جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


من پرزنت نمی شوم


من پرزنت نمی شوم
در دو، سه سال اخیر نام «گلدكوئیست» بر سر زبانها افتاده است و هر كس دیگری را به عضویت در آن ترغیب می كند. سال گذشته موضوع آنچنان بالا گرفت كه دستگاه قضایی كشور ناچار از مداخله شد تا از حقوق شهروندان حمایت كند. بعد از چندی مجلس نیز وارد ماجرا شد و گروهی از نمایندگان مجلس طرحی برای ممنوعیت تأسیس و فعالیت شركت های هرمی ارائه كردند.مقاله زیر ضمن مروری بر تجربه عضویت در یكی از این شركت ها، پیامدهای آن را مورد نقد و بررسی قرار داده است. در طول دوران زندگی، شاید كم باشند دوستانی كه بتوان به آنها اعتماد كرد و كم هستند انسان هایی كه ضمن اینكه به منافع خود توجه دارند، كمی هم به فكر منافع و حقوق دیگران باشند. زمانی كه چنین انسان هایی در مسیر زندگی انسان قرار می گیرند، هیچ چیز خوشحال كننده تر از آشنایی با آنها نیست. از همین روی معمولاً آدم با این دوستان و آشنایان رازهای شخصی و مشكلات خصوصی خود را در میان می گذارد و همواره نظرات آنها جایگاه خاصی در تصمیم گیری های افراد دارد.روزی یكی از همین دوستان ، مرا دعوت به جلسه ای كرد كه قرار بود به مدت ۲ ساعت راجع به شغلی كه در هفته ۴۰ هزار دلار درآمد دارد صحبت كنیم، برای من دیپلمه كه با هزاران زحمت و سختی توانسته بودم شغلی برای خود دست پا كنم و ساعت ها برای كسب یك درصد این درآمد كار می كردم، هیچ چیز جالب تر و بهتر از این پیشنهاد نمی توانست باشد. تمام مدتی را كه برای رفتن به جلسه وقت داشتم، در این فكر بودم كه این چه كاری است كه در عرض یك هفته ۴۰ هزار دلار درآمد دارد، تازه كار سختی هم نیست، حتی كار ساختمانی با روزی ۲۰ هزار تومان درآمد هم، كل درآمد هفتگی اش به چند درصد این مبلغ نمی رسد، پس این چه جور كاری است كه این همه درآمد دارد، حتماً كاری تولیدی است كه احتمالاً به روش چینی تولید می كند و اگر این طور باشد انگار كشوری كه این همه برایش خون دل می خوردیم، دارد واقعاً پیشرفت می كند. حتماً این كار تولیدی هزاران نفر كارگر دارد!! چه خوب شد، هم ما به نان و نوا می رسیم، هم وضع مملكت خوب می شود، هم هزاران نفر بیكار، كار پیدا می كنند.شاید این جلسه از معدود جلساتی بود كه برای تشكیل اش این همه شوق در درونم وجود داشت. من می توانستم، روزهایی را در خیال خود مرور كنم، كه دیگر از این همه كار سخت و طاقت فرسا خبری نیست و آرزوهای مادی من برآورده شده است. من به اندازه ای پول خواهم داشت كه می توانم، چندین هزار نفر را صاحب خانه و ثروت كنم. ۴۰ هزار دلار در هفته!! حتی خوابش را هم نمی دیدم. ولی حالا به من كاری پیشنهاد شده بود كه این میزان درآمد را نصیب من می كرد. نه تنها نصیب من، نصیب خانواده ام، نصیب كشورم و نصیب همه كسانی كه محتاج پول هستند. انسان ها زمانی كه در موقعیت ایده آل قرار می گیرند، قوه خیالشان با نهایت قدرت كار می كند. چرا كه ماده خامی در اختیار دارد و از آن كاخ های پوشالی می سازد ، بعد از چند دقیقه آن را ویران كرده و یكی بهتر از آن را می سازد، همه فقیران را ثروتمند می كند، همه جرم ها را از بین می برد، هم زندانی ها را آزاد می كند و... شاید هم جنبه های منفی در كار باشد، به حساب مدیری كه اذیتش كرده است می رسد، با صاحب خانه ای كه برای گرفتن اجاره خانه سر ماه او را تحت فشار قرار داده تسویه حساب می كند و ...
من ترجیح می دادم در زندگی كه برای من هدیه ای از جانب خداست، رنج و سختی بكشم، درد و تحقیر نداشتن پول را تحمل كنم اما پرزنت نشوم، اما پول و حاصل دسترنج خود و هموطنانم را دو دستی تقدیم بیگانه نكنم.بالاخره عقربه های ساعت، زمانی را نشان می دادند كه قرار بود جلسه تشكیل شود، من طبق معمول همه كارهایم چند دقیقه ای دیرتر به خانه دوستم رسیدم، ظاهراً به غیر از من افراد دیگری هم برای جلسه دعوت شده بودند. اما قیافه دو نفر كاملاً متفاوت بود، آنها از همان چیزی كه تحصیلكرده ها به آن ظواهر مدرن می گفتند كاملاً بهره مند بودند.بعد از معرفی ما توسط دوستم، معلوم شد كه همین دو نفر مسئول همان كار پردرآمدند. تیپ و شخصیت این دو نفر نشان نمی داد، به كاری مشغول باشند كه خدا و خلق خدا از آن راضی باشند. تنها كسانی از این كار رضایت دارند كه گویا همان ۴۰ هزار دلار را دریافت می كنند. در هر حال چند دقیقه ای نگذشت كه آنها شروع به چیدن مقدمه ای برای توضیح شیوه و نوع كار كردند. مقدمه ای كه برای بیشتر حضار جذاب و جالب بود، در حالی كه حال مرا به هم می زد. مقدمه ای كه مرا نه انسان بلكه بسان یك ابزار می دانست و در تلاش بود با قبولاندن این مسئله به من، نوع كار این ابزار را شرح دهد، بعد از این مقدمه، رسماً اعلام شد كه آن دو با پرزنت كردن حضار، امكان شروع به كار را برای آنها فراهم می آورند. جریان پرزنت كردن و نوع شیوه آن مسأله ای است كه نگارنده امیدوار است در مقاله دیگری به طور مبسوط به توصیف آن بپردازد.در هر حال در پایان، قرار بر این شد كه ما از آنها، سكه هایی بخریم و با فروش آنها به افراد دیگر، به درآمد مورد نظر برسیم. مدت پرزنت كردن آنها دو ساعت طول كشید. دو ساعتی كه انبوه سؤالات درون من، تمام تاریخ و هویت و مذهب مرا، جلوی چشمانم آورده بود تا بدانم كه چرا ما، چرا آن تمدن بزرگ و عظیم، رو به انحطاط گذاشت؟! ۴۰ هزار دلار برای چه چیز؟ چه كاری انجام می شود؟ چه چیزی تولید می شود؟ این كه من سكه را از كسی بخرم ودیگران را نیز به خرید آن ترغیب كنم و تنها در قبال این عمل ۴۰ هزار دلار دریافت كنم، چگونه می توان نام كار بر آن گذاشت. كاری كه مولای بزرگمان آن را بهترین تفریح خوانده، كاری نبود كه با آن جیب های مردم بیچاره را خالی می كنند، بلكه كاری بود كه برای انجام آن عرق می ریختی و عرق ریختن تو، سندی برای حلال بودن لقمه و درآمدی بود كه از آن كار عاید انسان می شد.۲۸ سال كار و زندگی به من آموخته بود كه حتی برای ۴۰ هزار دلار در هفته هم نباید شرافت و وجدان انسانیم را زیر پا بگذارم. دیگر همنشینان من، در سودای این مبلغ مدهوش بودند و من در مدهوش بودن آنها متحیر. باورم نمی شد دوستم و بسیاری از كسانی كه به آنها اعتماد داشتم این گونه به كشورشان خیانت كنند.به من وعده داده شد كه ۴۰ هزار دلار دریافت می كنم، اما شركتی كه در آن سوی مرزها بود، به چه میزان از حاصل دسترنج هموطنان ما بهره مند می شد كه این مبلغ را به من می داد؟ چه میزان ارز هر روز با این به اصطلاح كار از كشور خارج می شد؟
به كشوری كه تنها متعلق به ما نبود بلكه فرزندان و نوادگان ما نیز در آن حق زندگی داشتند. از جایم بلند شدم و در حالی كه اشك چشمانم را گرفته بود، با صدای بلند گفتم، شما دیگر چرا؟ شما كه حداقل زندگی متوسطی داشتید. شما كه خدا روزی كافی برای زندگی آبرومند در اختیارتان قرار داده بود، شما دیگر چرا؟
من هم می دانستم پول در جامعه ما چقدر ارج و قرب دارد، اما نمی دانستم تا به این حد مهم شده است كه انسان همه چیز را به خاطر آن زیر پا بگذارد. به من وعده داده شد كه ۴۰ هزار دلار دریافت می كنم، اما شركتی كه در آن سوی مرزها بود، به چه میزان از حاصل دسترنج هموطنان ما بهره مند می شد كه این مبلغ را به من می داد؟ چه میزان ارز هر روز با این به اصطلاح كار از كشور خارج می شد؟ و...
نه من ترجیح می دادم در زندگی كه برای من هدیه ای از جانب خداست، رنج و سختی بكشم، درد و تحقیر نداشتن پول را تحمل كنم اما پرزنت نشوم، اما پول و حاصل دسترنج خود و هموطنانم را دو دستی تقدیم بیگانه نكنم. اما این تنها سؤال من نبود كه چرا، آنهایی كه تا این حد قابل اطمینان بودند تا این حد ساده لوحند؟ و یا شاید تا این حد سست ایمان كه به راحتی زر دنیا با تزویر دنیا درهم می آمیزد و دین و آیین آنها را می گیرد؟ بلكه سؤال دیگرم این بود كه چرا باید به چنین شركت هایی اجازه فعالیت در داخل كشور داده شود؟ چرا دستگاه قضایی كشور از فعالیت آنها جلوگیری نمی كند؟ من هم می دانستم كشور من با این همه ثروت و با این همه امكانات بالقوه، این نوع و شكل زندگی برازنده اش نیست و علاوه بر آن نیكو می دانستم كه اگر نظارت درستی بود، دیگر محال بود آدمی مثل دوست من با این سن و سال برای شركت خارجی ارز جمع كند. من همه اینها را می دانستم، اما هیچ یك از آنها، پرزنت شدن را كه به نظر من خیانت به كشور و بر خلاف دین و اخلاق انسانی است را توجیه نمی كرد.

سید احمد حسینی
منبع : روزنامه همشهری