یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نقش فرهنگی شاهنامه در ایران


نقش فرهنگی شاهنامه در ایران
بحث كوتاهی كه من در این نشست دارم عنوان «نقش فرهنگی شاهنامه در ایران قرن بیست و یكم» است كه عبارت كامل آن چنین است: «نقش فرهنگی شاهنامه در ایران قرن ۲۱ چه خواهد بود؟» آیا همان چیزی خواهد بود كه از دویست سال پیش تا كنون شاهدش هستیم؟ من اینجا سعی میكنم تصویری از نقش فرهنگی شاهنامه تا كنون ارائه كنم تا نقش فرهنگی شاهنامه در ایران قرن ۲۱ قابل تصور باشد و در آخر راه حلی ارائه می كنم برای برون شدن از آنچه معتقدم عملاً نقش كه نه بی نقشی و خنثایی بوده است. تصور نمیكنم كه نتیجه این نشستها مورد توجه مدیران فرهنگی و آموزشی در سطوح كلان باشد ولی به هر حال گفتنش این فایده را دارد كه حداقل گفته شده باشد. در آستانه روز بزرگداشت فردوسی هستیم, روز ۲۵ اردیبهشت, روز فردوسی؛ نام گذاری روزهابه نام بزرگانی چون فردوسی, سعدی, حافظ به چه علت است؟ آیا روزی به نام فردوسی نام گذاری می شود و بزرگداشت فردوسی برگزار میشود چون شاهنامه و سراینده فرزانه‌اش فردوسی دارای نقش فرهنگی بسزا و در خور در جامعه ایران بوده؟ یا اینكه ما روزی را به نام فردوسی نام گذاری میكنیم و نشستهای بزرگداشت میگیریم برای جبران غفلت و قصور فرهنگی‌مان؟ این آیین كه همگی در حال اجرایش هستیم در واقع جبران تغافل فرهنگی است كه نسبت به شاهنامه وجود داشته است؟ كدام یك از اینها واقعیت است؟ یك مثال دیگر میزنم آیا اینكه ما روزی را به نام روزِ زن در سال داریم, به این معناست كه در جامعه ما نقش زن در عرصه‌های مختلف اجتماعی,‌سیاسی, فرهنگی و اقتصادی تثبیت شده است؟ پاسخ منفی است. نام گذاری روز زن در جامعه‌ای با پیشینه مردسالاری كه الان میخواهد از این وضعیت بیرون برود, به خاطر این است كه آمار نشان دهد فقیرترین افراد جهان را زنها تشكیل میدهند از نظر فرهنگی, آموزشی و سیاسی و اقتصادی و بهداشتی و رفاه و بیمه اجتماعی هم این فقر در زنان در كل جهان نسبت به مردان وجود دارد. یعنی در سطوح كلان مدیریت سیاسی, اقتصادی و آموزشی زنان محذوف‌‌اند و به جبران این حذف یك روز از ۳۶۵ روز سال به نام آنان نام گذاری شده است. پس نام گذاری روز به این علت نیست كه آن نقشی كه میبایست شایسته و در خور بوده است, به دست آمده و محرز شده است. در جامعه‌ای كه انرژی و اطلاعات فرهنگی را از جوامع دیگر به طریق ترجمه یا از طرفی دیگر دریافت میكند و به عناصر فرهنگی سنتی, بومی و قومی خودش امكان رشد و بازسازی را نمیدهد و این عناصر فرهنگی در حاشیه فرهنگ متوقف می مانند, آن وقت است كه نام گذاری روزی مثل فردوسی ضرورت پیدا می كند. نام گذاری روزی به نام بزرگانی مثل فردوسی ضرورتی آیینی است برای آنكه ارتباطی مداوم با منابع فرهنگی بومی را زمینه سازی كند. در جامعه‌ای مثل ایران كه فراموش كرده چگونه از منابع فرهنگی گذشته‌اش اطلاعات و انرژی بگیرد, هر گونه حركت آیینی برای پرداختن به عناصر فرهنگی خودی سودمند است. پس اجرای آیین نام گذاری روزی به نام بزرگان می‌خواهد آن تغافل و مغفول ماندگی را درباره عناصر فرهنگی سنتی جامعه جبران كند. كه این نه تنها اشكالی ندارد كه مفید است اما نباید در حد و سطح نام گذاری متوقف بماند. بلكه لازم است برای پویا شدن و نقش شایسته یافتن عناصر فرهنگی ایرانی كه تا امروز مغفول مانده‌‌اند و نقشی در باز تولید فرهنگ امروز, چنانكه باید و شاید نیافته‌اند, زمینه سازی جدی و اساسی صورت گیرد, و نیز یادمان نرود كه این زمینه سازی باید با فقدان روحیه‌‌ی تبلیغی, پدرانه, تجلیل و تكریم و ستایشهای مبالغه آمیز در مورد آن چیزی كه میخواهیم در درون فرهنگ مردم تعمیق بدهیم. صورت بگیرد, چون اگر این كار را بكنیم, حداكثر اتفاقی كه میافتد این است كه این باورها را و این تجلیل و تكریمهای مبالغه آمیز را میتوانیم اساساً و عیناً در مردم به وجود آوریم و آنها به همین شكل آن را به كار ببرند. ما از این مرشد سازی, مریدپروری و ایجاد تقدس در اطراف عناصر فرهنگی گذشته‌مان سودی نمیبریم. پس حواسمان باشد كه زمینه سازی كردن برای عناصر فرهنگی مغفول مانده با تجلیل مبالغه آمیز و ستایشهایی كه در آن ید طولانی داریم, متفاوت است.
من در كلاسهای دانشگاه وقتی از دانشجوی ترم دوم زبان و ادبیات فارسی در مورد شاهنامه پیش از ورد به سر فصل درس حماسه یك كه درس رستم و سهراب است, میپرسم در مورد شاهنامه چه میدانید و آن را چگونه اثری میبینید؟ در پاسخ همان چیزهایی را میگویند كه از رادیو و تلویزیون و از نشستهای متداولی شنیده‌اند كه تماماً به تكریم و تجلیلهای مبالغه آمیز میپردازند. پرده بعدی این است كه این دانشجویان فقط میدانند كه پهلوانی به نام رستم بوده و پسر خودش را ناخواسته كشته و حتی بعضی این حماسه تراژیك را مضحك و مسخره آمیز میبینند. این یعنی فقر اطلاعات و نداشتن كمترین آگاهی از فرهنگ خودی, همین بچه‌ها بسیاری از عناصر فرهنگی غربی را به خوبی میشناسند ولی در آن سو وقتی میپرسی كه فردوسی و شاهنامه از نظر توی دانشجو چگونه است, چیزی كه به تو میگوید عیناً چیزهایی است كه ما هم مثل آنها از كودكی و نوجوانی و جوانی و سالهای بعد از تریبونهای مختلف در تجلیل و ستایش شاهنامه شنیده‌ایم.نكته دیگر در مورد زمینه سازی و گسترش و نهادینه كردن فرهنگ بومی از طریق آثاری همچون شاهنامه این است كه سیاستهای ارشادی دولتی یا خصوصی همان خطر مرشدسازی را ایجاد میكند. مرشدسازی و مریدپروری فاقد آگاهی, و سطحی. روبر پیتر اسكات جامعه شناس فرانسوی در مورد خطری كه ذكر كردم در نشریه اخبار اجتماعی میگوید: اگر همان طور كه واقعیتها به ما نشان میدهد كوششهای ارشادی برای مطرح كردن یك عنصر فرهنگی با شكست مواجه شده‌اند به این علت بوده كه نسبت به مردم و خواست آنها بیگانه بودند. یك سویه میخواستند یك سری از اطلاعات و انرژی را بدهند. همه این تلاشها بر پایه این اندیشه قرار داشته كه باید چیزی مثل یك خوراك فكری بایك پیام را به مردم بدهند. ادبیات به راستی مردمی باید از بطن زندگی حقیقتاً مردمی بیرون بیاید. در سیاستهای ارشادگرانه چه دولتی و چه خصوصی میبینیم كه هر سازمان دهنده فرهنگی سخت پی این وسوسه است كه انسانها را با نهادهای فرهنگی‌‌ای كه خودش میخواهد هماهنگ كند و نه نهادها را با انسانهای درون آن جامعه.»
من اینجا میخواهم مقایسه‌ای داشته باشم با آنچه در كشورهای غربی در زمینه فرهنگی می گذرد و از این مقایسه نهایتاً به نتیجه‌ای كه منظور نظرم هست برسم. در آثار ادبی غربی یا بهتر است بگویم آثار هنری مغرب زمین یك گونه تداوم, پیوستگی و انسجام بین اندیشه, حس عاطفه از دورترین دوران تا كنون دیده میشود. یك نوع بده و بستان در آثار كلاسیك جوامع غربی و آثار هنری امروزشان شاهد هستیم. گونه‌ای تداوم در كاربرد الگوهای ادبی, در تكرار و تطبیق تیپها, شخصیتهای اساطیری, افسانه‌ای, فضاها, موقعیتهایی كه انسان غربی از دورترین دوران با آن درگیر بوده تا امروز دیده میشود. انواع ادبی و فرمهای ادبی كه امروز در آثار ادبی مغرب زمین دیده میشود در واقع چیزی جز فرمهای ادبی گذشته نیست كه این فرمها با خواستهای تازه گروه اجتماعی تطبیق پیدا كرده‌اند. در واقع این فرمهای ادبی همان فرمهای ادبی گذشته غربی است كه در آثار گذشته‌شان تجلی یافته‌اند و حالا با خواسته‌های تازه گروههای اجتماعی تطبیق پیدا كرده‌اند و عرضه میشوند.
ایلیاد و ادیسه هومر چه اندازه در آثار ادبی غربی با شكلهای زمانه تطبیق یافته‌است؟ و چه میزان به شكل استعاره یا بن مایه‌ای در انواع رمانهای غربی تكرار شده است، بسیار. مهم‌ترین آن رمان چهار جلدی اولیس اثر جیمز جویس است كه اتصال و پیوستگی‌اش با اولیس در عنوان آن تصریح شده است. در جهالت نوشته میلان كوندرا اولیس دوباره ظاهر و تكرار میشود. شخصیت اصلی این رمان روشنفكری است كهع در دوره فشار حكومت توتالیتر در چك مجبور میشود كشورش را ترك كند. وقتی كه بساط حكومت كمونیستی برچیده میشود باز با نوعی جبر به كشور خود برمیگردد؛ به كشورش كه از حكومت توتالیتر كمونیستی رهایی یافته. این روشنفكر احساس اولیس را دارد كه از سفرها, جنگها و از افراز و نشیبهایی كه از سر گذارنده دوباره به وطنش بر میگردد. ولی سؤال او این است كه آیا وطن, ماهیتاً همان است كه تركش كرد؟ آیا پنه لوپه منتظر اوست؟ كوندرا این حس پیچیده غربت در غربت را تنها با اتكا به تجربه قبلی اولیس هومر در فرهنگ جامعه میتواند به این عمق سامان هنری دهد و جهالت, تنها پشتوانه فرهنگ جامعه كه اولیس هومر را به خود جذب كرده است, میتوانست این «معرفت» را ارائه كند, یا مثلاً روزنامه‌نگار معروف اوریانا فالاچی در كتاب پنه لوپه به جنگ میرود میخواهد زنی روشنفكر از ایتالیا را به آمریكا بفرستد. این بار میخواهد زن شخصیتش نه مثل پنه لوپه اولیس فقط در حال بافتن شالی بیپایان نشسته باشد. این بار میخواهد پنه لوپه را به جنگ بفرستد. حتی وقتی اوریانا فالاچی میخواهد به آن مردمداری در فرهنگ و جامعه‌اش اعتراض كند؛ برای انكار مرد سالاری و رد آن, پیوستگی و رابطه‌اش را با ادبیات گذشته از دست نمیدهد. اسم را عوض نمیكند، نام او را پنه لوپه نگه می دارد تابه جامعه هشدار دهد كه همان كه او را در حال شال بافتن از ۴ سالگی در كتابهای ساده شده‌‌ی كودكان شناخته‌اید, همان تغییر یافته و دارد به جنگ میرود, خودش نه اولیس.تجلی و تداوم عناصر فرهنگی نه در رمان و شعر, كه در همه آثار هنری مانند آثار سینمایی, نمایشی, موسیقی, نقاشی و تمام عرصه‌های زندگی مردم, حضور زنده دارد. در كشورهای غربی هم اصل آثار كلاسیك را عموم مردم به طور مستقیم و بیواسطه نمیخوانند ولی به طور غیر مستقیم از لحظه لحظه آثار ادبی دیگری كه به مقصود سرگرم كردن, لذت بخشی تولید میشوند, عناصر فرهنگی جامعه‌شان را دریافت میكنند. یعنی در واقع نویسندگان, روشنفكران, روزنامه نگاران در سطوح متفاوت, واسطه‌ای هستند كه این انسجام و وحدت بخشی فرهنگی را بین مردم و آثار كلاسیك تداوم میبخشند. در حالی كه در اینجا ایران اینطور نیست. ادبیات كلاسیك در غرب به اشكال گوناگون و در عرصه‌های متفاوت تبدیل به زبان مشترك میشود میان مردم و هنرمندان, مردم و روزنامه نگاران, مردم و سیاستمداران. ادبیات گذشته در غرب به عنوان استعاره‌ای برای بیان پیچیدگیهای زندگی فرد و اجتماع و فرد در اجتماع به كار میرود. داستان آشنای سیندرلا یا آلیس در سرزمین عجایب در موقعیتهای متفاوت در آثار مدرن و پست مدرن غربی و نیز در نوشته‌های روزنامه نگاران و ....استعاره‌ای برای بیان موضوعهای چند وجهی و دارای ابعاد میشوند تا نسبت به آن وضعیت معرفتی ژرف در مخاطب ایجاد كنند. آلیس در سرزمین عجایب توانسته بیانگر احساس بشر امروزی باشد در شگفتیهای دست ساخته خودش در دروران پست مدرن. دن كیشوت با آرزوها, ناتوانیها, ادعاهای گزافه‌اش با جدیت صادقانه‌اش در اینكه این ادعاها را ثابت كند از طرف روزنامه نگاران غربی و تحلیل گرایان سیاسی و نویسندگان غربی بارها و بارها به عنوان تیپی از شخصیت سیاستمدار یا آرمانگرا به كار رفته است.پس مردم در جوامع غربی نمیتوانند چون لحظه لحظه ارتباطات و رسانه‌هایشان ادبیات گذشته‌شان وجو دارد, آن را فراموش كنند و مانند ما نسبت به فرهنگ خودی دچار گسست و نسیان شوند. سینماگر, نمایشنامه نویس, رمان نویس, كارگردان سینما و تئاتر, روزنامه نگار, روان شناس, جامعه شناس در ایران تا چه حد آثار ادبی ایرانی را می شناسند و تا چه حد این شناخت را بر خود فرض می داند و لازم و واجب و ضروری می شمارد؟ روان شناسی كه افراد به او مراجعه میكنند تا مشكلات فردی آنها را در خانواده و اجتماع حل كنند ولی آن روان شناس, روان شناسی غربی را خوانده و ادبیات ایران را هم به به جز سه واحد فارسی عمومی كه بهتر بود نمیخواند، در داشگاه نخوانده است و در واقع آن چیزی را كه فراگرفته,‌نظریاتی كه میداند و میخواهد با بیمارش رو به رو شود بر مبنای روان شناسی غربی است و مبنای روان شناسی غربی هم فرهنگ غربی است و مبنای فرهنگ غربی هم ادبیات گذشته دور آنها تا امروز است.
از سوی دیگر یادمان نرود كه روزنامه نگار, رمان نویس, سینماگر و..... كه میگوییم ادبیات ایران را نمیشناسد و فرهنگ و ادبیات ایران درونی اندیشه‌ها و حیاتش نیست, از سویی راه دیگری نداشته است. روزنامه نگار زبان فرهنگ خودی را به كار نمی برد چون زمینه‌ای در مخاطب خود نمی جوید مثلاً در ارتفاقات افغانستان چقدر می توانست از بخش مربوط به كابل در شاهنامه سود ببرد. روزنامه‌ها را در آن زمان با این اشتیاق ورق می زدم كه ببینم هیچ كدام از این روزنامه‌‌نگارانی كه این قدر با جنگ مخالفند می توانند از بخشهای مربوط به كابل عنوانی دربیاورند ولی در تمام مدتی كه كابل در آتش میسوخت حتی به كارگیری مستقیم یكی از مصرعهای شاهنامه را ندیدم, حالا به كارگیری خلاقانه‌اش كه دیگر یك مرحله‌بالاتر است در شاهنامه مصراعی است كه می گوید: «دل بیگناهان كابل مسوز» كه ماجرایش مفصل است حتی استفاده مستقیم كه ما برویم و یك مصراعی را از شاهنامه برداریم و در صفحه روزنامه بگذاریم را ندیدم .موضوع اینجاست كه اگر روزنامه نویس ما می نوشت «دل بیگناهان كابل مسوز» یك خواننده به اصطلاح روشنفكر ایراین كه ادبیات ایران را نمی شناسد, می خواند و می گفت چه تیتر رمانتیك سانتی مانتالی, یعنی چه؟ چون اصلاً نمی داند ارتباطش با شاهنامه و موضوع چیست. اینها دو در به روی هم بسته است. اگر روزنامه نگار استفاده نمی كند و ادبیات كلاسیك ایران درونی اندیشه و حس او نیست اگر جامعه شناس, روان شناس, رمان نویس و شاعر امروز ایران با ادبیات كلاسیك بیگانه است این یك در بسته است و در بسته دیگر در مخاطب است, مخاطب عام كه از این نظر با خواص تولید كننده فرقی ندارند و تولید كننده فرهنگی خاص از معرفت درونی نسبت به فرهنگ خودی و رویكرد خلاقانه نسبت به داده‌های آن بیبهره است و اگر هم نبود مخاطب عام او را در نمی یافت. مردم آموزشهای لازم را ندیده‌اند تا آن عنوان روزنامه نگار را به آن اثر كلاسیك ارجاع بدهند. در واقع این دو تا در به روی هم بسته است. كه نهایتاً موجب می شود ادبیات و فرهنگ ایرانی تبدیل به زبان مشترك و آشنا و مأنوس میان تولید كنندگان آثار فرهنگی و مردم نشود و ادبیات گذشته وسیله‌ای برای تبیین پیچیدگیهای زندگی امروز نباشد. در واقع بدون تعارف باید بگویم ادبیات فارسی جزیره متروكی در فرهنگ ایرانی است. جزیره‌ای كه باید با قایق پارویی هر وقت لازم داشتیم پارو بزنیم و به ساحل این جزیره برسیم. در آن پهلو بگیریم, آنچه میخواهیم برداریم و بیرون بیاییم. امواج اقیانوس فرهنگ امروز ایران را «ایزم»های مختلف فكری و فلسفی غربی می سازد. بدون تعارف ادبیات فارسی مثل یك جزیره متروك است كه با قایق پارویی باید رفت و آن را كشف كرد. كشف آن هم می تواند یك كشف فردی باشد شخص من علاقه‌مند باشم, یا دغدغه فردی من باشد یا حتی از لحاظ وضع اقتصادی, تحقیق ادبی یا هر چیز دیگری برای من صرف كند یا اعتبار دانشگاهی به ارمغان آورد به خاطر اعتبار دانشگاهی یا جنبه‌های اقتصادی مسئله كه حالا وجود ندارد بر فرض محال فردی بیاید با قایق پارویی به سراغ جزیره ادبیات ایران برود. ادبیات كلاسیك ایران با همه غنا و با همه بنای بشكوهی كه سعی داریم تجلیلش كنیم, همان جا مانده است, گاهی نگاهش می كنیم ولی وارد اتاقها و دهلیزهایش نشدیم, هزار توهایش را كشف نكردیم و اگر هم كسی كشف كند و راجع به آن صحبت كند, بیشتر از یك زبان مرده كره‌ای دیگر آشنا به نظر نمی رسد و دوست داشتنی و خواستنی نمی نماید.
نكته بعدی اینكه مدتی است كه پژوهش خیلی زیاد تبلیغ می شود. انگار كه پژوهشهای علمی و دانشگاهی می تواند به تنهایی فقدان شناخت و معرفت عمومی مردم را نسبت به عناصر فرهنگی خودی جبران كند پژوهش هم اگر خیلی تبلیغ می شود و خیلی به آن ارج گذاشته می شود, امری است كاملاً وارداتی كه باز هم به تبع ناسنجیدگیهای معمولمان, نسبت به پژوهش طوری تبلیغ و رفتار می كنیم كه انگار پژوهش صرف دانشگاهی می تواند بار همه غفلتها و گسستها را به دوش بكشد. باز خود پژوهش بر می گردد به جامعه و مدار بسته دانشگاهی مصرف كننده پژوهشها از سطحیترینش تا قویترینش مدار و دایره بسته افراد دانشگاهی است نه آمار و عموم مردم. به جای تأكید و تبلیغ افراط آمیز ناسنجیده, لازم است سرمایه گذاری اصلی بر كارهای خلاقه‌ای باشد كه امروز می تواند روح, جوهره و سرشت آثار ادبی گذشته همچون شاهنامه را در خود باز تولید كنندسرمایه گذاری بر آثار ادبیات كودكان, نوجوانان و بزرگسالان.
عموم مردم خود شاهنامه فردوسی را نمی خوانند. گلستان سعدی و تاریخ بیهقی و سندبادنامه و طوطی نامه و امیرارسلان و سمك عیار و.....را هم ایضاً نمیخوانند چه برسد به آثاری درباره و در مورد آن با زبان فنی و مطنطن.
در گذشته كه ما فیش برداشتن از متون را از جوامع آكادمیك گرفته بودیم, افراد مربوط احساس میكردند كه خیلی به اوضاع مسلط هستند كه همه شاهنامه را فیش برداشته‌اند و تمام لغات شاهنامه فیش برداری شده است. امروزه مد شده كه تمام شاهنامه روی CD است و پژوهشگران هر وقت اراده كنند, میتوانند هر چه بخواهند Search كنند و این اوج تسلط است. بر اوضاع. اینها هیچ كدام نقش فرهنگی شاهنامه در ایران قرن ۲۱ تضمین نمی كند كه تكرار مسیر نادرست گذشته است. اگر هم تأثیری داشته باشد فقط بر مدار بسته دانشگاهی است. مخاطب شاهنامه ارتباط سنتی و غنی خودش را با شاهنامه از طریق نقالی از دست داده است. آثار پژوهشی پر كم و كیف هم نمیتوانند این ارتباط را برقرار كنند راهش چیز دیگری است.
جمع بندی كنم كه حالا در آستانه روز بزرگداشت فردوسی برای آینده, برای تعمیق شاهنامه در فرهنگ مردم چه نقشه‌ای داریم؟ ما كه مدعی هستیم شاهنامه هویت ماست, اگر بخواهیم این هویت مهجور و متروك را به عرصه عمومی پویا و زنده بیاوریم, چه باید بكنیم و از كجا بایدشروع كنیم؟ من فكر می كنم اگر قرار است كاری در این زمینه بشود و اگر قرار است روز بزرگداشت فردوسی فقط یك روزی از روزهای سال نباشد, اگر قرار نباشد با روحیه‌ای تبلیغی, ستایش و تجلیل و تكریم از شاهنامه بكنیم و این بنای بشكوه را بستاییم و نهایتاً كسی را درونش راه ندهیم كه درونش را بگردد و حتی انتقادی هم به آن داشته باشد, اگر نخواهیم این مسیر را ادامه بدهیم فكر میكنم باید برگردیم به بنیانیترین مسئله و بنیانیترین موضوعی كه نجات بخش است و آن چیزی جز آموزش نیست و آموزش در پایین‌ترین سطوح ممكن یعنی از دوران ابتدایی, تغییری در برنامه‌های زبان و ادبیات فارسی از دوره‌‌ی مهد كودك و كودكستان و رویه‌‌ی اجرای دروس صورت گیرد, و بعد نهایتاً به عنوان یك راه حل و نه به عنوان یك بحث ارشادگرانه سرمایه گذاریهای كلان برای بازتولید آثار فرهنگی ایرانی در آثار هنری امروز اختصاص یابد, و زمینه فراهم شود كه هنرمند ایرانی از بن مایه‌ها, درونمایه‌‌های آثار كلاسیك فارسی از افسانه‌ها, قصه‌ها, كاراكترها, پرسوناهای مختلف, از موقعیتهای مختلفی كه انسان ایرانی در گذشته چند هزار ساله خود با آن رو به رو بوده, و در ادبیاتش بازتاب یافته است, برای بیان تنگناهای امروز, برای بیان مشكلات فردی و اجتماعی امروزش استفاده كند. تا ادبیات ما هم مثل ادبیات ممالك راقیه تبدیل به زبان مشتركی بین هنرمندان, فرهنگ سازان, روزنامه نگاران و مردم بشود و از شكل موزه‌‌ای و عتیقگی امروزش خارج شود, نفس بكشد و در ذهن مردمان امروز زندگی كند.
مهری بهفر
برگرفته از: كتاب ماه ادبیات و فلسفه ۷۸
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید