جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شکوه


شکوه
نه ز دل بیرون توانم، نه دگر توان زاریست
همه شب زنده داریست، همه اشک و انتظاریست
ز کمین زلف آن مه، نه ره گریز باشد
که قسم نگاه نازش، بسی سرکش و شکاریست
به مزار پاک‏بازان قسم است ز ناز چشمش
شرری ز سینه خیزد، به دلم زخم کاریست
زره‏ای وفا ندارد، نظری به ما ندارد
که وفای نازنینان همه‏اش فریبکاریست
همه شهر ماتم دل، همه بسته دل به مویش
همه در خیال وصلت، همه در هوای یاریست
نه دل و نه دین نهاده تو ز حال ما چه پرسی
که به بزم عاشقانش، همه ناله است و زاریست
به دو چشم مهوش او قسمت بس است «دانش»
که ز پشت شام ظلمت شفق امید واریست
منبع : پارسی فا