شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دستگاه شور، گوشه شیراز


دستگاه شور، گوشه شیراز
شاید بتوان گفت که سفر حافظ به ماوراء چهار مرحله دارد:
۱) شاعر می خواهد شخصاً بدین سفر برود. پس به خود جرأت می دهد و از دوست همت می خواهد. او عشقی بزرگ در سر دارد و آرزویی بیان ناپذیر در دل دانسته و واقف به منازل سلوک پیش می رود و برخلاف ظاهرپرستان نعمت های دوست را نمی خواهد. مراد فقط دیدار اوست و بس.
۲) در مرحله دوم شاعر از دشواری های راه گله می کند، از صبا مدد می جوید و درمی یابد که در این راه اگر دردی هست، دوایی نیز هست. کم کم راه دشوار می نماید و حیرت، خواجه را فرامی گیرد. از تاریکی می هراسد، اما بر راه خویش پای می فشارد. در اینجا حافظ از اینکه با وجود دو چشم قادر به دیدن و لقای دوست نیست غمناک و کنجکاو است. عاشقانه می کاود و می رود و هرگز ناامید نمی شود. (به قول کی یر کگارد - فیلسوف دانمارکی - زندگی مذهبی درد است زیرا بشر موفق نمی شود الوهیت را بیازماید. وی به سوی خدایی میل می کند که جاودانه، مخفی و دور از اوست.) اگر این درد برای فیلسوف دانمارکی تجربه دائمی بوده، برای حافظ دوره ای، موقت و گذرا بوده است.
۳) تلاشی تازه و امیدی نو. حافظ پی می برد که دوست ما را نومید نمی پسندد و باید هجران را به امید وصال تحمل کرد و اگر با مرکب عقل نشد با شهپر عشق به راه ادامه می دهد.
۴) مرحله وصل و مرحله چهارم رسیدن است. دیگر ذره به خورشید پیوسته است. حافظ به وصال معشوق ازلی رسیده است که اگر حافظ به دیدن او نیازمند بود او نیز مشتاق بوده است. حافظ همه باری را به دوش می کشد؛ از زمین به آسمان می رود و از آسمان به زمین بازمی گردد تا به جست وجو ادامه دهد. کانت - فیلسوف آلمانی - که در برابر دو چیز: قلمرو اخلاق و آسمان پرستاره شگفت زده بود، سرانجام قانع شد که بشر از دایره مقولات او نمی تواند بیرون رود. اما حافظ می خواهد از هر دایره ای بیرون رود و می خواهد «ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند».
در بازگشت از این سفر شگفت حافظ با دو شگفتی روبه رو می شود:
اول: سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
و مهمتر از آن، این نور را در زمین - در دیر مغان - هم دیده بود.:
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

[ناژین صفوی مقدم]
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید