یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


واقعیت تسلیم


واقعیت تسلیم
اگر روایت را فرآیند تولید داستان بنامیم، این نکته باقی می‌ماند که مشخص کنیم چه کسی روایت می‌کند و چگونه روایت می‌کند. بالزاک در مقدمه رمان <زنبق دره> نوشته است: <استفاده از من برای نویسنده عاری از خطر نیست. اگرچه انبوه خوانندگان افزایش یافته است، اما میزان آگاهی جمعیت متناسب با آن زیاد نشده است.]...[ فراوانند افرادی که امروزه زحمت بیهوده‌ای می‌کشند تا احساسات نویسنده را با احساساتی که به شخصیت‌هایش اسناد می‌دهد در یک ردیف قرار دهند و اگر نویسنده از واژه ‌پررنگ استفاده کند، ممکن است همگی این افراد او را با راوی اشتباه بگیرند.> <آویشن قشنگ نیست> اولین مجموعه داستان حامد اسماعیلیون از منظر راوی و زبان روایت، خواننده را به یاد گفته بالزاک می‌اندازد. کتاب یک داستان بلند متشکل از شش داستان کوتاه است که ظاهرا هر کدام از زبان راوی جداگانه‌ای روایت می‌شوند؛ رضا، مهدی، اهورا، بهادر، نیلوفر و نیما بچه‌های یک محله و کوچه‌اند که نویسنده با وادار کردن‌شان به روایت داستان خود، ذره‌ذره آنها را در روشنایی قرار می‌دهد و ارتباط بین شخصیت‌ها و گذشته‌شان را به خواننده می‌شناساند.
همه این شش نفر در جایگاه راوی درون داستانی، از سازگاری اجباری آرزوهای گذشته‌با واقعیت حرف می‌زنند. فصل مشترک همگی آنها سناریوهای میل به غیرهمجنس و داستان توهمات دوران جوانی است. نویسنده با استفاده از شیوه داستان در داستان خواننده را با ریتمی تند و عاری از کسالت به گذشته و سابقه هر کدام از قهرمانانش پرتاب می‌کند و قصه نسلی را می‌سازد که به‌ویژه برای همسن‌وسالا‌ن حامد اسماعیلیون نوستالژی روزهای دانشگاه و عشق‌های بر باد رفته است. در یک نگاه کلی می‌توان قضاوت کرد، <آویشن قشنگ نیست> با وجود کاستی‌هایی که به آن خواهم پرداخت، خواندنی است.
● صدای راوی
به گفته پل استر نکته‌ای که در تمام کتاب‌های داستان توجه ما را جلب می‌کند این است که اسمی را روی جلد می‌بینیم که طبعا اسم نویسنده است اما کتاب را که باز می‌کنیم صدایی در آن صحبت می‌کند که صدای نویسنده نیست؛ صدای راوی است. <آویشن قشنگ نیست> با وجود کشش داستانی، به حد کفایت خواننده را از لحاظ شخصیت‌سازی راویان متعدد راضی نمی‌کند. لحن و زبان مشابه هر شش راوی ـ حتی نیلوفر که قرار است در نقش راوی جنس دیگر روایتگر قصه خودش و اهورا باشد ـ خواننده را به صرافت می‌اندازد که این شش نفر در واقع یک نفر هستند و آن یک نفر چه‌بسا نویسنده. ‌
با نگاهی سختگیرانه‌تر می‌توان ادعا کرد که ادبیات قهرمانان قصه‌گو نیز در پررنگ کردن شخصیتی خاص و منحصر‌به فرد ناکام مانده است.
گرچه حامد اسماعیلیون عامدانه هر شش نفر را با زبانی تلخ و نگاهی حسرت‌وار به زندگی معرفی کرده و دنیای مشترک این شش نفر از جنبه همسن‌وسال بودن، زندگی در یک محیط و روابط عاطفی مصداق دارد، مرز میان شخصیت‌ها و هویت مستقل آنها آنچنان که شایسته است تفکیک نشده و خواننده بیشتر با استناد به اسامی خاص قهرمانان را از هم متمایز می‌کند. این کاستی جایی حیرت‌آور می‌شود که ما با توانایی نویسنده در شخصیت‌سازی پدر رضا مواجه می‌شویم. <و پدر که اصرار می‌کرد فقط با نیما رفاقت کنم چون جز فوتبال اشتباه دیگری نمی‌کند و پدرش مهندس شرکت نفت است. که نه کرد اورامان‌اند و نه قصرشیرینی، نه به لک‌های هرسینی رفته‌اند، نه مانند صحنه‌ای‌ها سبیل بلند می‌کنند، فارس‌اند، فارس(>!ص۱۱) به‌طور کلی داستان رضا ـ با وجود مدخل تکراری ـ از جذابیت و انسجام روایی بیشتری نسبت به سایر قصه‌ها برخوردار است. حتی شخصیت راوی با یادآوری گذشته، دوست‌داشتنی و ملموس‌تر به نظر می‌رسد؛ عشق به نیلوفر، عذاب وجدان رضا درباره نیما و زبان طنزآلود او که خفته در گور، بدون اشک آوردن به چشم خواننده، قصه‌اش را روایت می‌کند، از دلا‌یل موفقیت نویسنده در بازآفرینی شخصیت رضا است.
<از مرگ من هشت سال می‌گذرد، هشت سال و سه ماه. بارها به این مرگ، لحظه احتضار و انعکاس وحشت در چشم‌هایم اندیشیده‌ام. می‌دانم که به آن سختی‌ها هم که می‌گفتند نبوده. اجل‌معلق که دیگر این حرف‌ها را ندارد.
یک سنگ گرانیتی لبه پهن که از طبقه پانزدهم چسبش را ول می‌دهد یا یک دانه برنج دم‌نکشیده سبوس‌دار که بی‌هوا می‌جهد ته حلق هم همین کار را می‌کنند، گیرم با جان‌ دادنی متفاوت. ممکن است کسی این وسط جیغ و ویغی هم بکند که بالکل در زنده ماندن آدم تاثیری ندارد.(>ص۷) شاید پرداخت بیشتر به ماجرای تعقیب دخترها، اصولا‌ نفس تعقیب و سخاوت نویسنده در به حرف آوردن رضا ـ حین رانندگی ـ بسیار بیشتر به قوت قصه اضافه می‌کرد. با همه اینها بر خواننده پوشیده نمی‌ماند که نویسنده ماهرانه از اشارات جزئی برای بازسازی روابط و شناساندن رضا استفاده کرده، کمااینکه پایان‌بندی داستان نیز ستودنی است.
‌ <سهم ما هم اینطوری بود دیگر. وقتی فکر می‌کنم که جدل مازیار و بهزاد با آن دخترها ممکن بود نهایتا به آلوده کردن لته‌های دستمال کاغذی و خریدن یک جفت گوشواره گران‌تر بینجامد، حرصم می‌گیرد. من کجای قصه بودم؟ کاش رامین رنو را آتش نمی‌زد و اینجا می‌آورد که ببینم آیا هنوز سپر جلویش کج مانده؟ هنوز وان یکاد از آینه‌اش آویزان است؟ نمی‌دانم. فقط یادم هست که در راننده باز شد و چون پر کاهی تخته‌کوب آسفالت شدم. موتور ماشین غرش خفه‌ای کرد و تیزی چیزی روی کمرم نشست. تا بخواهم بالا‌ را نگاه کنم سنگینی فلز روی گردنم افتاد و صدای خرد شدن استخوان در هیاهو گم شد. در جا مرده بودم.(>ص۱۶) ‌
شش داستان مجموعه <آویشن قشنگ نیست> را می‌توان تکه‌های پازلی دانست که نویسنده کنار هم قرار داده و با این تکنیک لا‌یه پنهان رابطه بین شخصیت‌ها و نقش هر کدام در زندگی دیگری را آشکار کرده است. گریزهای ظریفانه راوی به گذشته نیز از مهارت نویسنده در قصه‌گویی خبر می‌دهد. از طرفی واضح است که حامد اسماعیلیون با توجه به حوادث دوران خود، نظیر جنگ و واکنش متفاوت آدم‌ها در قبال آن سعی کرده چهره‌هایی متفاوت را در قصه‌های خودش به تصویر بکشد. نمونه‌اش مهدی پسر ستوان دوم تویسرکانی است که نمی‌خواهد از قبل خون پدر شهیدش نان بخورد. با این حال تنها افتخارش در زندگی یادآوری پدری است که که یک پایش در رکاب جیپ ارتشی بود و یک پایش پشت توپخانه لشکر. <نه، اصلا‌ باید بروم یک‌جوری حالی‌شان کنم. اینها نمی‌دانند با کی طرف‌اند. گنده‌بک‌ها! باید بروم توی روی‌شان بایستم و بگویم منم مهدی، پسر ستوان دوم تویسرکانی. همان که خودش به‌تنهایی گلوله‌ها را توی خشاب توپ می انداخت، وقتی همه سربازهایش مرده بودند.(>ص۲۲) اما این نگاه همه‌جانبه‌گر با گذشتن‌های سریع اسماعیلیون از آدم‌هایش عجیب در تناقض است و شاید به همین دلیل انتظار خواننده بی‌جا نباشد که چرا قصه اهورا و نیلوفر نیمه‌تمام رها شده و بهادر و آویشن تا این اندازه دور و ناملموسند. از طرفی نثر نه‌چندان یکدست کتاب و لحن بی‌قید راوی که ناگهان با جملا‌ت شاعرانه عجین می‌شود، یا حتی درون‌گویی‌های مشابه رضا و مهدی از چشم خواننده تیزبین پنهان نمی‌ماند.
● داستان طلب
آدم‌های داستانی، آدم‌هایی با زندگی پنهان قابل رویت هستند. یعنی درست برخلا‌ف ما که زندگی پنهان‌مان قابل دیدن نیست. از این نظر داستان‌ها می‌توانند انسان را تسکین دهند؛ چه با درونیات آدم‌هایی مواجه می‌شویم که برعکس ما آن را عیان کرده‌اند. تقریبا پایان شایسته تمام قصه‌های <آویشن قشنگ نیست> خواننده را با رضایت سراغ قصه بعدی می‌فرستد. داستان‌های اسماعیلیون داستان‌طلب است؛ طلب انسان از خود، زندگی و... .
در خواندن قصه‌های او به همذات‌پنداری‌های متعددی می‌پردازیم که گرچه از لحاظ تفکیک جنسیتی ارضاکننده نیست(داستان نیلوفر) اما از بعد انسانی بیان‌کننده انتقادهای ما از جامعه، موقعیت و خود است. داستان نیما، که نویسنده در تمایز او از سایرین موفق بوده، بازگوکننده واقعیت تسلیم در برابر زندگی است و ضربه آخر را به خواننده می‌زند. داستان در قالب نامه‌ای است که خیلی دیر به رضا پست می‌شود و خواننده از جنبه اینکه آنچه را نیما از آن بی‌خبر است، می‌داند، خود را جلوتر از داستان حس می‌کند. داستان نیما با چرخش به سمت رضا ـ داستان اول مجموعه - یادآور دور تسلسل زندگی است و گرچه سودای ارائه نظریه و عقیده‌ای را ندارد، ثمره اندیشه نسلی است که در برابر واقعیت به زانو درآمده است.
<رضای عزیز از خودت به من خبر بده، از بچه‌ها. امیدوارم در این هشت سال آنقدر اتفاقات خوب برایت افتاده باشد که دیگر به یاد خاطرات عاشقانه بی‌حاصل‌مان با این و آن نیفتی. توی آن کوچه به قدر کفایت زجر کشیده‌ایم که نخواهیم به یاد بیاوریم. مثلا‌ صورت پدر مهدی را، گریه مادرش را. یا قیافه حق به‌جانب سرهنگ ملکی که تکلیفش را نمی‌دانست. می‌دانی رضا جان دیگر یاد گرفته‌ام که با این چیزها غمگین نشوم. نازنین می‌گوید که تو دیگر چه جانوری هستی؟ باورت نمی‌شود.(>ص۴۷)
مهرک زیادلو
* حامد اسماعیلیون ،‌نشر ثالث، چاپ اول: ۱۳۸۷.
** ‌میشل آدام ژان و زروار فرانسوا: تحلیل انواع داستان، ص۱۳۳، نشر قطره، ۱۳۸۳.
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید