعيات پيچيدهٔ آن)، از طرح يک تعريف معين خوددارى کردهاند. زيرا بهنظر آنان ارائه يک تعريف جامع و مانع در اين زمينه بسيار دشوار است.
|
|
'هانرى مندراس' (Henry Mendras) خود رسماً از ارائه تعريف خوددارى کرده، معتقد است که تعريف و علم در آغاز آن معنائى ندارد. 'ژرژ گورويچ' (Georgees Gurvitch) نيز در رابطه با دشوارى يک تعريف براى جامعهشناسى مىگويد: 'موضوع جامعهشناسى بهدو دليل پيچيده است:
|
|
دليل اول، پيچيدگى قلمرو حقايقى است که جامعهشناسى در آن بهسر مىبرد، يعنى 'واقعيت اجتماعي' يا تمام خصوصيات ويژهاى که آن را از ديگر وقايع مشخص و متمايز مىکند.
|
|
دليل ديگر، روش جامعهشناسى است که در آن بررسى واقعيات، بهنحو پيچيده صورت مىگيرد.
|
|
'گورويچ' چنين نتيجه مىگيرد که تعريف جامعهشناسى بهعنوان يک علم کار سادهاى نيست و اصولاً حد و مرز هر علمى قبل از آشنائى کمل به آن هميشه دشوار است. زيرا بعد از مطالعات دقيق در يک علم، مىتوان فهميد که آن علم در چه زمينههائى بحث مىکند و موضوع آن چيست.
|
|
با وجود اين دشوارىها، باز هم تعداد زيادى از جامعهشناسان مستقيم و يا غيرمستقيم در ضمن کارهاى علمى و تحقيقاتى خود تعريفى از جامعهشناسى ارائه دادهاند.
|
|
| تعاريف ناظر بر کليت جامعه و نحوه تحول آن در تاريخ
|
|
در اين گروه که عده زيادى از جامعهشناسان اوليه چون: ابنخلدون، مونتسکيو، اگوست کنت، مارکس، و 'سى رايت ميلز' (wright Mills) قرار دارند، تعاريف خود را بر حرکت تاريخى جامعه و قوانين کلى حاکم بر آن معطوف داشته و معتقد هستند که جامعهشناسى بايد در پى کشف قوانين کلى پديدههاى اجتماعى باشد.
|
|
ابن خلدون، متفکر بزرگ اسلامي، گرچه مستقيماً از جامعهشناسى تعريف نمىکند، معهذا مىتوان تعريف او را از 'علم تاريخ' بر موضوع جامعهشناسى منطبق کرد. او مىگويد:
|
|
'بدان که حقيقت تاريخ اين است که، حالت اجتماعى انسانى را به ما بشناساند. يعنى عمران جهان 'تمدن' و آنچه بر طبيعت عارض مىشود، يعنى احوال جوامع چون: توحش، تلطيف روابط انسانى و عصبيت، روح خانوادگى و قبيلهاي، انواع چيرگى بعضى مردم بر مردم ديگر مانند: تشکيل دولت، امپراتورى و سلسلهها و آنچه بشر در پرتو کوشش و کار خويش بهدست مىآورد. پيشهها و معاش و دانشها و هنرها و ديگر عادات و احوالى که در نتيجه طبيعت اين اجتماع روى مىدهد' .
|
|
'اگوست کنت' جامعهشناس را اينطور تعريف مىکند:
|
|
' جامعهشناسى علم قوانين کلى پديدههاى اجتماعى مىباشد که خود حاصل عمل تاريخى و واقعيات اجتماعى پيچيدهاى است که بهصورت کلى اخذ شده و بهصورت يک سيستم کلى از قوانين درآمده است' .
|
|
| تعاريف ناظر بر روابط درونى بين گروهى
|
|
طرفداران اين گروه برخلاف گروه قبلى بيشتر به واقعيت روابط موجود ميان افراد و گروه توجه دارند و به حرکت تاريخى و قوانين کلى حاکم بر آن کمتر توجه مىکنند. آنها جامعهشناسى را 'علم بررسى مناسبات و روابط اجتماعى مىدانند' . بهعبارت ديگر اينگونه تعاريف قوياً بر 'روانشناسى اجتماعي' تأکيد دارد. طرفداران اين گروه که بيشتر در آمريکا بهسر مىبرند، با گرايش به روانشناسى اجتماعي، جامعهشناسى را تعريف مىکنند.
|
|
'ساموئل کنيگ' (Samoel Koenig) در تعريف جامعهشناسى مىگويد: 'جامعهشناسى عبارت است از مطالعهٔ رفتار و کردار آدمى از يک طرف و چگونگى مناسبات متقابل افراد بشر از طرف ديگر' .
|
|
'آلبيون اسمال' (Albion Small) مىگويد: 'جامعهشناسى کنشهاى متقابل اجتماعى را بررسى مىکند' . يا 'جامعهشناسى يعنى علم روابط اجتماعى هم رفتار در گروه و هم در جامعه' .
|
|
'لئوپلد فنوايز' (Leopold Vonwies) جامعهشناس آلماني، جامعهشناسى را بررسى روابط متقابل انسانها مىداند و قائل به اصالت احساس و اصالت رفتار است (Marcel Mauss).
|
|
| تعاريف ناظر بر موضوعات خاص جامعهشناسى
|
|
اين گروه نخست، ويژگى موضوع جامعهشناسى را اثبات کرده، سپس به تعريف خاصى از آن مىپردازد. تأکيد اين دسته بيشتر روى مطالعه جامعه، نظام اجتماعى و نهادهاى جامعه مىباشد و در حقيقت براى امور اجتماعى نوعى اصالت قائل هستند. طرفداران اين نظريات کسانى چون: دورکيم، ماکس وير (Maxe Weber)، مارسل موس (Marcel Mauss)، پارسنز (Talcott Parsons) و سوروکين (P.A. Sorokin) مىباشند.
|
|
دورکيم (۱۹۱۷-۱۸۵۸) جامعهشناسى را 'علم نهادهاى اجتماعى و چگونگى تکوين و عمل آنها' تعريف مىکند. بهنظر دورکيم 'نهادهاى اجتماعى مجموعه اعمال و افکارى هستند که فرد آنها را ساخته و پرداخته در برابر خود مىيابد و آنها خود را کم و بيش بر افراد تحميل مىکنند' .
|
|
او معتقد است: 'شيوهٔ تفکر، احساس و عمل جامعه يا گروه غير از شيوه تفکر، احساس و عمل افراد تشکيلدهندهٔ آن در تنهائى است' . يا بنا به اصل 'امر جنس' (Emergence) در کل خاصيتى است که در تکتک اجزاء نيست.
|
|
بهنظر دورکيم واقعه اجتماعى (پديده اجتماعي) هرگونه شيوه عملى ثابت شده يا ثابت نشده است که قادر است از خارج فرد را مجبور سازد. او مىگويد: 'جامعهشناسى ضميمه هيچ علم ديگرى نيست بلکه علمى مستقل است' . او 'واقعيت اجتماعي' را همانند شىء تلقى کرده و معتقد است که 'واقعيت اجتماعي' (پديده اجتماعي) را نمىتوان جزء با واقعيت اجتماعى ديگرى تبيين کرد.
|
|
ماکس وبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) مىگويد: 'جامعهشناسى علمى است که کوشش مىنمايد تا به درک، تفسير و تفهم عمل اجتماعى انسان نائل شود تا بدين ترتيب به تبيين علّى سير عمل اجتماع و نتايج آن موفق آيد' . چنانکه از اين تعريف معلوم مىشود، ارکان اصلى جامعهشناسى 'وبر' عبارت هستند از: 'عمل اجتماعي، درک و تفهّم آن و سرانجام تبيى علّى آن' .
|
|
بهنظر ماکس وبر 'تفهّم' عبارت است از: شناخت حالات درونى افراد و معانى که افراد به رفتار خويش مىدهند و از آنجا که 'تفهّم' تنها براى وجدانهاى فردى ميسر است، بدين جهت لازم است معانى و ارزشهائى را که محرک رفتار آنها بوده است تفسير کنند. بنابراين 'ماکس وبر' ، 'تفهّم' ، و 'تفسير' را در يک عبارت ترکيب نموده و اصطلاح 'تفهّم تفسيري' را با يک معناى ذهنى در برابر 'معناى عيني' بهدست مىدهد.
|
|
تالکت پارسنز (جامعهشناس آمريکائي) معتقد است 'جامعهشناسى بررسى نظامهاى اجتماعى مبتنى بر کنشهاى متقابل رفتارها و نقشهاى اجتماعى مىباشد' . 'پارسنز' نظامهاى اجتماعى را مجموعهاى مرکب از افراد يا گروههائى که نسبت به يکديگر کنشهاى متقابل دارند مىداند.
|
|
تعاريف پيشين و دهها تعريف ديگرى که از جامعهشناسى بهعمل آمده، و کم و بيش مورد انتقاد جامعهشناسان قرار گرفته نشان مىدهد که تا چه حد ارائه يک تعريف جامع و مانع در اين زمينه دشوار است.
|
|
با اين همه 'گورويچ' جامعهشناس فرانسوى جامعترين تعريف جامعهشناسى را اينگونه مطرح کرده است. بهنظر او موضوع جامعهشناسى تنها طبقات، گروهها، روابط اجتماعي، نهادهاى جامعه، مقررات، فرهنگ و روحيه جمعى نيست، بلکه در عين حال منظومههاى بزرگ يا نظامهاى عمده اجتماعى و همچنين روابط اجتماعى فرد با ديگرى و نيز صور مختلف به همبستگى اجتماعى را در بر مىگيرد.
|
|
بهنظر 'ژرژ گورويچ' ، 'جامعهشناسى علمى است که 'پديدههاى اجتماعى تام' را در کليه سطوح و با تحرک قرار دادن انواع 'ديالکتيک' اجتماعى خرد (ميکرو، سوسيو)، گروهبندى جزئى و جامعههاى کلى در سير تکوينى و تخريبى آنها بررسى مىکند.
|
|
حال اگر بخواهيم تعريف سادهاى از جامعهشناسى ارائه دهيم بايد بگوئيم: 'جامعهشناسى علمى است که بهطور کلى روابط انسانى يا زندگى اجتماعى انسانها را در جامعه مورد مطالعه قرار مىدهد، يا علم جامعه است' و اين جامعه چنانکه 'گورويچ' و 'ريمون آرون' (Aron. Raymond) بيان کردهاند، يک واقعيت بسيار پيچيده است: 'منظومهاى است داراى ابعاد متعدد با سطوح مختلف جنبهها و جلوههاى گوناگون' .
|
|
اما وقتى مىگوئيم جامعه، منظور واقعيتى ساکن و ايستا مانند: خانواده و اجتماع نمىباشد، بلکه در عين حال مىخواهيم زندگى اجتماعى و تحول وقايع جامعه را مورد بررسى قرار بدهيم. بدين لحاظ تعريف را کاملتر مىکنيم و مىگوئيم: 'جامعهشناسى يعنى علم مطالعه واقعيات و وقايع جامعه' .
|