
اعتماد/ «تبلیغ دین پیش و پس از انقلاب» عنوان یادداشت روز در روزنامه اعتماد به قلم عباس عبدی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
هفته گذشته سازمان ثبت احوال در سایت خود این خبر را منتشر کرد که بیشترین نامگذاری دختران در کشور با نام مبارک حضرت فاطمه زهرا (س) صورت میگیرد که رتبه اول فراوانی نام دختران در کشور متعلق به نام مبارک فاطمه با بیش از 5/4 میلیون نفر و رتبه دوم متعلق به نام مبارک زهرا با ۳ میلیون نفر در کشور است. مریم، معصومه و زینب رتبههای بعدی انتخاب نام دختران قرار دارند. طبعا خبر مبتنی بر آمار ثبتی و درست است، ولی نباید سبب نادیده گرفتن خبرهای ناگفته ولی مهمتری شود. در واقع همه میدانند که نامهای مذکور همیشه و در گذشته سهم بسیار بزرگی از نامهای دختران را به خود اختصاص میدادند. این واقعیت نیازی به تکرار نیست، چرا که بدیهی و روشن است. تاکنون چند بار هم گفته شده است. در اغلب خانوادههایی که دختر داشتند فاطمه یا زهرا اولین نامی بود که برای نوزاد دختر خود میگذاشتند. پرسش امروز این است که در حال حاضر وضعیت نامگذاری چگونه است؟ توجه کنیم که سازمان ثبت احوال این خبر را به عنوان شاهدی بر گرایش مذهبی و علایق مردم ایران به شخصیتهای دینی منتشر کرده است که درست هم هست، ولی این گرایش را نمیتوان برای چند دهه جمع کرد و یکجا گزارش داد. نکته اصلی شناخت فراز و فرودهای آن است. خبر مهمتری که باید منتشر کنند این است که در طول دهه یا دو دهه گذشته روند تحول نامگذاری چگونه بوده است؟ آیا اکنون هم فاطمه و زهرا اول هستند یا شاهد تغییراتی دور از تصور هستیم؟ بیتردید این نامها برای دههها و حتی قرنها اولین نامها بودهاند (طبعا آمار رسمی فقط برای یکصد سال اخیر در دسترس است) ولی اکنون به رتبههای پایینتر رفتهاند و فراوانی آنها نسبت به گذشته با شیب تندی نزولی بوده است. چرا چنین شده است؟ در این یادداشت فقط به یکی از دلایل آن با ذکر مصداق اشاره میکنم. اگر رویکرد مردم در نامگذاری نوزادان خود را معیاری برای سنجش گرایش مردم در نظر بگیریم، پیش از انقلاب به ویژه در دهه ۱۳۴۰و ۱۳۵۰ روند گرایش به نامهای مذهبی افزایشی بود و برعکس، روند نامهایی که معرف گرایش ملی ـ باستانی است، به مرور کاهشی بود. یکی از علل آن سوگیری حکومت پهلوی بود. حکومت در تقابل با گرایش مذهبی و حمایت از گرایش ملی ـ باستانی بود، و چون مردم نسبت به حکومت مساله داشتند، این را در نامگذاری کودکان خود نشان میدادند. این دو گرایش در آن زمان متکی بر دو عنصر متفاوت بودند. گرایش ملی ـ باستانی متکی به قدرت بود و گرایش مذهبی، متکی بر استدلال و مفاهمه و به دور از قدرت و حتی مغضوب قدرت بود. در واقع ریشه رشد دومی و افول اولی در همین نسبت آنها با قدرت بود. در سال ۱۳۲۲، یکی از روحانیون که اتفاقا از خانوادههای مشهور روحانیت بود کتابی نوشت به نام اسرار هزار ساله که نقد تندی علیه برخی از عقاید شیعه بود. او خودش شیعه بود ولی برخی عقاید رایج را نادرست میدانست و علیه آن مینوشت. بلافاصله چندین کتاب در نقد نگاه او نوشته شد، که یکی از آنها اولین کتابی است که رهبر انقلاب نوشت به نام «کشفالاسرار». که تعریضی هم به نویسنده نبود. نویسنده اسرار هزارساله تا ۹ سال پس از انقلاب هم زندگی کرد. هیچ اتفاقی هم نیفتاد و به سود پاسخدهندگان شد. امروز هم کمتر کسی از آن داستان با خبر است. در همان زمان بخشی از نیروهای تندرو کسروی را ترور کردند که با اقدام خود کسروی را به جای حذف برای همیشه زنده نگهداشتهاند. نمونه دیگر مواضع مرحوم مطهری است که چنین میگوید: « مکرر نوشتهام هرگز از پیدایش افراد شکاک در اجتماع که علیه اسلام سخنرانی کنند، علیه اسلام مقاله بنویسند ، متأثر که نمیشوم هیچ، خوشحال هم میشوم. از یک نظر خوشحال میشوم؛ از نظر چه؟ چون سبب میشود که چهره اسلام بیشتر نمایان بشود... وجود افراد شکاک و افرادی که علیه دین سخنرانی میکنند یک وقت خطرناک است که حامیان دین آنقدر مرده و بیروح باشند که در مقام جواب بر نیایند... اساسا دینی که منطقش بر اساس فکر است، بر اساس عقل است، بر اساس فلسفه است، بر اساس یک سلسله مصالح است، در این جهت نگرانی ندارد. » این نگاه مطهری ناشی از اعتماد به نفس او بود. اتفاقا مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران یکی از علل تضعیف دین در دوره ساسانیان را که موجب پذیرش اسلام در ایران شد، امتزاج شدید دین رسمی و حکومت ساسانی میداند که روحانیت را به نهادی رسمی و طبقاتی و بسته تبدیل کرد و تمام عوارض حکومت ساسانیان را به دین سرایت داد. پس مردمی که پیش از انقلاب از سخنرانیها و کتابهای مذهبی استفاده میکردند، با استدلال سر و کار داشتند، چه موافق بودند و چه مخالف؛ ولی پس از انقلاب این معادله به مرور زمان معکوس شد. در ابتدای انقلاب میزگرد مشهوری بود که آقایان مصباح و مرحوم بهشتی با کیانوری و فرخ نگهدار (روسای حزب توده و چریکهای فدایی خلق) مناظره میکردند، و کسی هم نگران گفتوگو نبود و طرف اسلامی هم خود را در مناظره به صورت پیشفرض حق نمیدانست. ولی اکنون به جایی رسیدهایم که دو روحانی در یک برنامه تصویری گفتوگو میکنند که هر دو هم حوزوی هستند و یکی نظرات غیر متعارفی را درباره موضوعات تاریخی میگوید و دیگری هم پاسخ میدهد، ولی بلافاصله حمله به اولی آغاز میشود و لشگر سلم و تور به در خانهاش میریزند و نهاد مهم روحانیت بیانیه شدید صادر میکند و در آخرین مورد و عجیبتر از همه یکی از روحانیون قم سخنرانی کرده که او مجرم و شبه انسان است!! حالا چگونه شبه انسان را میتوان مجرم و منحرف دانست خود بحث دیگری است، چون جرم صفت خاص انسان مختار و عاقل است. وی سخنان او را حمله به مقدسات دانسته و آن را معادل حمله به هویت و در نتیجه جرم دانسته است، حتی برای جامعه روحانیت و علما هم قدسیت قایل شده است و آن را جنایت بزرگ دانسته که نباید قدسیت آنها خدشهدار شود!! و وی را ابزار دست دشمن و جنایتکار دانسته و از مسوولان قضایی و امنیتی میخواهد که با این مساله به عنوان یک مساله جنایی و امنیتی که حمله به هویت اسلام و جامعه اسلامی است برخورد کند. روشن است که با این رویکرد امنیتی، قضایی و قدرتمحوری چیزی برای اسلام و دین و اندیشه مذهبی باقی نمیماند و فاتحه همهچیز را باید خواند. آیا با این وضع انتظار دارید که نام فاطمه و زهرا همچنان و با فاصله زیاد نام اول دختران نوزاد باشد؟ زهی خیال باطل. فیلم کوتاهی را با هشتگ روحانیون سکولارساز دیدم که نامهای ۳۵ دختر بچه حدود ۶ تا ۷ ساله را که در کلاس ژیمناستیک بودند به ترتیب میخواندند. نام فاطمه و زهرا که سهل است دریغ از یک نام مذهبی متعارف.
منبع : آخرین خبر

















































