چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه موسیقی


فلسفه موسیقی

مطالعه فلسفی موسیقی, ارتباطات زیادی با پرسش های فلسفی در متافیزیک و زیبایی شناسی دارد

مطالعه فلسفی موسیقی، ارتباطات زیادی با پرسش‌های فلسفی در متافیزیک و زیبایی‌شناسی دارد. پرسش‌های پایه‌ای درفلسفه موسیقی عبارتند از:

▪ تعریف موسیقی چیست؟ مواد موسیقی چه چیز‌هایی هستند؟

▪ چه ارتباطی میان موسیقی و ذهن برقرار است؟

▪ بررسی تاریخ موسیقی چه چیزی از جهان را بر ما فاش می‌کند؟

▪ منشاء و سر چشمه‌های موسیقی در کجاست؟

▪ ارتباط بین موسیقی و عواطف چیست؟

▪ چه مقدار از موسیقی درونی و چه مقدار از آن فرهنگی است؟

▪ موسیقی علم است یا هنر؟

و پرسش‌های دیگری که حاکی از اهمیت مساله و درگیر کردن علوم دیگربرای تعیین هر چه بهتر جغرافیای مساله است. فلسفه موسیقی نیز مانند فلسفه علوم دیگر نگاهی از درجه دوم به موسیقی را موجب می‌شود. موسیقی در زندگی خیلی‌ها نقش مهمی‌ ایفا می‌کند و تنها هنری است که تقریبا همه انسان‌ها در زمان حیات خود آن را تجربه می‌کنند.

یکی از تعریف‌های رایج و ابتدایی از موسیقی صدای سازمان یافته(organized sound) است. اگر چه این تعریف قانع‌کننده نیست، زیرا ما طیف وسیعی از صداهای سازمان یافته مانند کلام، زنگ ساعت یا بوق مستمر داریم که سازمان یافته‌اند، اما موسیقی محسوب نمی‌شوند؛ اما بسیاری از فلاسفه باستان، موسیقی را آهنگ سازمان یافته (organized tone) تعریف می‌کردند که این نیز خود مشکل کوچک کردن طیف را به وجود می‌آورد، چرا که بسیاری از اشکال موسیقایی هستند که از گام‌های تونال (آهنگین(tonal scale) ( استفاده نمی‌کنند. موسیقی مبتنی بر سازهای کوبه‌ای یکی از مثال‌های بسیار خوب برای موسیقی غیرتونال(atonal) است و نیز می‌توان به تلاش‌هایی که جان کیج (John Cage) کرده است تا نشان دهد هر صدایی می‌تواند موسیقی تلقی شود نیز اشاره کرد.

موسیقی محض (Pure music) به موسیقی ای ارجاع دارد که درباره چیزی نبوده و فاقد ویژگی باز نمودی (Representational) است.

در تقابل با آن موسیقی منظم (program music) است که به قصد بر انگیختن ایده‌ها و تصور‌های موسیقایی در ذهن شنونده یا بازنمایی حالات عمل می‌کند. موسیقی محض معنای اضافی ندارد و تنها از ذات و جوهر خود ناشی می‌شود. مقالات، تلاش‌ها و مبا حث فراوانی در این قلمرو وجود دارند تا با طرح این پرسش که آیا موسیقی محض به معنای واقعی وجود دارد و این‌که تمام موسیقی موجود در طبیعت از نوع منظم است یا نه،به پیشرفت موضوع کمک می‌کنند.

هگل مبنای موسیقی را ریاضیاتی، ولی انتشار آن را غیر‌ریاضیاتی می‌دانست. همچنین او باور نداشت که آلات موسیقی زمانش متعلق به عالم هنر باشند.

عده‌ای از فلاسفه، موسیقی را زبان سابجکتیو انسانی می‌دانستند تا حدی که شوپن‌هاور موسیقی را پاسخی به راز زندگی معرفی کرد و در مقابل، عده‌ای دیگر کلام را بالاتر و تواناتر از موسیقی می‌دانستند. برای کمک به موضوع باید به منشأ و سرچشمه‌های موسیقی و سیر تحول آن در کنار این آرا توجه ویژه داشت.

شاید هرگز میسر نشود که مبادی موسیقی بشررا به‌طور قطعی در یابیم. بعضی از مردم، موسیقی آوازی را وسیله‌ای برای ارتباط با قوای ماوراءالطبیعه محسوب می‌کردند. استراوینسکی نیز با نظر بیان شده اخیر تا حد زیادی موافق بوده و آن را محوری‌ترین و بنیادی‌ترین ارتباط میان انسان‌ها و ذات باری می‌دانست. فیثاغورثیان عقیده داشتند اصول و مبانی موسیقی برگرفته از نغمات افلاک است. نظری که افلاطون را بر آن داشت تا موسیقی را معادل و یادآور الحانی بداند که ما قبلا آنها را در جای دیگر شنیده‌ایم.

شواهدی وجود دارد که چند صد هزار سال پیش از ظهور انسان، هموساپینس‌ها برای ابراز عواطف و احساسات از رقصیدن و آواز خواندن بهره می‌بردند.

در جوامع اولیه بشری، زبان متمایزی جدا از آواز وجود نداشته و زبان‌های نخستین سرایشی و آهنگین بوده‌اند، زیرا زبان بر اساس بیان نیازهای احساسی و ارتباطات انسانی به وجود آمده و احساساتی مانند عشق، نفرت، خشم نجواها و آواهای ویژه واژه‌های به وجود آمده را همراهی کرده‌اند.

می‌توان منشأ گفتار و موسیقی را واحد دانست. زبان‌ها در گذشته آهنگین‌تر بوده، ولی بتدریج بخش موزیکال آن کاهش یافته و به موسیقی و زبان در دو شاخه متفاوت تبدیل شده است. زبان، اصوات متکی بر رنگ صدا را انتخاب کرد و موسیقی ارتفاع یا زیر و بمی‌ اصوات و زمان را بر گزید و زبان بستری شد برای انتقال اندیشه منطقی و موسیقی نمادی برای بیان عواطف و احساسات انسانی.

امروزه مباحث بیشماری در مورد این‌که موسیقی چگونه معنای خود را می‌یابد وجود دارد. اگر چه موسیقی می‌تواند به روش‌های متفاوتی توسط شنونده‌های خود تفسیر شود، اما ویژگی‌های عاطفی مشترکی در این میان نقش بازی می‌کنند.

پرسش محوری این است که بدانیم این ویژگی‌ها مستقیم از خود موسیقی ناشی می‌شوند یا از پیوند فرهنگی شنوندگان موسیقی. باید بدانیم ادراک موسیقی مبتنی بر تجربه موسیقایی است که خود دارای مولفه‌هایی از قبیل گوش فرهنگی‌ (cultural ear)، گوش طبیعی شنونده و شخص اجراکننده موسیقی است. مثلا این تجربه متاثر است از عواملی همچون نیتمندی (intentionality) شخص اجراکننده، محیط اجرا و حالات ذهنی شنونده. البته در این میان عده‌ای از شک گرایان نیز وجود دارند که با استدلال خود موسیقی را به عنوان یک شی مجرد قبول نداشته و ادراک موسیقایی را صرفا ارزشگذاری و قضاوت ذهنی می‌دانند.

علوم عصب شناختی، روان‌شناسی و اتنو موزیکولوژی بتدریج پیشرفت‌هایی برای پاسخ به این نوع پرسش‌ها را فراهم آورده‌اند. مردم غالبا با اصوات ویژه، هیجان‌های معینی را مبنی بر شرایط فرهنگی شان بروز می‌دهند، اما شاید انواعی از اصوات طبیعی هم باشند که ورای پیوند فرهنگی، آنها را شاد یا غمگین می‌سازند. مطالعات و تحقیقات فراوانی صورت گرفته که چرا موسیقی به این‌گونه که هست توسعه‌یافته است؟ برای مثال هلمهولتز (Helmholtz) معتقد است موسیقی بیشتر رشد خود را باید مدیون پیروی از اصول زیبایی‌شناسی بداند تا ذات خود موسیقی.

یکی از نتایج و نظرات بر گرفته از فرضیه داروین این است که نت‌ها و ریتم‌های موسیقی اساسا برای جذب جنس مخالف در جوامع اولیه انسانی به وجود آمده و صرفا مبنایی جنسی دارند. برخی از تلاش دانشمندان موید نظر داروین در به وجود آمدن موسیقی فرهنگی و اجتماعی در جوامع اولیه است؛ یعنی موسیقی در قسمت زیادی از تاریخ وجودی خود عمدتا فعالیتی اجتماعی بوده و در آیین‌ها و مناسبت‌های جمعی مانند جنگ‌ها حضوری فعال داشته است. موسیقی در ایجاد تداوم و رشد یک فرهنگ‌خواه پیشرفته و خواه بدوی، تاثیری شگرف دارد و آنچه مسلم است موسیقی در تعاملات اجتماعی هم نقش ایجاد کرده و هم تاثیر پذیرفته است.

افشین سپهوندی‌



همچنین مشاهده کنید