«جمجمهای در کانه مارا»، روایتی صمیمی در دل یک کافه کوچک
در دل یک کافه کوچک، جایی میان میزها و چراغهای کمنور «جمجمهای در کانه مارا» روایت خود را آغاز کرد؛ روایتی که نه در صحنهای پرزرقوبرق، بلکه در خلوت صمیمی یک کافه شکل گرفت. هر بازیگر پشت میزی نشسته بود و برگهای در دست داشت؛ کلمات از دل متن بلند میشدند و با روشن شدن چراغ بالای سرشان، جان میگرفتند. این رفتوآمد نور ریتمی شاعرانه به اجرا میبخشید؛ گویی هر بار حقیقتی تازه بر صحنه روشن میشد.