جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

به دنبال تاکسی


به دنبال تاکسی
تاكسی، تاكسی، ... انقلاب، فردوسی، هفت تیر ........
هیچكدام تاكسی نیست؟ آیا تاكسی هستند؟ چه كسی می داند؟
با سیل عظیمی از مردم كه در دو طرف چهارراه ایستاده بودند، مواجه شدم. با بغلی پر از كتاب، كیفم هم كه تا آنجایی كه امكان داشت پر و سنگین بود.
مسابقه ای بود غیر قابل باور. هر صبح و شب هم ادامه داشت. دیگر اهمیتی نداشت كه تاكسی هست یا نه !!! باید هرچه زودتر به خونه می رسیدم. تازه با همه این دردسرها با چشم غره و دعوای پدر هم باید روبرو می شدم كه چرا دیر رسیدم.
به هر دردسری بود سوار یك پیكان سفید رنگ شدم كه به نظرم راننده خطی می آمد. كتاب و وسایلم را گذاشتم روی پام. با این كه هشت بعدازظهر بود، هنوز از گرمای هوا چیزی كم نشده بود. شیشه ماشین هم بالا بود.
- آقا میشه این پنجره را پایین بكشید؟
- نه، دسته نداره ........
با تعجب نگاهی به راننده كردم و آنقدر بی توجه جواب داد كه دنباله حرف را نگرفتم. در اثر گرمای ماشین بوی بسیار بدی در فضای ماشین پیچیده بود. مردی كه كنار من نشسته بود، در اثر گرما ، عرق بسیار زیادی كرده بود كه رطوبت پیراهنش را احساس می كردم. حالم بد شده بود. ترافیك هم آنقدر سنگین بود كه اصلاً هیچ حركتی محسوس نبود.
كاش می شد پیاده می رفتم!!!!
آقا پیاده می شم ...
انگار نه انگار كه راننده چیزی شنیده بود ...
- پیاده میشم، داداش. می خواستم دو تا چهارراه اون ورتر پیاده بشم كه ...
راننده چپ چپی توی آینه نگاه كرد و یك دفعه پیچید كنار خیابان كه از پشت صدای ناگهانی چند ترمز، و بعدش هم بد و بیراه ها از آن راننده ها ....... ولی راننده پیكان چیزی نمی شنید ... ولی با دیدن اسكناس دویست تومانی، با لحنی بسیار تند گفت: «داداش، داری به گدا صدقه می دی؟ ... كرایت ۶۰۰ تومنه ...»
برای رفت و آمدها ، زمان و هزینه های تعریف نشده ای را پرداخت كنیم !!؟
كاش می شد از همه شهروندان درخواست نمود كه برای بهینه كردن وضعیت شهرنشینی و حمل و نقل شهری فكری بكنند و به جای ساختن ساختمان های عظیم كه رو به فلك سركشیده اند، كمی هم پائین را نگاه كنند و به فكر سروسامان دادن به وضعیت خیابان ها باشند !!! به امید روزی كه تهران هم یك شهر باشد!
مهدی وزیری
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید