جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


چرا امروز مولوی می خوانیم


چرا امروز مولوی می خوانیم
امروز در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران سمیناری با حضور اندیشمندان و مولوی پژوهان ایرانی برگزار شد. این سمینار مقدمه ای برای همایش بزرگ «عرفان، اسلام، ایران، انسان معاصر» است كه بهمن ماه امسال به همت باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران برگزار خواهد شد. به همین مناسبت متن سخنرانی دكتر محمدعلی موحد در سمینار «آموزه های مولانا برای انسان معاصر» را كه سال گذشته توسط برگزاركنندگان همین سمینار بر پا شده بود، تنظیم و منتشر كرده ایم.
میان خون و ترسم كه چون آید خیال ِ او‎/ ز بی خویشی خیالش را به خون ِ دل بیالایم ‎/ رها كن تا چو خورشیدی قبایی سازم زآتش ‎/ در آن آتش چو خورشیدی جهانی را بیارایم‎/اگر یك دم بیاسایم روان ِ من نیاساید‎/ من آن یك لحظه آسایم كه یك لحظه نیاسایم «آموزه های مولانا برای انسان معاصر» عنوانی است كه ترتیب دهندگان این همایش برای بحث و گفت وگو به مناسبت سالروز مولانا برگزیده اند و من از میان چند موضوع محوری كه در ذیل این عنوان مطرح شده سخنی كوتاه خواهم داشت در پیرامون نیازهای وجودی انسان معاصر و انعكاس آن در كلام مولانا.
بشر از روزی كه چشم به جهان گشوده دو نوع شناخت برای او مطرح بوده است : یكی شناخت خود و دیگر شناخت جهان خارج از خود. در هر دو رشته از شناخت پیشرفت های عظیمی نصیب انسان شده ولی در هیچ یك از آنها قطعیت و تمامیت و كمال حاصل نشده است . كوشش برای بسط دایره شناخت و ورود در زوایای لایه ها و اسرار اعماق هستی در هر دو ساحت همچنان ادامه دارد و هرچه بر میزان دقت و وقوف انسان در میدان معرفت و آگاهی می افزاید توجه او به نادانسته ها و عطش او به نایافته ها فزونی می كرد و این ندای ازلی پیوسته در گوش جان آدمی تكرار می شود كه «وَ ما اوتیتُم مِن َ العِلم ِ اِلا قلیلاً». پیشرفت در زمینه شناخت جهان خارج، انسان را موفق كرد كه بسیاری از نیروهای قهار و وحشی طبیعت را رام و منقاد خود گرداند و به بركت همین شناخت است كه انسان سیادت خود را بر، بر و بحر عالم گسترده و درصدد دست اندازی به فضا و ماورای آن برآمده است . این راه علم است و تكنیك دست افزار آن مشاهده است و تجربه و آزمون .
اما شناخت آدمی از خود یك كشف كلیدی در این زمینه توجه به دوگانگی یا ثنویت ساحت وجود انسانی است . از فلاسفه یونان تا متكلمین یهودی و مسیحی و حكمای شرق و غرب از دو جنبه ضد و نقیض وجود آدمی سخن گفته اند.
آدمیزاد پارادوكسی است كه ناچیزی و حقارت را با شكوه و حشمت و بزرگواری یكجا دارد. از یك سو سراپا عجز است و ضعف و زبونی و نیاز و از سوی دیگر قدرت و صلابت و متانت و استغنا.
همچو گاوی نیمه چپش سیاه‎/ نیمه دیگر سپید همچون ماه ‎/ موج ِ لشكرهای احوالم ببین ‎/ هر یكی با دیگری در جنگ و كین ‎/ چون كه هر دم راه ِ خود را می زنم ‎/با دگر كس سازگاری چون كنم ؟
خب این مقدمه را داشته باشید تا برویم بر سر سخن خود و ببینم كه مولانا از چه راه و چگونه می تواند با انسان امروزی ارتباط برقرار بكند و اقبال عجیبی كه مردم دنیا در این سالیان اخیر به مولانا كرده اند سِرش چیست ؟ مولانا چه دارد كه بر دل مردم امروز دنیا می نشیند یا مردم امروز دنیا چه می خواهند و چه می گویند كه پژواك آن را در كلام ِ مولا می یابند؟ البته نمی توان گفت كه این مردم همه آثار مولانا را خوانده اند و یا درست خوانده اند و درست فهمیده اند اما اینقدر هست كه یك احساس مبهم همدلی با او دارند. روح زمان به گونه ای مبهم به سوی مولانا جذب می شود ما در زندگی فردی این تجربه را داریم كه گاهی از كسی خوشمان می آید و به سوی او كشیده می شویم و بعداً می نشینیم و فكر می كنیم كه این چه احساس نزدیكی و قرابتی است كه با او داریم، در زندگی جمیع انسان ها نیز چنین است . اقبال مردم نشان ِ نوعی احساس همدلی با مولانا دارد، آن همدلی از چیست ؟ و چرا هست ؟
مقصود از نیازهای وجودی چیزهایی است كه انسان امروزی برای كمال و تمامیت خود آن را طلب می كند. بدون دستیابی به آنها خود را ناقص و ناتمام می بیند. اگر به آنها نرسد چنان است كه گویی یك پارچه از وجودش را ربوده اند، برآورده شدن آن نیازها، عطشی است كه در درون انسان ها می جوشد و آنها را به تكاپو وا می دارد. آن نیازها به تعبیر دیگر آرمان های بشر امروزی هستند كه بشر امروزی برای رسیدن ِ به آنها تلاش می كند و حتی حاضر است در راه آنها قربانی بدهد. شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم اعلامیه جهانی حقوق بشر نسخه بالنسبه جامعی از سرفصل های مهم نیازهای وجودی بشر امروزی است و نیز شاید اغراق نباشد اگر بگوییم كه مباحث گسترده حقوق بشر كلاً از سه اصل اصیل كه می توان آنها را ام الاصول خواند، متفرع شده است و آن سه اصل عبارت است از تأكید بر ارزش و حرمت و كرامت انسان ها، تأكید بر واقعیت تكثر و پلورالیسم در برداشت ها و رویكردها و آئین ها و شعائر و رسوم و آداب و تأكید بر مساهله و عدم تعصب در برخورد با عقاید و آرای مخالف كه حافظ از آن به «مروت و مدارا» تعبیر كرده است. حالا شروع می كنیم از اصل اول كه در ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر اینگونه بیان شده است. بنده متن مصوب مجلس شورای ملی ایران را می خوانم كه متن رسمی است . اعلامیه جهانی حقوق بشر ترجمه رسمی ندارد و این ترجمه خود بنده است كه در آخر كتاب در هوای حق و عدالت ترجمه ای از این اعلامیه به دست داده ام . بنای بشر همه آزاد به دنیا می آیند و در كرامت و حقوق با هم برابرند و باید با هم برادروار رفتار كنند در آنجا گفته ام كه این واژه كرامت كه در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده سابقه قرآنی دارد یك واژه قرآنی است به اصطلاح علمای لغت .آنجا كه می فرماید «و لقد كرمنا بنی آدم » آدمیزاد را كرامت دادیم، خلعت ِ كرامت بر قامت او پوشانیدیم، شمس تبریزی كه خضر راه ِ مولانا و مرشد محبوب ِ اوست، می گوید این كرامت وجه امتیاز آدمیزاد از همه موجودات است چون خدا هیچ جا نفرمود مثلاً «و لقد كرمنا السموات » یا نفرمود و «لقد كرمنا العرش ». فرمود «و لقد كرمنا بنی آدم »، كرامت از میان مه آفریدگان خاصه آدمیزاد است، همین تعبیر را در مثنوی مولانا داریم :تاج كرمناست بر فرق ِ سرت ‎/ طوق اعطیناك آویز برت ‎/ هیچ كرمنا شنید این آسمان ‎/ كه شنید این آدمی ِ پر غمان ‎/ بر زمین و چرخ عرضه كرد كس ‎/ خوبی و عقل و عبارات و هوس
كانت همین برداشت را به زبانی دیگر بیان می كند، می دانیم كه فلسفه حقوق بشر از تعالیم این حكیم بزرگ تاثیر گرفته است . او می گوید انسان قابلیت گزینش و تصمیم گیری عقلانی دارد و دیگر جانوران چنان نیستند و از همین رو انسان مستحق فضیلت و شرف و كرامت است كه او را از دیگر موجودات ممتاز می گرداند امتیاز انسان به انسانیت اوست، تأكید بر والایی و شرف انسان چیزی است كه ادیان ِ الهی را با آرمان های حقوق بشر پیوند می دهد. توجه به این شرف و والایی مستلزم توجه به ارزش بی همتای گوهر انسانی است مستلزم احترام به توانایی ها و قابلیت های بی كران انسان ها است هر یك از ما به تعبیر مولانا آفتابی زیر دامن دارد:
بحر علمی در نمی پنهان شده ‎/ در سه گز تن عالمی پنهان شده ‎/ اینت دریای نهان در زیر كاه ‎/پا بر این كه همین منه بر اشتباه
پس این دریای نهان قابلیت و استعداد چرا از خود غفلت ورزد؟ چرا خود را ارزان بفروشد؟
خویشتن را آدمی ارزان فروخت ‎/ خویشتن نشناخت مسكین آدمی
شمس تبریزی می گوید اینكه در نماز می گویی الله اكبر این الله اكبر باید دو معنی را در ذهن تو القا كند، باید توجه تو را به دو اندیشه معطوف گرداند. اندیشه اول آنكه خدایی كه تو او را می پرستی بزرگتر مطلق است یعنی بزرگتر است از هر چه در ذهن تو می آید. بزرگی ِ بزرگان در برابر او رنگ می بازد. اگر عالم و فیلسوف است، اگر امام و پیغمبر است، او از آنها بزرگتر است . بگذارید عین ِ عبارت های شمس را بخوانم : «الله اكبر نماز یعنی بردار فكرت را، نظرت را و بلندتردار از آنچه در وهم تو می گنجد و در تصور تو می آید اگر چه تصور نبی مرسل و اولوالعزم است، پیشتر آی تا بزرگی بینی، بجوی تا بیابی .» اندیشه دوم كه الله اكبر باید در ذهن تو بیدار سازد این است كه دامن از پلیدی ها فرا چینی و همت بلند داری مبادا خود را فروهلی و اجازه دهی كه در منجلاب ِ ابتذال فرو غلطی . تو می خواهی به خدا برسی و بزرگی خدا را یاد می كنی، باید بكوشی و خود را مانندای خدا سازی و به صفات ِ حق متصف شوی چون خدا بزرگ است باید بكوشی كه تو هم بزرگ باشی ، اگر خدا یكتاست بكوش كه تو هم یكتا گردی . بگذارید اینجا هم متن عبارت های شمس را برایتان بخوانم، دقت كنید: گفت خدا یكی است .گفتم اكنون تو را چه ؟ چون تو در عالم ِ فرقه ای . صد هزاران ذره، هر ذره در عالمی پراكنده، پژمرده . فرو افسرده، چه سزا باشد گفتن كه خدا هست ؟ تو هستی حاصل كن ! او خود هست وجود قدیم او هست، تو را چه ؟ چون تو نیستی، او یكی است تو كیستی ؟ تو شش هزار بیشی تو یكتا شو. وگرنه از یكی او تو را چه ؟
این برداشت ِ شمس است . ببینید، این اوج ِ عزت و كرامت ِ انسان است . اشاره به موهبت های بی نهایت اوست . شمس هر مسلمانی را كه به معراج پیغمبر اعتقاد دارد به متابعت او فرا می خواند. متابعت ِ محمد آن است كه او به معراج رفت توهم بروی در پی ِ او و مولانا این فراخوان را پی می گیرد.
ملولان همه رفتند در خانه ببندید ‎/ بر این عقل ملولانه همه جمع بخندید‎/ به معراج بر آیید چو از آل رسولید‎/ رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
شما فرزندان محمد رسول الله هستید به تعبیر شمس نه فرزندان آب و گِل . اما پیام تكثر، من فكر نمی كنم در هیچ كجا آن پیام را با عمق و گستره ای كه در مولانا داریم بتوان یافت . در این عالم تكثر، مردم مانند مرغان به زبان های گوناگون سخن می گویند. راه و روش و شیوه های آنان نیز گوناگون است . می دانید كه سلیمان پیغمبر زبان مرغان می دانست. در قرآن آمده است و«علمناه ُ منطق الطیر»، عارف بزرگ فریدالدین عطار این تركیب منطق الطیر را عنوان یكی از مثنوی های خود قرار داده است كه شاید بشود گفت شاهكار اوست . داستان عطار چنین است كه دسته ای سی تایی از پرندگان تصمیم گرفتند كه بروند به كوه ِ قاف و سیمرغ را كه بر قله قاف آشیان دارد پیدا كنند. رفتند و سراپای كوه را گشتند و نشانی از سیمرغ نیافتند، داشتند نومید می شدند كه به تعبیر عطار حاجب بارگاه ِ عزت، پرده را بالا زد و آفتاب قرب بر آن سیمرغ تافت و آنها چون نیك نظر كردند سیمرغ را در خود و خود را در سیمرغ یافتند.
این همه وادی كه از پس كرده اید ‎/ خویش بینید و خود را دیده اید ‎/ما به سیمرغی بسی اولی تریم ‎/ زآن كه سی مرغ حقیقی گوهریم
همین اندیشه را عطار در كتاب دیگر خود مصیبت نامه نیز پی گرفته است . در آنجا سالك راه حقیقت، به دنبال ِ حقیقت می گردد و به هر دری می زند از جبرئیل و میكائیل و ملائكه علیین وانبیاء مرسلین و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی چاره جویی می كند. از عرش و كرسی هم می گذرد تا می رسد به منزل جان كه چهلمین منزل است و در آنجاست كه به گوش ِ دل از زبان جان می شنود.
صد جهان گشتی تو در سودای من ‎/ تا رسیدی بر لب ِ دریای من ‎/ آنچه تو گم كرده ای گر كرده ای ‎/ هست نزدِ تو، تو خود را پرده ای
باری منطق الطیر معجزه سلیمان بود. از شاعران چیره دست ِ ایران خاقانی در چند جا كه به سخن ِ خود می بالد آن را منطق الطیر می خواند یعنی كه شعر من در حد اعجاز است، كسی سخن مرا درمی یابد كه از فهم و معرفت ِ برتری برخوردار باشد. مولانا در جواب خاقانی می گوید: منطق الطیر آن خاقانی صداست منطق الطیر سلیمانی كجاست ؟
منطق الطیر سلیمانی بیا ‎/ بانگ هر مرغی كه آید می سرا ‎/ چون به مرغانت فرستاده است حق ‎/ لحن هر مرغی بدا دستت سبق ‎/ مرغ جبری را زبان جبر گو ‎/ مرغ پر بشكسته را از صبر گو‎/ مرغ صابر را تو خوش دارو معاف ‎/ مرغ عنقا را بخوان اوصاف ِ قاف ‎/ مر كبوتر را حذر فرما ز باز‎/ باز را از حكم گوی و احتراز ‎/ كبك جنگی را بیاموزان تو صلح ‎/ مر خروسان را نما اشراط صبح ‎/ همچنین می رو زهدهد تا عقاب ‎/ ره نما والله اعلم بالصواب یعنی هر مرغی زبان ِ خود را دارد، زبان مرغان متكثر است . به یك زبان حرف نمی زنند، با آنها به یك زبان نمی توان سخن گفت و چنان نیست كه خاقانی پنداشته است . هر كسی برای كاری ساخته شده است، استعداد و نیز قدرت تحمل آدم ها متفاوت است . پلورالیسم اما خود لغزشگاه مهیبی است كه به آسانی می تواند سر از باتلاق اِباحی گری درآورد یا به سرگردانی دروادی سوفسطایی منتهی شود. پلورالیست ممكن است به ناباوری مطلق گرفتار آید یا دستخوش خوش باوری ِ ابلهانه شود.
گر بگوید جمله باطل او شقی است ‎/ ور بگوید جمله حق از ابلهی است آن یكی می گوید جنگ ۷۲ ملت است و همه دروغ است . این یكی می گوید ۷۲ ملت، همه راست است و هیچ معیاری نیست تا یكی را بر دیگری ترجیح توان داد. آن كسی كه به كرامت و حرمت ِ انسان ها باور دارد و نیز تكثر و تعدد برداشت ها و دیدگاه های انسان ها را می پذیرد و تفاوت آشكار در زبان و روش و منش آدمیان را واقعیتی غیرقابل انكار می شناسد لاجرم با مولانا هم آواز می گردد كه : سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی كار خون آشامی است .او برای پیشبرد عقاید خود راه ِ جبر و خشونت و زور و فشار را نمی پسندد و در برخورد با عقاید دیگران مهربانی و فراخ حوصلگی و وفق و مدارا نشان می دهد و همزبان با مولانا می گوید:
اگر مر تو را صلح آهنگ نیست ‎/ مرا با توای جان سرِ جنگ نیست ‎/ تو در جنگ آیی روم من به صلح ‎/ خدای جهان را جهان تنگ نیست ‎/جهانی است جنگ و جهانی است صلح ‎/جهان معانی به فرسنگ نیست‎/ هم آب و هم آتش برادر بُدند‎/ببین اصل این هر دو جز سنگ نیست‎/كه بی این دو عالم ندارد نظام‎/اگر روم خوب است بی زنگ نیست رومی سفید، زنگی سیاه و نظام عالم اقتضای این تعدد و تكثر را می كند. شما در این معنی البته دو قصه بسیار دلاویز و بسیار مشهور مولانا را به خاطر دارید. مقصودم اول داستان آن چند نفری است كه در شبی تاریك بردندشان به فیل خانه و پرسیدند فكر می كنید این موجود كه داخل این اتاق است چیست ؟ آنها كه چشمشان چیزی نمی دید لاجرم می خواستند از راه لمس مشكل را حل كنند.
آن یكی را كف به خرطوم اوفتاد‎/گفت همچون ناودان است این نهاد‎/ آن یكی را دست بر گوشش رسید‎/ آن بر او چون باد بیزن شد پدید ‎/ آن یكی را كف چو بر پایش بسود‎/ گفت شكل پیل دیدم چون عمود ‎/ آن یكی بر پشت او بنهاد دست ‎/ گفت خود این پیل چون تختی بُدست ‎/ از نظرگه گفتشان شد مختلف ‎/ آن یكی دالش لقب داد این الف ‎/ منظور از نظرگه دیدگاه اوست.
در كف ‎/ اگر شمعی بُدی ‎/ اختلاف از گفتشان بیرون شدی
قصه دوم كه اشاره كردم همان داستان موسی و شبان است كه شبانی كه به زبان ِ خود با خدا راز و نیاز می كرد:
ای فدای تو همه بزهای من ‎/ ای به یادت هی هی و هی های ِ من ‎/تو كجایی تا شوم من چاكرت ‎/ چارقت دوزم زنم شانه سرت
موسی برآشفت كه ای نادان با خدا اینگونه سخن می گویند؟ و تكفیرش كرد:
گفت موسی های خیره سر شدی‎/خود مسلمان ناشده كافر شدی ‎/وحی آمد سوی موسی از خدا‎/ بنده ما را زما كردی جدا‎/ تو برای وصل كردن آمدی ‎/ یا خود از بهر بریدن آمدی ‎/ هر كسی را سیرتی بنهاده ام ‎/ هركسی را اصطلاحی داده ام ‎/ در حق او مدح و در حق توذم ‎/ در حق او شهد و در حق تو سم ‎/ ما بری از پاك و ناپاكی همه ‎/ از گران جانی و چالاكی همه ‎/ ما زبان را ننگریم و قال را ‎/ ما درون را بنگریم و حال را ‎/ موسیا آداب دانان دیگرند ‎/ سوخته جان و روانان دیگرند ‎/ ملت ِ عشق از همه دین ها جداست ‎/ عاشقان را مذهب و ملت خداست آنچه كه برای انسان امروزی مطرح است می بینیم كه برای مولانا هم مطرح بوده است ، انسان امروزی وقتی این شهرهای بی در و پیكر و پر ازدحام و پرغوغا و پرتنش و پردود و دم و آلودگی ها و بیماری ها را می بیند، بی اختیار می خواهد چون مولانا فریاد بیاورد كه :
اندر این شهر قحط خورشید است ‎/ سایه شهریار بایستی ‎/ شهر سرگین پُرست پر گشته است ‎/مشك نافه تتار بایستی
وقتی گروه گروه آدمیان را می بیند كه در چرخه پرتب وتاب شتابان و بی امان زندگی در كمین یكدیگر ایستاده اند و روز و شب برای همدیگر پاپوش می دوزند، پوستین هم می برند و پوست ِ هم می درند دلش می گیرد و فغان می كند:
زین همرهان ِ سست عناصر دلم گرفت ‎/ شیر خدا و رستم دستانم آرزوست ‎/ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر‎/ كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ‎/ گفتند یافت می نشود جسته ایم ما‎/ گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست مقصودم آن نیست كه شما به جای اعلامیه حقوق بشر بروید و مثنوی بخوانید و یا برعكس اصلاً این بحث از مقوله امر و نهی و این بكن و آن نكن، اِفعل لاتفعل خارج است ، نسخه پیچی نیست تحلیل و تعلیل است، می خواهد دریابد كه چگونه و چرا مولانا برای ما در این روزگار كشش و جاذبه دارد، چرا و از كجا مردم زمان ِ ما با مولانا همدردی و همدلی احساس می كنند. این مغناطیس القلوب چیست كه دل ها را می رباید. این مرد كه در گوشه ای از جهان ۷۵۰ سال پیش می زیسته در كلام و پیام او چه جوشش و درخششی، چه سری هست كه جان عارف و عامی را می شوراند. یادآوری این نكته ها كمترین فایده اش آن است كه اگر كسی اعلامیه حقوق بشر را می خواند به سوابق ۲۵۰۰ ساله آن بیندیشد و به ریشه های دینی و عرفانی ِ آن توجه كندو بداند كه این آرمان های ارجمند كه امروز در قالب ِ الفاظ و عبارت های تازه عرضه می شود همان گمگشته های كهن قرون و اعصار است و آنكه مثنوی را می خواند با دیدی تازه در آن بنگرد، هر كس كه با دیدی تازه و از سر تأمل در مولانا نگاه كند نكته های فراوان در او كشف می كند، مولانا در ساحَت ِ آفرینش فكری و هنری از سرآمدان ِ و برجستگان ِ عالم است و خصیصه اصلی شاهكارهای تفكر و هنر آن است كه از چنبره زمان و مكان برمی كشند. در هر دور و زمان می توانند با مردم آن دور و زمان همزبان گردند. قابل بازخوانی و بازشناسی هستند مولانا را كه شهسوار عرصه خلاقیت است باید از نو خواند و از نو شناخت .
محمدعلی موحد
برگرفته از: شرق ۲۵ آذر ۸۳
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید