جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سهروردی


سهروردی
یک توضیح خیلی کوچک: در این داستان سعی کرده ام دری به روی نادیدنی ها باز کنم گرچه خود نیز آنها را ندیده ام اما از وجودشان آگاهم. شاید روزی بتوانیم چشم ها را ببندیم، پرواز کنیم و از آن بالا ها برای خودمان دست تکان دهیم...
و اما داستان ما:
● نشسته بر روی صندلی های سینما
تماشاگران فیلم ۲۰۰۱، یک ادیسه فضایی، محو تماشای فیلم هستند. تمام توجهات آنها به سمت پرده سینما است تا شاید از آنچه که می بینند چیزی دستگیرشان شود. انسان - که در لباس فضانورد سفینه اکتشافی نمادینه شده است- در پایان سفر دور و درازش به جایی می رسد که در پرتو توجهات موجوداتی فرازمینی قرار می گیرد. دیگر چشمش توانائی دیدن این همه شکوه و سخاوت و بزرگی و قدرت را ندارد. موجودات فرازمینی به نوعی تجلی کننده پروردگار اند. فضانورد سفینه اکتشافی پس از طی کردن فاصله ای این چنین دور از کره زمین حالا می تواند کلاه فضانوردی اش را از سر بردارد و از اکسیژن خالصی که موجود فرازمینی برایش مهیا کرده است تنفس کند... فضانورد پیر می شود و هر از چند گاهی از پس گذر زمان خود را می بیند. روی صندلی می نشیند و خود را جلوی آینه پیر تر از روز قبل نظاره می کند. از آینه رو بر می گرداند و می بیند که روی تخت خواب خوابیده است. در حال مرگ... فضانورد مهمان موجودات فرازمینی است. حالا زمان متولد شدن اوست. کودکی زاده می شود...
● کمی قبل، گفتگوی دو مرد
هوای اطاق کمی سرد بود اما نه آن قدر سرد که بدن ها را بلرزاند. دو مرد چاق رو به روی هم نشسته بودند و حرف می زدند. نفر اول، استنلی کوبریک کارگردان بزرگ سینما و نفر دوم، آرتور سی کلارک نویسنده شهیر داستانهای علمی تخیلی و یکی از دانشمندان بزرگ معاصر بود. استنلی دستش را از زیر چانه اش برداشت و گفت: ما داریم خیلی فلسفی جلو می ریم... آرتور می تونی راجع به پایان داستان راز کیهان به من کمی توضیح بدی...؟ فضانوردی که بالاخره به مقصد می رسه، پیر می شه، دوباره متولد می شه... کودک... برداشت تو از یک موجود فضایی خیلی فلسفیه...
آرتور کمی عینکش را جا به جا کرد و گفت: قضیه خیلی پیچیده نیست استنلی... باید کمی روش فکر کنی. خیلی ساده است. تو اینجا نشستی و به خودت که روی تخت خوابیدی نگاه می کنی!... به همین سادگی!!... این یعنی خلع ِ بدن...
استنلی نفس عمیقی را در سینه اش جمع کرد. چشم هایش را بست، دستی به صورتش کشید و آن گاه هوای به داخل کشیده را از شُش هایش بیرون فرستاد...
● کمی قبل تر، قصه شیخ اشراق
پای درخت شکوفه دار گلابی، با تنه ای از حضور، دیدم که در چند متری ملکوتم... نشسته ام زیر درخت، خود را می بینم که در اوج بالا می روم... و حالا که در اوج بالا می روم خود را نشسته بر زیر درختِ پر شکوفه گلابی می بینم... از خود تهی شده ام... دستارم کمی کج شده ولی در توانم نیست که درستش کنم. موها و ریش هایم عجب آشفته اند!... مستقیم به سمت بالا می روم... می روم تا اوج... همچو سیمرغ...
پس از پرواز... باز می گردم به درون خویش... به درون کالبدم که آنجا افتاده است. کمی استراحت می کنم...
کاش هیچ گاه به درون خویش باز نمی گشتم... خدایا... من از آن ِ تو ام... مرا به من باز مده...
قرن ششم هجری بود. از سویی فلسفه اسلامی را ابن سینا به اوج رسانیده بود و همچون شمعی بر صدر علما می درخشید. ابن سینا راه استدلال را برای درک حق برگزیده بود و دلیل و برهان را بهترین راه برای اثبات حق و نیل به عالم بالا می دانست. از سوی دیگر کسانی همچون غزالی با ترک درس و مدرسه و استدلال و دلیل و برهان به درک شهودی از حق معتقد شده بودند و آفتاب حق را دلیل آفتاب می دانستند. این عده سرانجام با ظهور ابن عربی به راه عرفان رفتند و راه خویش را از زاهدان جدا کردند. در برزخی میان غروب ابن سینا و طلوع ابن عربی، شیخ شهاب الدین سهروردی پا به عالم هستی گذاشت...
سهروردی از پس ِ خلع بدن به میان خویش بازگشت. دراز کشید تا خستگی را از تن به در کند. این روزها که عمر را از بیست و پنج گذرانده بود بیشتر با عالم بالا در سیر و سلوک بود تا با جهان مادی پیرامون خویش. درس و مدرسه را سالها بود که بدرود گفته بود و این اواخر از بحث و مجادله با زاهدان و عالمان نیز پرهیز می کرد. به میان طبیعت می رفت. چله می گرفت. ریاضت می کشید و عبادت می کرد. صبح قبل از طلوع خورشید بر می خواست و به انتظار چشمه نور می نشست. آنگاه که به خورشید چشم می دوخت همراه آن می چرخید و چشم برنمی داشت. خورشید برایش تجسم حق بود...● باز هم در جهان امروز، کلاس درس استاد حسین نصر
حکمت سهروردی را می توان به نوعی حکمت ذوقی به شمار آورد اما به هیچ عنوان نمی توان تاثیر بحث و استدلال را در آن نادیده گرفت. در باب آنچه گفتم حکایتی نقل می کنم...
دانشجویان چشم به دهان استاد دوخته اند...
- می گویند روزی سهروردی در خواب ارسطو را ملاقات می کند و از او سوال می نماید: آیا مشاییانی همچون فارابی و ابن سینا را می توان فیلسوف دانست؟... ارسطو در پاسخ می گوید: به هیچ عنوان این گونه نیست... بلکه فیلسوفان واقعی بایزید بسطامی و شیخ خرقانی و صوفی اند...
سخن را بدین گونه پیش می برم... پس از گذشت سالها از غروب بزرگی چون ابن سینا بزرگ مرد دیگری چون سهروردی ظهور می کند. او فلسفه صرفاً استدلالی ابن سینا را زیر سوال می برد و گرچه خود را در علم و بحث کمتر از او نمی داند اما خود را مدیون بایزید بسطامی و حسین منصور حلاج می داند... فی الواقع سهروردی با اضافه کردن چاشنی کشف و ذوق، حکمت بحثی ابن سینا را به کمال می رساند. وی در این اختلاط هم از نظریات فلاسفه نو افلاطونی استفاده می کند و هم در گامی مهمتر از سنت های نور و اشراق در فلسفه ایران باستان بهره می جوید...
دانشجویی اجازه می گیرد و می پرسد: استاد! حکمت نور در فلسفه سهروردی چیست... شیخ اشراق از به کار گرفتن تمثیلات دین زرتشت که ممکن است یادآور ثنویت باشد چه منظوری دارد؟...
استاد نصر به سمت دانشجو برگشت و گفت: نور در فلسفه سهروردی همان اهورامزدا، خدای زرتشت است. اما مگر نه اینکه زرتشت هم می گفت تاریکی و پلیدی همان نبودِ نور و روشنی و پاکی است؟... پس اگر به اشتباه ثنویت را در دین زرتشت بپذیریم در فلسفه سهروردی هم به جانب قبول ثنویت کشیده خواهیم شد. اما آنچه سهروردی را در بیان جملات خویش با استفاده از این گونه تفاسیر ترغیب می کرده است همانا احیای حکمت های ایران باستان بوده است. آنچه گشتاسب در دستان زرتشت می بیند آتش نیست... نور است... اشراق است... تجلی خدایی است... و این نور به گفته شیخ اشراق همان بالاترین مرتبه اشراق است... نور الانوار...
● بازگشت به تاریخ، شرح حالی از شیخ اشراق
شب بود. سهروردی در زیر نور ماه کامل از کوه بالا می رفت. صدای جوی آب طنین افکن سکوت سهروردی بود و او دنباله راه آب را می گرفت تا مگر به چشمه برسد. عاقبت به چشمه رسید. دست و روی را شست و آبی نوشید. باز هم به اوج آمده بود و از زمینیان فاصله داشت. به یاد سهرورد افتاد. آنجا که به دنیا آمده بود و زادگاهش محسوب می شد. یاد خوابی افتاد که در کودکی دیده بود. بارها و بارها... روی بام های کاهگلی سهرورد از این بام به آن بام پریده بود و در حالیکه بر سمت چپ کتفش بالی همچون بال فرشتگان روییده بود سعی می کرد به پرواز در آید اما نتوانسته بود. با یک بال برایش پرواز ممکن نبود. و به اینجا که می رسید از خواب می پرید. و حالا او به جستجوی بال دیگرش این همه راه پیموده بود. از سهرورد به مراغه، بهره گیری از کلاس درس مجد الدین جِیلی و آشنایی با امام فخر رازی، از مراغه به سوی اصفهان، از اصفهان به دیار بکر و حالا به کجا... نمی دانست. هر چه از طول عمرش گذشته بود از درس و بحث و مدرسه کاسته بود و ذوق و کشف و شهود را به زندگی خویش وارد کرده بود. با خلایق نمی پرید. تصمیم گرفته بود به سمت شهر حلب برود. آنجا که طبیعت بی نظیری داشت و سهروردی می توانست ضمن ادامه دادن تالیفات خویش خود را بیشتر به خلق بنمایاند و نظرات خود را ارائه کند.
سهروردی سر را بر سنگی گذاشت تا استراحت مختصری کند و هنگام طلوع خورشید از خواب بیدار شود...
● فضانوردی که هرگز به زمین باز نمی گردد
شیخ اشراق به حلب رسید. در آروزی پرواز بود، آنگونه که دیگر هرگز به میان خویش بازنگردد و رو از عالم خاکی برگیرد. اما هرگاه رو به سوی پرواز می گرفت خود را مدیون جهانیان می دید. پس در ثبت مکتوبات خویش تلاش می کرد و نظریات اشراقی اش را بر مردم روزگار عرضه می نمود. سهروردی از فلسفه نور می گفت، زرتشت و کیخسرو را بزرگ می شمرد. بر معتقدات ایران باستان صحه می گذاشت. این گونه بی پروا سخن گفتن از جانب سهرودی باعث شد تا بهانه مناسبی به دست روحانیون کج اندیش و متحجر حلب بیفتد. بدین ترتیب شیخ اشراق را - که مقام و منزلت بسیاری در نزد حاکم حلب داشت- به کفر و ارتداد محکوم کردند و در جلسه ای که او را به نقد کشیدند بر الحادش صحه گذاشتند. سهروردی اما بی پروا از مرگ نظریات خویش را بیان می نمود. دور نمی دید روزی را که با دوبال همچون بالهای فرشتگان به سوی عالم روحانی پرواز کند. یادگار بزرگ خویش – حکمهٔ الاشراق- را هم که برای جهان خاکیان به یادگار گذارده بود. پس دیگر مانعی برای پروازش نمی ماند...
شیخ اشراق از پس شکنجه های سیاهچال زندان حلب بال گشود و پرواز کرد... همچون فضانوردی که دیگر هرگز به زمین باز نگشت.

کتابنامه:
۱- سه حکیم مسلمان/ سید حسین نصر، ترجمه احمد آرام - انتشارات کتاب های جیبی
۲- راز کیهان/ آرتور سی کلارک- انتشارات پاسارگاد
۳- روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان/ هانری کربن، ترجمه ع.روح بخشیان - انتشارات اساطیر
۴- قلندر و قلعه/ سید یحیی یثربی - نشر قو
۵- نور در حکمت سهروردی/ سیما نوربخش- نشر شهید سعید محبی
۶- تاریخ فلاسفه ایرانی از آغاز اسلام تا امروز/ علی اصغر حلبی - کتابفروشی زوار
۷- قصه های شیخ اشراق/ شیخ شهاب الدین سهروردی- نشر مرکز
۸- عقل سرخ/ شیخ شهاب الدین سهروردی - انتشارات مولی
۹- آواز پر جبرئیل/ شیخ شهاب الدین سهروردی - انتشارات مولی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی عجایب المخلوقات


همچنین مشاهده کنید