شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بلوغ عاشورا


بلوغ عاشورا

در غروب عطش آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سمها پیچید و آن گاه که خیمه‏ ها در رقص شعله‏ ها گم شدند، جلادان همه چیز را …

در غروب عطش آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سمها پیچید و آن گاه که خیمه‏ ها در رقص شعله‏ ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن، در ازدحام نیزه و شمشیر، از ساحل گودالی که همه هستی ‏شان را در آغوش گرفته بود، گذشتند. تازیانه در پی تازیانه، تحقیر و توهین و قاه ‏قاهی که با آه آه کودکان گره

می ‏خورد، گستره میدان شعله ‏ور را می‏ پوشاند. دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏های آراسته، به انتظار کاروانی هستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته ‏ترین دل و تاول ‏زده ‏ترین پا، به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده آمده است. زنان با تمامی زیورآلاتشان به تماشا آمده ‏اند.

همه را اندیشه این است که با فرونشستن سرها بر نیزه، همه سرها فرو شکسته است. اما خروش رعد گونه زینب ‏علیها السلام، آذرخش خشم سجاد علیه السلام و زمزمه حسین ‏علیه السلام بر نیزه، همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه و اشک و ناله شد و باران کلام زینب، جانها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده‏ ها به میهمانی چشمهای بسته آورد. چهل روز گذشت. حقیقت، عریانتر و زلالتر از همیشه از افق خون سربرآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت. خونی که آن روز در غریبانه ‏ترین غروب، در گمنامترین زمین، در عطشناکترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگهای خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستی، داغدار مظلومیت ‏حسین ‏علیه السلام شد. چهل روز، ضرورت همیشه بلوغ است، مرز رسیدن به تکامل است و مگر ما سرما و گرما را به «چله‏» نمی ‏شناسیم و مگر میعادگاه موسی در خلوت طور، با چهل روز به کمال نرسید؟

اینک، چهل روز است که هر سبزه می ‏روید، هر گل می ‏شکفد، هر چشمه می‏ جوشد و حتی خورشید در طلوع و غروب، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلبها شراره می ‏زند. آنان که رنج پیمان ‏شکنی بر جانشان پنجه می ‏کشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه و اشک و اندوه بودند و همه آنان که وقتی به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ و بوی خون تازه و دود خیمه ‏های نیم سوخته را دیدند، اینک برآشفته ‏اند، بر خویش شوریده‏ اند. شلاق اعتراض بر قلب خویش می‏ کوبند و اسب جهاد زین می ‏کنند. چهل روز است که یزید جز رسوایی ندیده و جز پتک استخوان کوب، فریادی نشنیده. چهل روز است استبداد بر خود می ‏پیچد و حق در سیمای کودکانی داغدار و دیدگانی اشکبار و زنانی سوگوار رخ نموده است. اینک، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذری است که در تفتیده ‏ترین روز در صحرای طف در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد. اربعین است. کاروان به مقصد رسیده. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است.

آفتاب از پس ابر شایعه و دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلکهای بسته را می‏ کوبد و دروازه دیدگان را به گشودن می ‏خواند. اربعین است. هنگامه کمال خون، باروری عشق و ایثار، فصل درویدن، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت‏ آمیز است تا دستی را که چهل روز از گودال، به امید فشردن دستی همراه، برآمده، بفشارد؟ کدامین سر، سودای همراهی این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بی ‏سوار را زین خواهد کرد؟ اربعین است. عشق با تمام قامت ‏بر قله «گودال‏» ایستاده است! دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار چونان نخلهای بارور، سر برآورده و حنجره‏ای کوچک که به وسعت تمامی مظلومیت فریاد می ‏کشید، آسمان در آسمان به جستجوی همصدا و همنوا سیر می‏ کند. راستی، کدامین یاوری به همنوایی‏ و همراهی برمی‏ خیزد؟ مگر هر روز عاشورا و همه خاک، کربلا نیست؟ بیایید همواره همراه کربلاییان گام برداریم تا حسینی بمانیم.

دکتر محمد رضا سنگری



همچنین مشاهده کنید