شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

ملودرام


ملودرام

بسیاری از تئاترنویسان موسیقی را بخش مهمی از نمایشنامه می دانستند, اما رفته رفته این طرز تفكر محو شد, و تئاترهای ملی و توده پسند معمولاً نوع احساساتی نمایش را مورد نظر قرار دادند

كلمه‌ای با چند معنا، اما معمولاً به نمایشنامه‌های مردمی و توده‌پسند در سرتاسر اروپا در قرن نوزدهم اطلاق می‌شد كه عناصرشان رفیعانه رنگین‌تر و بزرگ‌تر از خود زندگی بودند ـ دختری خطاكار، مجرمی خونسرد كه عملشان را در قصرهای متروكه، خانه‌های ارواح، و كوههای عجیب و غیرعادی به انجام می‌رسانیدند.

ملودرام از آثار اولیه گوته و شیللر نشئت می‌گیرد و مهم‌ترین نویسنده ملودرام در اروپا كوتزه‌بو Kotzebue (۱۸۱۹ـ۱۷۶۱) و پیكسره‌كورت Pixerecourt (۱۸۴۴ـ۱۷۷۳) درام‌نویسان آلمانی و فرانسوی بودند كه آثارشان با ترجمهٔ تامس هولكرافت Holcroft درام‌نویس انگلیسی به انگلستان راه یافت.

هولكرافت (۱۸۰۹ـ۱۷۴۴) خود نمایشنامه‌ای به نام «قصه‌ای از رمز و راز» نوشت كه بر اساس ملودرام «كولینا» (Coolina) یا «كودك مرموز» اثر پیكسره‌كورت بود و این نخستین اثری در انگلستان بود كه با ملودرام به مفهوم واقعی خود برابری می‌كرد.

این ملودرام كه از موسیقی سود می‌جست ابتدا حوادث گونه‌گون را از یكدیگر جدا می‌كرد و بعد در فرانسه در نمایش لال‌بازی رایج گشت. اما معنای جدید آن به زودی از معنای قدیمی‌ترش پیشی گرفت و اشتیاق مردم برای دیدن حوادث وحشت‌آور رمز و راز و خشونت كه در آخر پیوسته تقوا و فضیلت پیروزمندانه خودنمایی می‌كند بیشتر شد.

رفته رفته موسیقی اهمیت كمتری در ملودرام یافت و صحنه‌آرایی نمایش كمدی شكل گوتیك را به خود می‌گرفت. نمایشنامه راهزن The Brigand، اثر پلانشه Planche (۱۸۸۰ـ۱۷۹۶) درام‌نویس انگلیسی یكی از آخرین ملودرامهای قدیمی بود.

صحنه‌آرایی نمایشنامه «پنجاه سال از زندگی یك میخواره» (۱۸۲۸) اثر جرالد Jerald نمایشنامه‌نویس انگلیسی خبر از یك ملودرام بومی می‌داد كه بر اساس تبهكاریها و فتنه‌ها در زندگی بود ـ چون ماریا مارتن Maria Marten و قتل در انبار سرخ كه نویسندگانی بی‌نام و نشان داشت.

فیتسبال Fitzball درام‌نویس انگلیسی (۱۸۷۳ـ۱۷۹۲) نویسنده ملودرامهای متعدد ازجمله، جوناتان برد فورد Jonatan Bradford بر اساس یك جنایت واقعی بود. عیار سرخ و پل كلیفورد P.Cliford از دیگر ملودرامهای این نمایشنامه‌نویس است.

عده كمی از درام‌نویسان این زمان طرحهای خود را در ملودرام به كار بستند و ایروینگ Irving (‌۱۹۰۵ـ ۱۸۳۸) در تمام درامها ازجمله زنگها The Bells (۱۸۷۱) و برادران كورسیكان Sican Bre Thers (۱۸۵۲) اثر بوسیك‍ُلت Boucicault را در تئاتر لیسبوم به نمایش درآورد.

كوتزه‌بو Kotzebue درام‌نویس آلمانی دویست ملودرام نوشت؛ مهم‌ترین و موفق‌ترین آن «پشیمانی» (۱۷۸۹) بود كه همسری شده‌ای از شوهرش طلب بخشش می‌كند.

باكستون Buekstone بازیگر و درام‌نویس انگلیسی ملودرام مشهوری به نام سگ مونتارگیس The Dog of Montargis به رشتهٔ تحریر درآورد.

از دیگر مدیران تئاتر كه در دراماتیزه كردن رمانهای بزرگ موفق بودند باید از سر هربرت تری Sir Herbert tree نام برد كه نمایشنامه تریلبی Trilby را بر اساس نوشتهٔ جورج دوموریه G. du Maurier (۱۸۹۵) نوشت. اسكندر و زندانی، اثر آنتونی هوپ A. Hope (۱۸۹۶) از دیگر كارهای اوست.

مارتین هاروی Martin Harvey (۱۹۴۴ـ۱۸۶۳) مدیر تئاتر در انگلستان داستان دو شهر چارلز دیكنز را با عنوان مجرد «تنها راه» (۱۸۹۹) و فرد تری Fred Terry مدیر تئاتر (۱۹۳۲ـ۱۸۶۴) كه پیمبرنل با گل سرخ (۱۹۰۳) را به نمایش گذاشت.

در این سالها برخی تغییرات در نوشتن ملودرامها پدید آمد. شاه سیمین The Silver King (۱۸۸۲) اثر اچ. ا. جونز H.A.Jones نمایشنامه‌نویس انگلیسی و نویسنده «نشانه صلیب» و ملودیهایی ویلیام تریس W.Terriss مدیر تئاتر انگلیسی، در تئاتر آدلفی شهرت فراوانی كسب كردند.

در این قرن ملودرامهایی در تئاتر دروری لین Drury Lane با حوادثی چون درهم شكستن كشتی، حوادث پدید آمده در راه‌آهن، زلزله و مسابقه اسب‌دوانی و آثار پی‌درپی و پشت سر همی از برادران ملویل Melville چون «بدترین زن در لندن» (۱۸۹۹) و «دختر بد خانواده» (۱۹۰۹) به روی صحنه آمدند.

با رشد فكری تماشاگر طبقه متوسط نوعی ملودرام به‌ویژه در تئاتر آدلفی لندن زیر نظر باكستون بازیگر و درام‌نویس انگلیسی (۱۸۷۹ـ۱۸۰۲) پدید آمد درحالی‌كه از عنصر خشن‌تری در تئاتر سوری Surrey چون وحشتهای واقعی در زندگی، بیشتر استقبال می‌كردند كه چون كه از زندگی «بومیهای پاریس» متأثر بودند و با نگاهی اجمالی به پاریس یا لندن به‌ویژه محلات پ‍ُرجمعیت و پست شهر و گندابهای آن لذت می‌بردند.

اما افراد یك خانواده بازرگان كه مرفه و كامیاب بودند از این وحشت و خشونت تراژدیهای بومی الكساندر دومای پدر كمتر شاد می‌شدند چون نمایشنامه پولین (۱۸۴۰) كه ملكه ویكتوریا این نمایش را در تئاتر پرنسس در (۱۸۵۱) دیده بود و از آن‌ ـ‌ ‌كه برای صحنه تنظیم شده بود ـ لذت چندانی نبرده بود.

در میان این تنظیمها نمایش «مسكین پاریس» كه بعداً عنوان «مسكین نیویورك» (۱۸۵۱) یا «مسكین لیورپول» (۱۸۶۴) را به خود گرفت با استقبال تماشاگران روبه‌رو شد.

در این زمان دراماتیزه كردن تعدادی از رمانهای معروف و توده‌پسند از نویسندگان زن، چون كلبه عمو تام، اثر هریت ـ بیچراستو (۱۸۵۲) یا «لین شرقی» (۱۸۶۱) اثر خانم هنری وود H.Wood و «رمز و راز» لیدی مودلی Lady Mudley اثر میس بردون Miss Bradon (۱۸۶۲) پدید آمد.

و اما فرهنگ ادبی ملودرام (در یونان درام‌آوازی) در ایتالیای كهن یعنی در قرن شانزدهم رخ نمود. اپرا از كوششی به دست آمد كه می‌خواست به تراژدی كلاسیك نیروی تازه‌ای ببخشد و تركیبی از موسیقی و درام را با نام اپرا ارائه دهد.

در قرن ۱۸ هندل برخی از آثار خود را اپرا و برخی دیگر را ملودرام خواند و در اواخر قرن ۱۸ درام‌نویسان فرانسوی ملودرام را با نوعی دیالوگ استادانه بسط و گسترش دادند تا اعمال خشونت‌بار بیشتر خودنمایی كند. پیروی از مسائل احساساتی و شورانگیز شدت گرفت.

یكی از منابع اصلی تأثیرگذار در اوایل قرن ۱۸ ـ به احتمال زیاد ـ تراژدیهای غم‌افزای كربیون Crebillan درام‌نویس فرانسوی (۱۷۶۲ـ۱۶۷۴) نوعی ملودرام بودند.

مشهورترین نمونه‌های این‌گونه ملودرامهای آغازین پیگمالیون Pygmalion اثر روسو Rousseau (۱۷۷۵) و لوتو ـ دا ـ فه Luto-da Fe اثر گابیو Gabio (۱۷۹۰) و كوئین یا كودك مرموز، بودند.

تأثیر آثار فرانسوی، سوای عنصر گوتیك در آثار گوته و شیلر بی‌شك موجب افزونی روش رمان گوتیك و محبوبیت ملودرام شد.

شبح قصر (۱۷۹۷) و تیمور تاتاری (۱۸۱۱) كه از ملودرام مایه می‌گیرد، اگرچه تا اندازه‌ای خام دستانه است، اما در اجرا و افراط در صحنه‌آرایی با موسیقی تحت تأثیر كوتسه‌بو قرار می‌گیرد.

همگی این آثار باعث شد كه ملودرامهای غیرعادی و شگفت‌آوری در قرن ۱۹ انگلستان در صحنه به اجرا گذاشته شوند، و این زمانی بود كه رمانهای متعددی از اسكات، رید، دیكنز، ویكلی كالینز و سایرین را برای اجرا در صحنه تئاتر به گونه ملودرام تنظیم می‌كردند. در این عصر نویسندگان ذوق خود را برای نوشتن اشعار دراماتیك یا نمایش و نثر از دست داده بودند.

درخشش ملودرام در قرن ۱۹ شكل سرگرمی ساده و احساساتی به رشته تحریر درآمد كه شخصیتهای اصلی آن زیاده از حد، با فضیلت بودند و یا به‌طور استثنا شریر به حساب می‌آمدند. بنابراین قهرمان و قهرمانان زن آنها، خوب بودند و شخصیت شریرشان از عمیق‌ترین و تیره‌ترین رنگها بهره‌ور می‌شدند. فراوانی خون، تندر، وحشت و اعمال خشونت‌بار، اشباح، غولها، جادوگران، خون‌آشامان، اسكلت در قفسه‌های ماوراءطبیعی نیز از ابزار این‌گونه ملودرامها بود و همین‌طور رئالیسمی بی‌اعتبار به گونه حكایات عجیب و غریب از شرارت، می‌خواری، قماربازی و جنایت در آنها خودنمایی می‌كرد.

در میان صدها نمونه از این‌گونه ملودرامها می‌توان از حكایتی از رمز و راز اثر تامس هولكرافت (۱۸۰۲) «سوزان چشم‌سیاه» اثر داگلاس جرالد D.Jerrold (۱۸۳۰) نام برد.

در صفحه آخر فرهنگ اصطلاحات روسیه آمده: «ملودرام در طرح معمولاً درامی رمانتیك و احساساتی است كه در آن آواز و موسیقی توأم است. اما رفته رفته عنصر موسیقی تأثیر خود را از دست می‌دهد و این اصطلاح اكنون قفسه‌ای دراماتیك یا نمایشی است كه با حوادث احساساتی و توسل به هیجان عرضه می‌گردد و با پایانی شاد، خاتمه می‌یابد.»

و به تعبیر فرهنگ تئاتر جان راسل تیلور، ملودرام با پاساژ یا عبارتی در یك اپرا است كه با موسیقی به اجرا درمی‌آید. در فرانسه پاساژی است كه در آن شخصیتها احساسات خود را بیان می‌دارند ولی بر زبان نمی‌آورند.

از این مفاهیم ضد و نقیض، كه از ۱۷۸۰ متداول گشته است، معنای مدرنی از یك ملودرام نامتعادل پدید آمد تا تنها تمام امكانات كامل در ذات موسیقی را در بالا بردن احساس فراهم آورد. در این جهت به نظر می‌رسد كه كلمه ملودرام را در فرانسه ژیلبرت دو پیكسره كورت G.Pixerecourt ـ كه محبوب‌ترین نویسنده زمان به شمار می‌‌آمد ـ رواج داد.

نخستین نمایشنامه او كه در انگلستان به اجرا درآمد «حكایتی از رمز و راز» بود كه آن را تامس هالكرافت T.Halcroft در ۱۸۱۲ برای صحنه تنظیم كرد. عدهٔ زیادی از نویسندگان ملودرام از او پیروی كردند كه موسیقی را بخش مهم نمایش می‌دانستند، اما رفته رفته این تجربه رو به تحلیل رفت، و تئاترهای معروف ملودرام را یك درام صریح با احساس معمولی دانستند.

در دوران سلطنت ملكه ویكتوریا ملودرام شادمانه در دو سطح به اجرا درمی‌آمد: ملودرام ساده و بی‌تكلیف و ملودرام ویژه تفریح و سرگرمی و نشاط‌آور (كه گاه بهانه‌هایی بود برای اهمیت بخشیدن به مفاهیم اجتماعی) برای طبقه متوسط به رغم دفاع ایروینگ Irving ـ مدیر انگلیسی تئاتر كه بزرگترین شهرت خود را با نمایش زنگها The Bells به دست آورد ـ ملودرام رفته رفته در اواخر قرن نوزدهم اصطلاحی موهن گشت، و در قرن بیستم، اگرچه ذوق و سلیقه‌ای طبیعی برای درام پ‍ُرقدرت مشهود است، می‌باید ملودرام به شكل دیگری جلوه كند. در فرهنگ تئاتر، تألیف جان روسل تیلور J.R.Taylor درباره ملودرام چنین آمده است:

«در آلمان ملودرام در اصل پاساژی در یك اپرا به شمار می‌آید كه با موسیقی عرضه می‌شود. و در فرانسه پاساژی است كه در آن شخصیت حرفی نمی‌زند، ولی موسیقی احساساتش را بیان می‌كند.» از این احساسات ضد و نقیض كه تقریباً از ۱۷۸۰ معنای مدرن، از آن یك درام گزافه‌گو؛ كه از تمام امكانات موسیقی، نورپردازی و تدابیر ماشینی صحنه، برای تشدید كردن احساس، بهره‌مند می‌شود، سود می‌جوید: كلمه ملودرام ابتدا به نظر می‌آید بدین گونه در پاریس به كار گرفته شده كه Guilbert de Pixerecourt محبوب‌ترین نویسنده ملودرام بوده است.

نخستین نمایشنامه او از این دست، حكایتی از رمز و راز در انگلستان به روی صحنه آمد كه تامس هول‌كرافت Holcroft آن را در ۱۸۰۲ آماده نمایش كرد.

بسیاری از تئاترنویسان موسیقی را بخش مهمی از نمایشنامه می‌دانستند، اما رفته رفته این طرز تفكر محو شد، و تئاترهای ملی و توده‌پسند معمولاً نوع احساساتی نمایش را مورد نظر قرار دادند، در دوره ویكتوریا، ملودرام شادمانه در دو سطح ادامه یافت: همانند سرگرمی و تفریحی بومی و توده‌پسند و انحرافی رفیع از ملودرام پیشین (گاه با وانمودی از مفهوم و معنای اجتماعی) برای طبقات متوسط. به رغم دفاع ایروینگ Irving (بازیگر انگلیسی) كه در نمایش «زنگها» موفقیت بزرگی به دست آورد، ملودرامها رفته رفته در قرن ۱۹ اصطلاحی موهن شد و در قرن بیستم اگرچه ذوق و سلیقه طبیعی برای درامهای قوی ایستادگی می‌كند، می‌باید به فرمی دیگر تغییر پیدا كند.

و بنا به نوشته كتاب «زبان تئاتر» تألیف والتر پاركر براون و رابرت همیلتون بال، «ملودرام، نمایشنامه‌ای است احساساتی، غیرمقبول در شخصیت‌پردازی و گفت و شنود؛ كه در آن كشمكش هیجان‌آور و وهم‌انگیزی میان قهرمان مبالغه‌آمیز و شخصیت‌های شریر رخ می‌دهد. و نتیجهٔ این‌گونه نمایشها پیروزی تقوا و فضیلت است.» در زمانهای پیشین چنین نمایشنامه‌هایی با آواز و موسیقی اركستری در لندن به اجرا درمی‌آمد و غالباً برای هنرپیشگان، سطوری نوشته نمی‌شد.

همایون نور احمر

برداشتی از فرهنگ اصطلاحات ادبی اثر كاد‌ُن



همچنین مشاهده کنید