شنبه, ۲۶ خرداد, ۱۴۰۳ / 15 June, 2024
۱۴۰۳/۰۳/۰۲ / سایت گفتنی / وبگردی
حکایت غلام باغیرت: غلامی که به رگ غیرتش بر بخورد حریف 40 نفر است!
حکایت غلام باغیرت: این مَثل را موقعی بکار می برند که مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت ، به انجام کاری بپردازد که قبلاً انجام نمی داده
حکایت غلام باغیرت: این مَثل را موقعی بكار می برند كه مرد تنبل و سست اراده ای عصبانی شود و در نتیجهٔ عصبانیت ، به انجام كاری بپردازد كه قبلاً انجام نمی داده است. این حکایت طنز از عبید زاکانی می باشد. با بخش سرگرمی مجله اینترنتی گفتنی همراه باشید.حکایت غلام باغیرت
حکایت غلام باغیرت: روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند. از خوبیهای غلام چنین گفتند كه وقتی رگ غیرتش به جنبش درآید ، به تنهایی كار چهل تن را می كند .
بازرگان كه همیشه برای تجارت در سفر بود و با خطر دزدان و راهزنان دریایی مواجه می شد ، به چنین شخصی احتیاج فراوان داشت ، پس او را با قیمت زیاد خرید و همواره به او محبت و نیكی می نمود ، سرانجام زمانی فرا رسید كه این بازرگان همراه با تعدادی بازرگان دیگر ، بار سفر بستند و با اجناس فراوان و پر ارزش ، به طرف هند روانه گردیدند .
در طول سفر ، بازرگان از شجاعت و دلاوری غلام خود صحبت كرد و دربارهٔ دلاوری او خیلی مبالغه نمود . كاروان به نزدیك گردنه ای رسیده بود كه ناگهان گروهی راهزن جلوی آن سبز شدند . بازرگان با مشاهده چنین وضعی به غلام گفت : جا ن منی غلام ! امروز روز هنرنمایی تو می باشد . غلام گفت : صبر كن هنوز وقتش نرسیده است ، راهزنان شروع به غارت كردند . بازرگان گفت : ای غلام نصف قافله را بردند بدو ببینم چه كار می كنی !نوشته های مشابه بازی فکری: اگه هوش سرشاری داری بگو کدوم خانواده مافیا هست؟! 4 ساعت پیش بازی فکری: اگه نابغه ای در حد مایکل اسکافیلد بگو کدوم یکی فرار می کنه؟! 1 روز پیش چیستان: پرنده ای که حتی اگه برعکسش کنی باز هم پرنده می شود! 1 روز پیش بازی فکری: اگه باهوشی در حد لالیگا بگو خانم بیمار همسر کدومشونه؟! 1 روز پیش
غلام با خونسردی گفت : هنوز وقتش نرسیده است ، بازرگان بیچاره هر چقدر التماس كرد فایده نداشت ، سرانجام با آهنگی آمرانه و عصبانی به غلام دستور داد اما باز هم موثر نبود .
دزدان تمامی مالها و پولها را بردند ، بازرگان و غلام را لخت و عریان كردند . بعد بازرگان از دزدان خواهش كرد او را نزد رئیس خود ببرند تا خدمت بزرگی به آنها بكند ، راهزنان او را همراه خویش بردند ، بازرگان به رئیس دزدان گفت : من سند هزار سكه طلا را به شما می دهم ، به شرط اینكه انتقام مرا از این غلام گردن كلفت ، بگیری رئیس پذیرفت ، دزدان چهل نفر بودند و غلام التماس و زاری كرد .
اما رئیس دزدان اعتنایی نكرد ، دستور داد او را از صورت به زمین بخوابانند و یكی یكی بر پشتش راه بروند اولی و دومی و سومی و سرانجام چهلمین نفر از بدن غلام عبور كردند ، نفر بعدی كه می خواست عبور كند ، رگ غیرت غلام جنبید و تمام دزدان را از پای درآورد . بازرگان فهمید كه راز سخن فروشندگان غلام در اینكه گفته بودند ، اگر رگ غیرتش بجنبد ، یك تنه حریف چهل نفر است چه می باشد.
امیدواریم از حکایت حکایت غلام باغیرت لذت برده باشید و با دوستان تان نیز به اشتراک بگذارید.عبید زاکانی کیست؟
عبید زاکانی یکی از شاعران بزرگ ایرانی است که علاوه اشعار فراوان، از وی حکایات و متن های طنزآمیز زیادی به جای مانده است. او در قزوین به دنیال آمده است و در شیراز نزد بزرگترین استادان آن زمان مشغول تحصیل و یادگیری شد. عبید زاکانی در میان عموم بیشتر به عنوان طنز پرداز شناخته می شود و خیلی از ما حکایات و داستان های طنز او را شنیده ایم. برچسب هاحکایت داستان ضرب المثل قصه
حکایت غلام باغیرت: روزی غلامی را به بازرگانی برای فروش عرضه داشتند. از خوبیهای غلام چنین گفتند كه وقتی رگ غیرتش به جنبش درآید ، به تنهایی كار چهل تن را می كند .
بازرگان كه همیشه برای تجارت در سفر بود و با خطر دزدان و راهزنان دریایی مواجه می شد ، به چنین شخصی احتیاج فراوان داشت ، پس او را با قیمت زیاد خرید و همواره به او محبت و نیكی می نمود ، سرانجام زمانی فرا رسید كه این بازرگان همراه با تعدادی بازرگان دیگر ، بار سفر بستند و با اجناس فراوان و پر ارزش ، به طرف هند روانه گردیدند .
در طول سفر ، بازرگان از شجاعت و دلاوری غلام خود صحبت كرد و دربارهٔ دلاوری او خیلی مبالغه نمود . كاروان به نزدیك گردنه ای رسیده بود كه ناگهان گروهی راهزن جلوی آن سبز شدند . بازرگان با مشاهده چنین وضعی به غلام گفت : جا ن منی غلام ! امروز روز هنرنمایی تو می باشد . غلام گفت : صبر كن هنوز وقتش نرسیده است ، راهزنان شروع به غارت كردند . بازرگان گفت : ای غلام نصف قافله را بردند بدو ببینم چه كار می كنی !نوشته های مشابه بازی فکری: اگه هوش سرشاری داری بگو کدوم خانواده مافیا هست؟! 4 ساعت پیش بازی فکری: اگه نابغه ای در حد مایکل اسکافیلد بگو کدوم یکی فرار می کنه؟! 1 روز پیش چیستان: پرنده ای که حتی اگه برعکسش کنی باز هم پرنده می شود! 1 روز پیش بازی فکری: اگه باهوشی در حد لالیگا بگو خانم بیمار همسر کدومشونه؟! 1 روز پیش
غلام با خونسردی گفت : هنوز وقتش نرسیده است ، بازرگان بیچاره هر چقدر التماس كرد فایده نداشت ، سرانجام با آهنگی آمرانه و عصبانی به غلام دستور داد اما باز هم موثر نبود .
دزدان تمامی مالها و پولها را بردند ، بازرگان و غلام را لخت و عریان كردند . بعد بازرگان از دزدان خواهش كرد او را نزد رئیس خود ببرند تا خدمت بزرگی به آنها بكند ، راهزنان او را همراه خویش بردند ، بازرگان به رئیس دزدان گفت : من سند هزار سكه طلا را به شما می دهم ، به شرط اینكه انتقام مرا از این غلام گردن كلفت ، بگیری رئیس پذیرفت ، دزدان چهل نفر بودند و غلام التماس و زاری كرد .
اما رئیس دزدان اعتنایی نكرد ، دستور داد او را از صورت به زمین بخوابانند و یكی یكی بر پشتش راه بروند اولی و دومی و سومی و سرانجام چهلمین نفر از بدن غلام عبور كردند ، نفر بعدی كه می خواست عبور كند ، رگ غیرت غلام جنبید و تمام دزدان را از پای درآورد . بازرگان فهمید كه راز سخن فروشندگان غلام در اینكه گفته بودند ، اگر رگ غیرتش بجنبد ، یك تنه حریف چهل نفر است چه می باشد.
امیدواریم از حکایت حکایت غلام باغیرت لذت برده باشید و با دوستان تان نیز به اشتراک بگذارید.عبید زاکانی کیست؟
عبید زاکانی یکی از شاعران بزرگ ایرانی است که علاوه اشعار فراوان، از وی حکایات و متن های طنزآمیز زیادی به جای مانده است. او در قزوین به دنیال آمده است و در شیراز نزد بزرگترین استادان آن زمان مشغول تحصیل و یادگیری شد. عبید زاکانی در میان عموم بیشتر به عنوان طنز پرداز شناخته می شود و خیلی از ما حکایات و داستان های طنز او را شنیده ایم. برچسب هاحکایت داستان ضرب المثل قصه
انتخابات ریاست جمهوری فوتبال مسعود پزشکیان انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی پرسپولیس انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم ایران استقلال رژیم صهیونیستی یورو 2024