یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زنان به زعم زنان هزار چهره ، هزار نقش


زنان به زعم زنان هزار چهره ، هزار نقش
از زمانی كه شهرزاد با گفتن داستان هایی از حیله و مكر زنان، آشوب دل شهریار را بیشتر می كرد تا امروز این موجود عجیب و غریب و چندوجهی كه با تاباندن نورهای مختلف بر او طیف های جدیدی از شخصیتش را به نمایش می گذارد، در داستان ها جاخوش كرده و بی حضورش داستان نویس برای رنگ و بو دادن به نوشته اش باید به فكر تمهید دیگری باشد. زن های هزار و یك رنگ هزار و یك شب، مادام بواری، آناكارنینا، زن های بور و مشكی هیچكاك، زن های اندرونی نشین و مظلوم یا مظلوم نمای نویسندگان معاصرمان، صورتك های مختلفی از زن را برایمان به تصویر كشیده اند. قدیمی ترین و پابرجاترین نقشی كه زن ها در قصه ها به عهده داشته اند نقش مادرانه بوده است. زن- مادر در داستان های مردانه و زنانه تقریباً حضور یكسانی دارد. ممكن است داستان نویس زن به علت احساس همذات پنداری با مادر داستانش به داستان كیفیت متفاوتی بدهد اما در حس بنیادی اش با داستان نویس مرد تفاوت زیادی ندارد. به علت غریزی بودن مسئله، فرهنگ و جغرافیا هم مانند جنسیت تاثیر مهمی در ایجاد و درك احساس مادرانه ندارند. زن- مادر به عنوان نقش محوری یا فرعی در بیشتر داستان ها حضور دارد. یكی از به یاد ماندنی ترین آنها «زری» در كتاب سووشون نوشته سیمین دانشور است كه تقریباً تمام خصوصیات كلاسیك این نوع زن را دارا است. در نگاه مادرانه خانواده مهمترین محور تفكرات زن را تشكیل می دهد. مرد (شوهر) و فرزندان جایی برای بقیه دلمشغولی های او باقی نمی گذارند و زن از این منظر تمام حوادث پیرامون را تفسیر می كند. چتر مادرانه در مواقع زیادی مرد را نیز در سایه خود می گیرد. در صفحه ۴۷ كتاب، یوسف كه خسته است روی مبل می نشیند و زری روبه رویش روی زمین زانو می زند و چكمه های او را از پایش در می آورد. زن- مادر با درونگرایی و دوراندیشی در حالی كه ظاهراً به اندازه پدر فعال به نظر نمی رسد، نقش مهمی در حفظ كانون خانواده و ایجاد ثبات و آرامش آن برعهده دارد. با غریزه اش قبل از منطق مرد، حوادث را پیش بینی می كند. می كوشد تا آرامش بقیه را تامین كند حتی به قیمت تلاطم درونی و همیشگی خودش. در مواردی كه خطری از طریق او خانواده را تهدید می كند _ مثلاً عشقی ممنوع- مادر بودن بیشتر از همسر بودن او را به خانواده متصل نگه می دارد. «كلاریس» زویا پیرزاد یا راوی «دفترچه ممنوع» نوشته آلبا دسس پدس نمونه های دیگری از خانواده محوری را تصویر می كنند.
مدیریت پنهانی امور، سنگ صبور بودن، چشم انتظاری، رازداری، دست های زبر یا مهربان و... از خصوصیات زن- مادر هستند. زیبایی زن در وجه لطافت و مهربانی اش ارزیابی می شود و در درجه اول اهمیت قرار ندارد. همه نویسندگان زن گاهی به نقش مادرانه نزدیك می شوند حتی اگر زن غالب در داستان هایشان نقش دیگری مثلاً نقشی نزدیك به مردها را بازی كند. زن- مرد در داستان های منیرو روانی پور به علت داشتن آرمان ها و آرزوهایی خارج از كانون خانواده چهره دیگری از زن را به نمایش می گذارد. از خصوصیات عمده زن- مرد می توان به استقلال طلبی، جست وجوی راهی برای خروج از وضع موجود، نوآوری، تاثیر گذاشتن بر زندگی دیگران و... اشاره كرد. برعكس زن- مادر، خانواده دغدغه اصلی این زن ها نیست. اكثر آنها خارج از كانون خانواده در جست وجوی كمال و تعالی خود هستند. این زن ها در عشق ورزیدن و در ایفای نقش مادری هرگز خود را یك سر فراموش نمی كنند و نه تنها با سلاح زن های دیگر یعنی مهربانی بلكه با مدیریت هوشمندی با مسائل برخورد می كنند. «افسانه» راوی رمان دل فولاد نوشته روانی پور در برخوردش با پسر معتاد صاحبخانه هر چند به عواطف مادرانه و حتی عاشقانه نزدیك می شود اما زن- مرد وجود او قاطع تر عمل می كند و سر رشته امور را به دست می گیرد. زن- مرد زیاد در بند زیبایی ظاهر نیست، اگر به آینه نگاه كند می خواهد ببیند چقدر پیر شده تا بداند چقدر فرصت دارد كه كارهایش را به انجام برساند. حضور او در جامعه مهمترین مشخصه او است در حالی كه زن- مادر با صبر در مقام مادر یا همسر كسی كه نقش مهمی در جامعه دارد نقشش را ایفا می كند. زن- مرد حتی اگر صاحب خانواده ای شود دغدغه هایش را به محور آن محدود نمی كند، در داستان های زن فرودگاه فرانكفورت چنین زنی را زیاد می بینیم. زن- مرد از جایگاهش ناراضی است و برای تغییر وضعیتش ممكن است خصوصیات زنانه را مزاحم بداند. برخوردش با مردها خصمانه نیست و حتی با آنها بهتر از زن ها طرف صحبت می شود. در داستان هایی با بافت اجتماعی كهنه تر زن- مادر حضور پررنگ تری دارد، در مقابل جامعه شهری تر زن ها را به مشاغل تازه تری وارد می كند. در چنین زمینه ای زن حتی با حفظ نقش كهن خود (مادرانه) استقلال خود را با كار، خلاقیت و... حفظ می كند و در حالت اغراق آمیزتر خصوصیات مردانه ای از خود بروز می دهد و سعی می كند عواطف زنانه اش را نشان ندهد. چهره دیگری كه زن ها از دیرباز در قصه ها نشان داده اند چهره بسیار زنانه شان است كه همواره راهگشای داستان های عاشقانه و پرسوزوگداز بوده است و گاه علتی برای كشمكش و آشوب و حتی به آتش كشیده شدن شهرها. حضور زن- زن در داستان های مردانه پررنگ تر و پابرجاتر از نقش های دیگر است اما معمولاً از منظر بیرونی مورد توجه قرار می گیرد و چه اثیری باشد چه زمینی، فتنه گر است و بانی آشفتگی. چنین زنی در نگاه نویسندگان زن به نحو دیگری از طرف خواننده درك می شود چون یا راوی است یا سوم شخص داستان به ذهن او معطوف است. در میان داستان نویسان زن معاصر شیوا ارسطویی با دل و جرات بیشتری به چنین زنی میدان عمل داده. شهرزاد داستان های او زنی است كه علاوه بر كوشش برای فراتر رفتن از زندگی روزمره (مانند زن- مرد) به ویژگی های زنانه اش نیز پرداخته می شود. توجه به زیبایی، ترس از پیر شدن، اهمیت دادن به عشق، تكیه بر قدرت مردانه و... از خصوصیات عمده زن- زن است. تقریباً در تمام داستان های مجموعه «آفتاب و مهتاب» رابطه عاشقانه- نه خانوادگی- وجود دارد. زن در این داستان ها به شكلی واقع بینانه خصوصیات ذاتی خود را پذیرفته و با آنها زندگی می كند نه مبارزه. حتی شهرزاد داستان بلند «آسمان خالی نیست» را كه شاعر و متفكر و جست وجوگر است، بارها جلوی آینه می بینیم و بارها می بینیمش كه سر دوراهی است. مردهایی در زندگی اش وجود دارند كه بخشی از وجودش به شدت به آنها وابسته است. زن- مرد درونش او را به سمت استقلال می كشاند و نیمه بسیار زنانه اش او را كامل می كند. ناهید و آناهیتای داستان «آسمان خالی نیست» تداعی كننده همین دو بخشند كه یكی روبه آسمان دارد و دیگری به شدت زمینی است. در داستان های «آفتاب و مهتاب» این حس زنانه با تاكید بر رنگ ها، رقص، عشق و ناكامی تشدید می شود. در داستان «غذای چینی» باز هم دوگانگی را می بینیم. زن در موقعیت سازنده (فیلمساز و منتقد) و زن در موقعیت زنانه. در داستان «او را كه دیدم زیبا شدم» به شكل كاملی با احساسات زنانه مواجه ایم. زمینه داستان به راحتی امكان نزدیك شدن به حس مادرانه را فراهم می كند. نویسنده دیگر با تفكر دیگر در چنین وضعیتی رل اصلی داستان را به زن- مادر می دهد اما در نگاه زنانه ارسطویی به راحتی موقعیتی عاشقانه شكل می گیرد. زیرا زن در نگاه او بدون ذره ای افسوس زن است. زنی كه تمام پستی و بلندی های وجود خود را پذیرفته و با آگاهی بر آنها و نیازهایش در موقعیت های مختلف طبیعی ترین و غریزی ترین بخش خود را نشان می دهد. نیمه هنرمندی هم اگر وجود داشته باشد (غذای چینی، آمده بودم با دخترم چای بخورم، آسمان خالی نیست و...) باعث مخدوش شدن نیمه دیگر نمی شود.زنان مظلوم و ستمدیده از جانب مردان، در دو سه دهه اخیر سوژه بسیاری از نویسندگان زن بوده اند. زن- مظلوم گاهی مورد توجه نویسندگان مرد نیز قرار گرفته است. داستان «طبقه همكف» یوریك كریم مسیحی كه در مجموعه ای به همین نام منتشر شده است، چنین نگاهی دارد. اما اصولاً این نحوه برخورد نویسندگان زن و به خصوص گروهی از آنها است كه حقوق از دست رفته و جایگاه اجتماعی زنان دغدغه اصلی شان است. تقریباً همه نویسندگان زن ولو در چند داستان و یا در چند موقعیت كوچك چنین مضمونی را دست مایه كارشان قرار می دهند حتی اگر زن مورد توجه شان از جنس دیگری باشد. در داستان های «سنگ های شیطان»، «كافه چی»، «كنیزو» و حتی «دل فولاد» منیرو روانی پور به این مسئله توجه شده هر چند قبلاً زنان روانی پور را به طور عمده در دسته دیگری قرار دادیم، دسته ای كه روی زمین سفت راه می روند، می دانند چه می خواهند و برای رسیدن به خواسته شان ظلم و جور یك مرد جلودارشان نیست. مظلومیت زن گاهی نقش مقابلی مثل مرد ظالم، پدر دیكتاتور یا خانواده ای سنتی دارد و گاه جنبه های فیزیكی و جسمانی او برای نگه داشتنش در موقعیتی دردآور یا ستمدیده كافی به نظر می رسند.در كتاب «بعد از ردیف درخت ها» نوشته زهره حكیمی، زن همیشه گرفتار یكی از این موقعیت ها است. در داستان های «ابر پنبه ای سفید سرگردان» و «گل های یاس» در كلاسیك ترین شكل، مرد ظالم را می بینیم و در داستان هایی مثل «درد» و «من كه بی سلاحم» كه نامش از مجموعه شعر «خاطره حجازی» به نام «اندوه زن بودن» وام گرفته شده، خصوصیات ذاتی زن او را در موقعیتی اندوه بار قرار می دهند. در داستانی مثل «سقوط» نوشته نصرت ماسوری نیز نفس زن بودن اندوهناك تصویر شده است. مقایسه این دیدگاه با دیدگاه بسیار زنانه شیوا ارسطویی كه ویژگی های زنانه را راحت و بدون درد پذیرا شده جالب است. در داستان جدید «پله ها» نوشته بهناز علیپور، حضور مرد بدبین و مشكوك نشان می دهد كه مظلومیت زن هنوز هم مورد توجه است و احتمالاً تا سال های زیادی در آینده موضوع داستان های بی شماری قرار می گیرد. این گونه داستان ها معمولاً موضع مشخصی دارند و از نگاه بی قضاوت مدنظر چخوف دورند. در واقع موضع اتخاذ شده انگیزه اصلی نوشته شدن داستان است و همین خودانگیختگی و باروری را از داستان می گیرد و جهتی خشك و منطقی به آن می دهد. زن- انسان آخرین تیپی است كه در این بررسی به آن پرداخته می شود. در این نگاه زن به علت جنسیت و موقعیت اجتماعی در جایگاهی متفاوت با مرد قرار نمی گیرد، به او به عنوان موجودی نگاه می شود كه به علتی روانشناسانه یا هستی شناسانه جالب توجه است و ارزش دارد كه قصه ای در موردش نوشته یا خوانده شود و زن یا مرد بودنش در اصل ماجرا بی تاثیر است. در این داستان ها ممكن است زن در موقعیتی مادرانه، زنانه و حتی مظلومانه قرار بگیرد اما درونمایه اصلی داستان موضوعی ورای جنسیت است و ما را با آدم ها و ذهنیت آنها مواجه می كند. گذشتن از تعصب جانبدارانه و نگاه عمیق به انسان و روابطش گاهی با داستانی روبه رویمان می كند كه باور نمی كنیم از قلم زنی پدید آمده باشد، مانند داستان «گریز» نوشته كاترین منسفیلد كه در نگاهی سطحی داستانی ضد زن به نظر می رسد یا مشابه آن داستان «ویكفیلد» نوشته ناتالی هاثورن. در هر دوی این داستان ها مرد خانه می گریزد.یكی به خانه ای غیر از خانه خودش اما نزدیك به آن و دیگری به گوشه ای از ذهنش كه دنیای دیگری برای خودش در آن ساخته است. نزدیك تر از هر دوی اینها به ما داستان «جای دیگر» نوشته گلی ترقی است، مرد این داستان هم خانه و زنش را می گذارد و می رود اما در هیچ یك از این داستان ها جنسیت كسی كه می گریزد به اندازه انگیزه گریزش كه فرار از تكرار و روزمرگی است، اهمیت ندارد.داستان «نزدیكی» نوشته حنیف قریشی نیز به شكل دیگری چنین مضمونی را تكرار می كند و مرد بودن نویسنده و راوی، داستان را به سمت قضاوت منفی در مورد زن همراه او نمی كشاند. چیزی كه درون آدم ها را متلاطم می كند آدم های پیرامون نیستند بلكه حسی درونی است كه باعث می شود جهان كوچك داستان به سمت چشم اندازی وسیع تر امتداد پیدا كند. در داستان های گلی ترقی با زن های متنوع و زیادی مواجه ایم. ممكن است بیشتر آنها در قالب تیپ های شناخته شده بگنجند و قابل دسته بندی باشند اما تصویر كلی او از زن چیزی انسانی است كه مرد یا زن بودن راوی تاثیر بر آن ندارد. وقتی راوی داستان های ترقی، مرد است (در داستان هایی مثل جایی دیگر، درخت گلابی و بزرگ بانوی روح من) موفق بودن یا نبودنش در ساختن لحن مردانه مهم نیست چون با مضمونی طرف هستیم كه مردانه و زنانه برنمی دارد. حضور تیپ ها در داستان، كار قصه گو را آسان می كنند و به او اجازه می دهند تا شخصیت های اصلی و پیچیده تر را بهتر معرفی كند، تیپ هایی مثل مادر راوی كه از نوع متجدد زن- مادر است (زنی با امكانات مالی خوب و لباس های شیك و عطر خوشبو، متظاهر و...)، اناربانو (داستان انار بانو و پسرهاش) و میهن بانو (داستان خانه ای در آسمان) نمونه كلاسیك تر زن- مادر هستند، امینه (داستان سفر بزرگ امینه) نمونه زن مظلوم است و آتش افروز (داستان فرشته ها) نمونه زن- زن اما هیچ كدام اینها دیدگاه نویسنده را محدود به جهانی زنانه نمی كند حتی اگر به سخنرانی چند سطری اش راجع به حقوق از دست رفته زنان در داستان «جایی دیگر» (صفحه ۲۴۳) بی توجه نباشیم و حتی اگر حواسمان باشد كه در خیلی از داستان ها با زنی طرفیم كه به تنهایی و با قدرت، زندگی خود و بچه هایش را می گرداند و او را مانند شخصیت های داستان های منیرو روانی پور در دسته زن- مردها جا بدهیم. ترقی در كنار این تیپ ها آدم های اغراق شده و عجیب زیادی را به كار می گیرد. این آدم های عجیب (آقای ر، ماری خانم، دوست كوچك، میم در داستان درخت گلابی، مستر غزنی، آتش افروز و...) با ریتم تند و یك نفس راوی و تكرار بعضی جملات و اتفاقات، فضایی خاطره وار را به وجود می آورد با سایه های تند، مانند انیمیشنی سیاه و سفید با نقاشی هایی كه انگار دختربچه ای آنها را كشیده، دختر پرجنب وجوش و با هیاهو كه در زندگی دوم خود در پاریس، زنی است با دو فرزند كه گفتنی هایش خاطرات گذشته اند و از حال چیزی نمی گوید جز ملال زندگی. در زندگی كنونی این زن، حرفی از شوهر یا پدر بچه ها به میان نمی آید. ممكن است با زنی از نوع مظلوم مواجه باشیم؟ در آن صورت چه بی طرفانه داستان هایی از آسمان و زمین برایمان به هم می بافد! داستان هایی از دو دنیایی كه تقریباً در تمام كارهای ترقی به شكلی واضح قابل تفكیك اند. دنیای بی غل وغش، ساده و راحت بچگی (خانه شمیران) و دنیای سخت و عبوس بزرگی (پاریس) است. دنیای اینجا و آنجا است. دنیای آدم های هم طبقه و مشابه مثل اقوام و دوستان خانوادگی و دنیای آدم هایی از نوع و دسته ای دیگر مثل دوست كوچك، گیتی و دخترش در داستان آن سوی دیوار، راننده اتوبوس، مرد هندی، امینه، زینب داستان خدمتكار، اناربانو و دیوانه های داستان اولین روز. اگر چه داستان های ترقی ما را وارد دنیای قصه ای نمی كند كه تعلیق شخصیتی یا حتی حادثه ای داشته باشد و اگر چه تكرار بعضی از خاطره هایش ممكن است برایمان لطفی نداشته باشد و اگر چه داستان اولین روز و آخرین روز مجموعه دو دنیا باعث نمی شود كه آن مجموعه را رمان بنامیم اما راوی بی رحم و قضاوت گر او تكلیفش با خوب و بد آدم ها معلوم است و از ابتدای ورود شخصیت به داستان او را كندوكاو می كند و در این زمینه استثنایی برای دوست و غریبه و مرد یا زن قایل نیست حتی اگر بداند كه حقوق هركدامشان چیست و چقدر به تحققش نزدیك یا دورند.

فرشته احمدی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید