چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


خرد دست گیرد به هر دو سرای


خرد دست گیرد به هر دو سرای
لایب نیتس، فیلسوف قرن ۱۷ میلادی آلمان، در جایی نوشته است: کمدی الهی دانته بزرگترین اثر ادبی جهان است. بنده وقتی این مطلب را از قول لایب نیتس خواندم با خودم گفتم اگر لایب نیتس شاهنامه را می شناخت در این طرح و سخن قطعاً تجدید نظر می کرد. امیدوارم که غیرت ملی ما باعث مبالغه در شاهنامه نشود و آن را بزرگتر از آنچه که هست، نشان ندهیم.
با پرهیز از هر مبالغه ای فقط در جهان یک کتاب احتمالا با شاهنامه قابل قیاس است و آن ایلیاد و ادیسه هومر است. قطعا آثار هند باستان مثل کتابهای ودا و اوپانیشاتها در ردیف شاهنامه نیستند. ما جایی سراغ نداریم که انسانی و متفکری کتابی پدید بیاورد که در ردیف شاهنامه باشد. شاهنامه منبع بسیاری از فضائل اخلاقی بوده و جنبه های گوناگونی در آن قابل بحث است. در شاهنامه مبحث اهمیت اسطوره و نگرش های اسطوره ای وجود دارد. بحث تاریخ است و اینکه چند درصد شاهنامه اسطوره و تاریخ است. بحث صنایع ادبی و ظرافت های شاعرانه ای است که حکیم فردوسی آن ها را به کار برده است.
من به عنوان یک محصل فلسفه که در دو دهه پیش بر روی فلسفه اخلاق فعالیت کرده ام، با این دیدگاه به شاهنامه نگاه کرده ام و دیده ام که می شود در شاهنامه فضایل اخلاقی را از دیدگاه اصول عقلی در فلسفه بررسی کرد.
متاسفانه سخنان ناصوابی نیز جسته گریخته راجع به فردوسی گفته شده است، مثلا نادانی گفته است اگر فردوسی پیش من امتحان بدهد او را مردود می کنم! شما هم شنیده اید و شاید بدانید چه کسی این حرف را گفته است. اما غیرت ما نمی گذارد که در مقابل این بی ادبی ها به فردوسی کوتاه بیاییم. اگر شاهنامه واجد این توصیفاتی که گفتم نباشد و بزرگترین اثر ادبی جهان نباشد، حداقل این است که شاهنامه یک کتاب ایرانی است و ما ایرانی ها احساس خاصی به این کتاب داریم. مردود کردن فردوسی، مردود کردن تاریخ و فرهنگ و مردم ایران است. البته از نظام آموزشی توقع دارم که خلاصه ای از شاهنامه تهیه نماید و در مدارس تدریس شود تا مضامین اخلاقی شاهنامه که تماما از روحیه ایرانی پرداخته شده است، در ذهن و زبان ایرانیان امروز بشیند و از کودکی ذهن ما با شاهنامه مانوس شود. جای شاهنامه در نظام آموزشی امروز ما بسیار خالی است.
ما برای اینکه بفهمیم در شاهنامه چه مسائلی آمده است مجبوریم از لحاظ فلسفی مقداری الگو سازی کنیم. خلاصه اینکه در شاهنامه مجموعه فضایلی به عنوان فضایل پهلوانی و انسانی و خرد وخردورزی وجود دارد که خردمندی در راس آن است. اما برای اینکه جایگاه این فضایل را در فرهنگ بشری بشناسیم، مجبوریم و لازم است مقداری از الگوهای اخلاقی که توسط فیلسوفان بزرگی چون ارسطو و کانت بیان شده را در نظر بگیریم و آن ها را بر شاهنامه منطبق کنیم.
در واقع بحث از فضایل اخلاقی بحثی است معروف به فلسفه اخلاق. در فلسفه اخلاق مسئله کلیدی، شناخت حقوق و تکالیف است. یعنی بنابر صاحب فضلانی چون ارسطو و کانت، انسان به ما هو انسان واجد حقوق و تکالیفی است. حق و تکلیف لازم و ملزوم یکدیگرند. مثل رابطه انسانی است. این رابطه را می توانید به سایر موارد تسری دهید. مسئله اخلاق این است که رابطه یک انسان با انسان دیگر باید چگونه تنظیم شود.
این رابطه در دو مفهوم حق و تکلیف متجلی شده است. بحث کلیدی اخلاق که فضایل اخلاقی است، بحث حقوق و تکالیف است. کانت این مبحث را به نحو گسترده مطرح کرده است. اما سابقه آن به نوشته های افلاطون و ارسطو در فلسفه یونان می رسد. یعنی قبل از آنکه فردوسی در قرن ۱۰ میلادی این مسئله را مطرح کرده باشد.
مسئله حق و تکلیف، ما را به بحث فضیلت می کشاند. به قول جامعه شناسان در روابط اجتماعی هنجارها و ناهنجاریهایی است که باید رعایت شوند. در فلسفه، کلمات فضیلت و رذیلت به کار می رود. ما از مفهوم حق و تکلیف به این می رسیم که فضیلت اخلاقی یعنی چه؟
واژه فضیلت عربی است به معنی برتری. اصل آن ترجمه یک واژه یونانی است به نام "آرِته" که احتمالا با واژه "ارت" ایران باستان خویشاوندی دارد. وقتی که آثار فلسفی یونان باستان را به زبان عربی ترجمه می کردند لغزش هایی در این ترجمه ها رخ می داد که یک مورد آن کلمه فضیلت است. مثلا یونانی ها به شهر می گفتند Police و اسم منصوب آن به املاء انگلیسی Politec است که می شود؛ شهری. حال با ضوابط زبان انگلیسی یک s انتهای آن می گذارند که می شود دانش شهرنشینی. حال این ها دانش شهرنشینی را برای ما به سیاست ترجمه کرده اند.
صاحب نظران می دانند که واژه سیاست یعنی تنبیه و گوشمالی دادن و کتک زدن. در واقع چیزی که مردم جهان به دانش شهرنشینی می فهمند ما به کتک زدن می فهمیم! اینها البته گرفتاری های بزرگی است که ریشه در سنت شرقی دارد.
مثال دیگر واژه government به معنی تنظیم امور است. ولی ما آنرا به حکومت ترجمه کرده ایم. حکومت یعنی امر و نهی کردن. یعنی آنچه را که مردم جهان به معنی تنظیم امور می فهمند ما به معنی امر و نهی کردن می فهمیم!
حال به واژه آرِته می پردازم که برای ما به فضیلت ترجمه اش کرده اند. در زبان یونانی آنطور که محققین نوشته اند، آرِته عبارتست از تخصص و مهارت در انجام یک مسئولیت اجتماعی. یعنی نجاری که کارش را خوب انجام دهد، آرته دارد و الی آخر. این مفهوم را برای ما تحت عنوان فضیلت ترجمه کرده اند. متاسفانه در فرهنگ سنتی ما کلمه فضیلت به این معنا به کار نمی رود. بنده می گویم وقتی من در اینجا واژه فضیلت را به کار می برم به آن معنایی است که قدمای یونان مثل ارسطو و افلاطون می فهمیدند. یعنی درک مسئولیت اجتماعی و تخصص و مهارت در درک مسئولیت های اجتماعی.
وقتی می گوییم شاهنامه منبع فضایل اخلاقی انسانی است، به این معنا منبع فضیلت است. ولی اصطلاح فضیلت در فرهنگ سنتی و دینی ما در قرون اخیر دقیقا به این معنا نیست. بلکه در معنای دیگری به کار رفته که فعلا نمی خواهم به آن بپردازم. ارسطو، فضایل را طبقه بندی کرده بود گرچه اصل الگو به افلاطون اختصاص دارد. او چهار فضیلت اصلی به نام دانایی و دلیری و خویشتنداری و دادگری در نظر گرفت که در عربی آنها را به حکمت و شجاعت و عفت و عدالت ترجمه کرده اند.
در بین این فضایل چهارگانه ارسطو تاکید دارد که در راس این فضایل، فضیلت شجاعت است. این مورد را هم در فرهنگ ما به خوبی ترجمه نکرده اند. معمولا به ما گفته اند حکمت در راس فضایل است. اما ارسطو شجاعت را راس فضایل می داند. ارسطو فضایل را به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده و حکمت یکی از فضایل نظری است. اینجا مهم، تشخیص دادن معنای لغوی آرته است. ما تشخیص بدهیم که در زندگی مان در چه شرایطی باید چگونه تصمیم بگیریم.
واژه دیگری که ارسطو داشت واژه پراکسیس بود که آنرا در انگلیسی رفتار عقلانی ترجمه کردند. فضیلت شجاعت عبارت است از رفتار سنجیده. یعنی اینکه ما در هر موضع و موقعی تشخیص بدهیم که چگونه باید عمل کرد.
مثلا یک فرمانده لشکر در میدان جنگ، آنجا که تشخیص دهد باید به دشمن حمله کند، شجاعتش در این است که حمله کند. آنجا که تشخیص دهد باید عقب نشینی کند، شجاعتش این است که عقب نشینی کند. یعنی مسئله سنجش و تشخیص موقعیت است. مثالهایی دیگر می توان ذکر کرد.
در فلسفه اخلاق علاوه بر مبحث شجاعت مفاهیم دیگری از قبیل خیر، سعادت، آزادی و برابری ذکر می شوند که انواع فضیلت و از لوازم شجاعت اند.
فردوسی در شاهنامه، خردمندی و خردورزی را متناسب آزادی و آزادگی بر می شمارد. خردمند انسانی آزاده است. زیرا فاصله گرفتن از خرد و عقل عبارت است از اسارت در تمایلات و نفسانیات و خودکامگی ها. از همین جاست که اعلام می کند انسانهای خودکامه و مفسد و دیکتاتور اسیرترین افرادند.
اوج اسارت جایی است که آدمی اسیر تمایلات و نفسانیت شود و اینجاست که شخصیت آدمی به صورت دیکتاتور و مستبد بروز می کند. این امر هیچ ربطی هم به حکومت ندارد. زیرا هرکس می تواند در مقام و حرفه خود مستبد باشد. چه رفتگر باشد یا کارگر یا پلیس و معلم.
مسئله استبداد اعم از بحث حکومت است. این انسانهای مستبد آنگاه که به حکومت رسیدند آن وقت آن می کنند که در تاریخ دیده ایم و شنیده ایم. استبداد عبارت است از اسارت در چنگال تمایلات نفسانی و این کسی است که به قول فردوسی خردش گسسته است. این معنا را کانت در عصر جدید پرورانده است. او می گوید عقلانیت مساوی آزادی است. انسان به همان نسبت که تابع عقل باشد، آزاد است و به همان نسبت که تابع تمایلات نفسانی باشد اسیر است. بدترین حد این اسارت عبارت است از آلودگی به افعالی که آن را ظلم و ستم می نامند. فرقی نمی کند که این ظلم و ستم بقال نسبت به مشتری یا ظلم و ستم صدراعظم نسبت به شهروندان باشد.
از این جمله آزادی بیشتر در شاهنامه مورد تاکید است. تا آنجا که به فلسفه غرب مربوط می شود آزادی و برابری از دستاوردهای مدرنیته است. کانت در کنار دو مفهوم آزادی و برابری مفهوم دیگری به نام استقلال ابداع کرد که از ویژگی های ذاتی انسان است. مفهوم استقلال و برابری در شاهنامه کمرنگ ولی مفهوم آزادی بسیار پررنگ و مساوی خردورزی انگاشته شده است.
گفتیم که شجاعت در نظر ارسطو عبارت است از اقدام سنجیده. ارسطو در یک طبقه بندی از اقسام شجاعت سخن می گوید. او می گوید شریف ترین آن عبارت است از قدرت و توان مواجهه با خطر. همانطور که شجاعت درجات دارد، خطر هم در جاتی دارد. البته باید به معنی لغوی الفاظ توجه کنید. یک هنگام خطر این است که اگر در هوای بارانی بیرون برویم لباسمان خیس شود، یک وقت این است که اگر بیرون برویم یک نفر به ما تنه بزند و ما بیفتیم و لباسمان گلی شود و یک وقت خطر این است که ما با اتومبیل تصادف کنیم. پس خطر آن چیزی است که هستی زندگی ما را تهدید می کند و درجاتی دارد. شجاعت هم درجه دارد. ارسطو می گوید: عالی ترین درجه شجاعت آنجاست که فرد را وادار می کند که با دشمن مواجه شود.
مصداق چنین شجاعتی رزمندگان و جنگاوران میدان جنگ اند. البته جنگ را جنگ های امروزی در نظر نگیرید. ارسطو شجاعت را صفت اصلی پهلوانان و جنگجویان برمی شمارد. آنجا که هستی و جان و شرافت و ارزش های انسانی انسان در معرض خطر قرار گرفته باشد. این معنای مشترک شجاعت بین فردوسی و ارسطوست. یعنی فردوسی وقتی در شرح حال پهلوانان شاهنامه شجاعت را تعریف می کند چنین معنایی از شجاعت در ذهنش است که شجاعت قلدری نیست. اینکه بتواند چند نفر را کتک بزند.
نمونه های شجاعت در شاهنامه رستم، سهراب، سیاوش و دیگر پهلوانان شاهنامه اند. فردوسی سیاوش را در حد یکی از پیامبران توصیف می کند. مقام عصمت، خردورزی، سنجش او در همه مسائل، دانایی، تصمیم گیری های به موقع او و البته مظلومیت او در شاهنامه بسیار پررنگ است. ما در شاهنامه فردوسی فضایل بسیاری داریم که بنا دارم با رجوع به بعضی از ابیات آن ها را ذکر کنم. اما من ترجیح می دهم به زمینه عمومی جایگاه شاهنامه در تاریخ ادبیاتمان اشاره کنم. بیت معروفی که سعدی نقل می کند با این عنوان که:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
فردوسی در شاهنامه از زبان ایرج به برادرش نقل میکند:
سیه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
رقت عواطف را می بینیم که از حد انسان هم فراتر رفته است. در تاریخ ادبیات وقتی به سعدی می رسیم می بینیم که:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
و الی آخر....
البته فقط سعدی نیست که مضامین انسانی دارد. به ناصر خسرو هم که می رسیم می بینیم که:
خلق همه یکسره نهال خدایند
نه برکن از این نهال و نه بشکن
در دیوان پروین اعتصامی از شاعران معاصر هم این روحیه را می بینید. سراسر دیوان او مضامین اخلاقی و برداشتی از شاهنامه و سعدی و فردوسی است.
نقطه دیگری که مشترک بین فردوسی و امثال کانت و ارسطوست مساله عنصر الهی در فضایل انسانی است. اصولا فضیلت یعنی الوهیت و خدایی بودن. در فرهنگ ایران باستان دو اصل معروف خیر و شر و تقابل این دو هم قابل بررسی است.
وقتی کتاب "دین در محدوده عقل" کانت را می خوانیم انسان احساس می کند کانت از روی یک اثر ایرانی رونویسی کرده است. به قدری مضامین این کتاب مثل تقابل خیر و شر برگرفته از مضامین بنیادی فرهنگ ایرانی است که انسان احساس می کند کتاب های باستانی ایرانی را می خواند.
شجاعت با الوهیت از این رو سنخیت دارد. به این معنا که ایرانیان قدیم عالم را به دو منبع خیر و شر تقسیم می کردند. خیر به معنای مکانی و جغرافیایی و فیزیکی یعنی آنچه که بالاست و شر یعنی آنچه که پایین است. شر مساوی با ماده و عناصر چهارگانه زمینی یعنی آب و باد و خاک و آتش محسوب می شد. خیر با عنصر پنجم یعنی عنصر اثیری سنخیت پیدا می کرد.(اتر) خیر یک عنصر الهی بود و شر عنصر خاکی و زمینی.
می گفتند انسان مرکب از این دو عنصر است. هم در فلسفه یونانی و هم در اندیشه ایرانی و هم مصر باستان تا آنجا که اسنادی باقی مانده همه ملل، انسان را مرکب از این دو عنصر می دانستند. حال هر جا در افعالتان کاری انجام می دادید که فضیلت به حساب می آمد این یک عمل و رفتاری الهی و فراتر از ماده بود. ارسطو برای این امر واژه "تئوری" را به معنای فعل الهی به کار می برد. تئوریک هم یعنی شناخت قوه نطق خداوند. چون معتقد بودند خداوند فراتر از عالم ماده بوده و حضور فیزیکی و مادی ندارد. بنابراین عملش عبارتست از فکر. یعنی وقتی کار می کند یعنی فکر می کند. ارسطو می گوید ما وقتی دعا می کنیم خدا صدای ما را نمی شنود چون خدا گوش ندارد. به تعبیر ارسطو خدا فکرِ فکر است. لذا تئوریک و عمل الهی یعنی تفکر.
فضیلت اخلاقی تا آنجایی که به مباحث نظری مربوط می شود عبارتست از عمل الهی و خداگونه. همین کلمه الهی که کلمه ای عربی است، ترجمه واژه ای یونانی است. به نام "دایمون" که موجودات نیمه انسان نیمه خدایی بودند. بنابراین الهی یعنی رفتاری فراتر از حد ماده و تمایلات نفسانی و خودکامگی ها. این یعنی عمل الهی.
انسان فضیلت مند کارش کار خدایی است. یعنی مثل خدا فکر و عمل می کند.
در این معنا پلیسی که کار خود را خوب بلد است و خوب به انجام می رساند کار خدایی می کند. رفتگر محترم شهرداری هم اگر کارش را درست انجام دهد کار خدایی می کند. کار خدایی کردن منوط به پیغمبر و فیلسوف بودن نیست. کار خدایی یعنی کاری که از لحاظ اخلاقی، معروف است به فضیلت. یعنی همان تخصص و توانایی در انجام دادن یک مسئولیت اجتماعی.
این خاصیت فضیلت در شاهنامه بسیار چشمگیر است. فردوسی پهلوانان را گاهی تا حد مقام خدایان بالا می برد. چنانچه سیاوش را در حد یک پیامبر توصیف می کند.
نکته دیگر این است که فضیلت عبارت است از خاصیتی که جامع همه امتیازات انسانی است. یعنی مسئله شجاعت به معنایی که خردمندان می گویند که یونانی ها به چهار فضیلت حکمت و شجاعت و عفت و عدالت قائل بودند ملازم یکدیگرند. این ملازمت را هم در نوشته های افلاطون و ارسطو می بینم و هم در شاهنامه. منظور این است که مثلا در شاهنامه حکیم ترسو وجود ندارد. نمی شود که کسی به مقام شجاعت رسیده باشد اما خویشتندار نباشد. شجاع هرزه در نظر فردوسی و سعدی مثل دایره مربع است. شجاعت از عدالت جدا نیست.
شجاع ظالم ممکن نیست. یعنی وقتی انسان به این فضایل آراسته شد باید بداند و بتواند که کجا چگونه عمل کند. این جاست که از بند الفاظ می رهیم. یعنی به جای آنکه به چنین آدمی بگوییم شجاع، می توانیم بگوییم دانا یا عاقل.
من تا اینجا زمینه سازی کردم که ببینیم ما با کدام الگو و به چه معنا می خواهیم در شاهنامه از فضایل انسانی سخن بگوییم.
اولین فضیلتی که در شاهنامه به چشم می خورد، فضیلت توحید است. فردوسی شیعه بوده و تربیت اسلامی داشته است. ما به هیچ وجه منکر ارزش های اسلامی در شاهنامه نیستیم. اما شواهدی است که فضایلی که فردوسی ذکر می کند از قرآن نگرفته است. بعضی تعبیرات او عینا در اوستا آمده است. توصیف پهلوانان به صورتی که در شاهنامه آمده در کتابهایی چون ارداویرافنامه و اوستا وجود دارد. در راس این فضایل اندیشه توحیدی است.
هرکس به هر چیزی معتقد است. ما کاری به عقاید مردم نداریم. اما اگر اندیشه توحیدی و یکتاپرستی و اعتقاد به یک خدا اگر جای افتخار داشته باشد، حدود دو هزار سال قبل از آنکه اسلامی در عربستان پیدا شود ایرانی ها موحد و یکتاپرست بوده اند. اگر یکتاپرستی مایه مباهات باشد این مباهات متعلق به ایرانیان است. فردوسی نمونه هایی از اندیشه توحیدی را در داستان زال ذکر می کند. عزت و فضیلت از نظر فردوسی یک امر واحد الهی است و آن این است که انسان باید در نظر خدا محترم باشد. در این صورت انسان از تفرقه و جنگ مثلا شیعه و سنی، مسلمان و مسیحی،کاتولیک و پروتستان راحت می شود.
چه اهمیتی دارد دیگران درباره من چه فکر می کنند. آن دیگران یا انسانهایی هستند در ردیف خود من و همشأن من یا پایین تر از من اند. اگر من به مقام اندیشه توحیدی رسیده باشم، فقط خدا از من بالاتر است:
خداوند گردنده خورشید و ماه
روان را به نیکی نماینده راه
نیکی و خیر اصولا راه الهی است. فقط خداست که می تواند راه نیکی را نشان دهد. خیر مفهومی الهی است.
به او یست کیهان خرم به پای
همو داد و داور به عقل و سرا
خداوند هم منبع خیر و هم منبع تشخیص خیر و شر است. هم داد است و هم داور. یعنی همه خیرها از جانب خدا می آید:
بهار آمد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه باغ غزان
در بعضی از مضامین شاهنامه، ظرایف اخلاقی که بعضی از آنها را چون: میازار موری که دانه کش است، ذکر کردم، در شاهنامه فراوان است که بعضی از ابیات آن را ذکر می کنم:
می لعلگون خوش تر است ای سلیم
ز خونابه اندرون یتیم
ما به یاد آن بیت حافظ می افتیم که:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به زمال اوقافه است
وجه مشترک حافظ و حکیم فردوسی اینجاست. اگر قرار باشد انسان از فضایل اخلاقی منصرف شود و کار به جایی بکشد که مال یتیم بخورد آن وقت بهتر است می لعلگون بخورد.
روان شناسان امروزی معتقدند بعضی از رذایل اخلاقی قبل از آنکه بازتاب اجتماعی داشته باشد و دیگران را آزار دهد خود شخص را آزار می دهد. رذیلتی مثل حسد. حسد قبل از آنکه به دیگران ضربه بزند به خود آدم حسود ضربه می زند. در واقع یک بیماری روانی است. رذیلتی مثل نفرت. یکی از ظرایف تکامل اخلاقی که مورد توجه فردوسی است این است که در زندگی به گونه ای برنامه ریزی کنید که در زندگی از هیچ کس حتی دشمن تنفر نداشته باشید.
فردوسی در داستان کیکاوس می گوید:
اگر بد دلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان
بد دلی یعنی تنفر و سوءنیت. منش پست هم یعنی حقارت و کوچک شدن انسان. تیرگی روان هم حالتی است که انسان همه فضایل را از دست بدهد. تیره روان هم می توان چنگیز و شرارت هایش را مثال زد. البته لازم نیست چنگیز فرمانده یک لشکر باشد تا شرارت کند. آدم شرور رفتگر شهرداری هم که باشد شرارت می کند. استاد دانشگاه هم که باشد شرارت می کند.
نکته دیگری که در شاهنامه بسیار به چشم می خورد پیش درآمدهایی است که فردوسی در آغاز هر داستان، فراهم می کند که خواننده اش را به فضای آن موقع ببرد.
نکته دیگری که نمی توانیم تحسین یا تقبیح کنیم و از ویژگی های دوران تفکر الهی است، اعتقاد به قضا و قدر است. اعتقاد به قضا و قدر امروز کمرنگ است ولی فردوسی حکیم، به قضا و قدر بسیار معتقد است و تقریبا یکی از آموزه های انتقاد آمیز شاهنامه این است که وضعیت و شخصیت و روح و روان انسان ها از ابتدا مقدر شده است.
فهم این نکته مستلزم توجه به این نکته است که فردوسی در قرن ۴ هجری و ۱۰ میلادی زندگی می کند که اوج تفکر تئولوژیک یا الهی است. تاریخ، فرهنگ بشری را به سه دوره یونان قدیم، دوران قرون وسطی که دوره خدامحوری است و دوره مدرن تقسیم می کنند.
در دوره خدامحوری هر اثر مکتوبی که در ایران و اروپا به دستمان می رسد، سنخیت و شباهتی بین این آثار وجود دارد. یکی از ویژگی های این دوره اعتقاد به تسلط کامل خدا بر مقدرات انسان است. بنابراین هر چه ما می کنیم از پیش تعیین شده است. فردوسی همه جا و برای داستان هایش تمهید مقدمه می کند. او در آغاز پادشاهی کیکاوس تصویری از او در شاهنامه به دستمان می دهد که یک پادشاه خیره سر و ندانم کار است.
درخت برومند چو شد بلند
گر آید ز گردون بر او برگزند
شود برگ پژمرده و بیغ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
اگر شاخ و برگ خیزد از بیخ نیک
چرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار
او می خواهد بگوید گرفتاری هایی که بعدا برای کیکاوس پیش آمد برای پسرش سیاوش هم پیش آمد. او در وصف سیاوش با توجه به تفکر الهی و اعتقاد به قضا و قدر می گوید:
ستاره بر آن بچه آشفته دید
غمی گشت چو بخت او خفته دید
بدید از بد و نیک آگاه او
به یزدان پناهید از کار او
یعنی اینکه کیکاوس هم می دانست که قرار است چه مصیبتی بر سر سیاوش بیاید.
مسئله کلیدی کتاب شاهنامه خرد است. در فرهنگ امروزین ما عقل واژه ای جا افتاده است. عقل واژه ای عربی است. این واژه اصلا به معنی ترمز است. عقل از کلمه عقال گرفته شده که به معنی طنابی است که اعراب بیابانگرد شتر را با آن می بستند. در احادیث و روایات یک صراط مستقیم وجود دارد و راه های انحرافی بی شمار. آن چیزی که ما را از انحراف به چپ و راست حفظ می کند، عقل است. خردی که فردوسی می گوید عقل نیست. خردی که فردوسی می گوید امر روحانی مجردی است که مبدا سنجش است.
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسست خرد پای دارد ز بند
گفته شد منظور از فضایلی که در شاهنامه خلاصه می شود در فضایل پهلوانی یا قهرمانی و یا قلدری نیست. قهرمان یا پهلوان فردوسی در شخصیت هایی چون رستم و سیاوش؛ انسانی است که به تعبیر عرفا انسان کامل است. فردوسی بعضی از این شخصیت ها را در حد یک پیامبر بالا می برد و ما برای فهم آنچه که حکیم فردوسی می گوید از بعضی فیلسوفان غربی همچون ارسطو و کانت اقتباس کردیم تا بدانیم که این فضایل را باید چگونه طبقه بندی کرد. به قول امروزی ها چگونه می شود برای بیان این فضایل، پارادایمی درست کرد. خلاصه اینکه در راس همه فضایل، فضیلت شجاعت است. به تعبیر ارسطو شجاعت در راس همه فضایل است. شجاعت هم نزد ارسطو یعنی رفتار عقلانی و در تعبیر فردوسی یعنی رفتار خردمندانه. گفتم که کلمه عقل چندان رسا نیست و کلمه خرد بیشتر منظور را می رساند.
در این جلسه من به چند مضمون اخلاقی شاهنامه اشاره می کنم. گفته شد که اگر در اندیشه توحیدی توفیقی باشد تا قبل از آنکه در کشور عربستان تفکر توحیدی در دین مقدس اسلام پیدا شود، ایرانیان دو هزار سال قبل از این تاریخ موحد بودند. این تفکر البته در شاهنامه منعکس است.
فردوسی مسلمان و شیعه بوده است اما مضامین شاهنامه مضامین ایرانی است. منابع او اوستا و خدای نامه و ارداویرافنامه و کتب دیگر است. مسئله دیگر که مطرح کردم مساله مرکزی شاهنامه یعنی خردمندی بود. فردوسی می گوید:
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندر خورد
کنون تا چه داری بیارد خرد
که گوش نیم سنده زود برخورد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد ز هر دو سرای
اینجا فقط می خواهم راجع به نسبت خرد و خردمندی با آزادگی و رستگاری و تقویت شرافت انسانی سخن بگویم. در دوران جدید و از دوران دکارت در فرانسه مفهومی به نام مدرنیته در مغرب زمین پاگرفته و به بحثی داغ تبدیل شده است. سه اصطلاح کلیدی آزادی، برابری و استقلال اصول حاکم بر این دوران اند. منظور از استقلال، استقلال انسان است. مضمون آزادی در شاهنامه بسیار دیده می شود. البته بسیاری از مضامین مدرنیته در نوشته های ذکریای رازی و سهروردی دیده می شود. اینکه چرا این مفاهیم در فرهنگ ما به بار ننشست خود یک سوال است. روش بسیاری از متفکران بزرگ چون رازی و ابوریحان بیرونی مسیر علمی دانشمندان امروزین است. روش علمی این دانشمندان در قرون معاصر مغرب زمین و طی سالها حاکم بوده است. روش طب آزمایشی توسط محمد ذکریای رازی اجرا می شده است. اما چرا در فرهنگ ما شکوفایی قرن ۱۷ اروپا پدیدار نشد؟
منظور این است که سه مفهوم آزادی؛ برابری و استقلال فونداسیون فرهنگ جدید غرب است. امتیاز ما نسبت به پیشینیان چون ارسطو این است که ما سه هزار سال تاریخ مدون داریم. ابن سینا و ارسطو کمی یا بیش از ۳۰۰ سال تاریخ نوشته فراروی خود داشتند. تجربه نشان می دهد تمدن محصول کار انسان است. کار هم عبارتست از شکوفایی استعدادهایی که در نهاد انسانهاست. ایرانی ها هم کمتر از خیلی ملت ها نبودند و هر وقت زمینه اجتماعی فراهم شود ما می توانیم ابوریحان و ذکریای رازی تربیت کنیم.
آزادی و برابری بنیاد تمدن است. یک تجربه تاریخی دیگر می گوید زمانی شکوفایی استعداد رخ می دهد که آزادی اجتماعی وجود داشته باشد. این دو با هم نسبت مستقیم دارند. اگر به شرایط قرن سوم هجری دقت کنید می بینید که هرکس آزادانه حرفش را می زد. زکریای رازی بنابر اسنادی که باقی مانده اعتقادی به مبانی اسلام نداشت. او توحید و نبوت را قبول نداشت. ولی این آدم زندگی و کار می کرد. مناظره هم داشته است. یک جا نشنیدیم و نخواندیم که او را تهدید کرده باشند که تو را زندان و شلاق می زنیم. زیرا بر اساس اعتقادات اسلامی این حرفها مقبول نبود. در مغرب زمین، در قرن ۱۷، آزادی های اجتماعی اتفاق افتاد. غربی ها بسیار جان کندند تا دو مفهوم آزادی و برابری را جا انداختند. در فرهنگ ما این دو مفهوم در قرن دوم و سوم و چهارم وجود داشت ولی هرچه جلوتر آمدیم این واژه ها از ما دورتر شدند. داستان های بردار کشیدن، مدام نوشتیم و خواندیم. اعدام و شهادت عین القضات، سهروردی، حلاج و بسیاری دیگر صفحات ننگین تاریخ ماست.
آزادی و برابری دو مفهوم اساسی است که کتاب شریف شاهنامه سرشار از آن است. قهرمانانی که فردوسی تربیت می کند اولاً آزاده هستند ثانیاً برای فردوسی مظهر انسانیت اند.
در شاهنامه مفهوم انسانیت بسیار مطرح است. قطعاً اگر مفاهیم شاهنامه در فرهنگ امروز ما منزوی نشده بود ما امروز حتماً وضع بهتری داشتیم. اصراری ندارم که به صورت خصمانه و آگاهانه شاهنامه را از زندگی ما جدا کردند؛ ولی به هر حال واقعیت این است که شاهنامه را از زندگی ما حذف کردند. دانشجویان و جوانان ما امروز اصلاً با مضامین شاهنامه آشنا نیستند.
یک توصیف قهرمانی داستان سیاوش و سهراب می ارزد به صد تا قهرمان ایلیاد و ادیسه. همانطور که گفتم فقط ایلیاد و ادیسه می توانند با شاهنامه برابری کنند.
صحبت از خرد بود از زبان فردوسی حکیم:
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ز بند
یعنی رها شدن از ارزشهای عقلانی مساوی با گرفتار شدن در دام انواع اسارت هاست. امروزه به برکت مطالعات اجتماعی و روان شناختی اطمینان داریم که بین استبداد و حماقت رابطه تنگاتنگی وجود دارد. تاریخ را که بنگرید مستبدان تاریخ همیشه حماقت های آشکاری مرتکب شده اند.
وقتی شما از چهارچوب خرد فراتر بروید محصول آن اسارت در دام تمایلات و نفسانیات است. البته بحث از آزادی، بحث حکومتی و سیاسی نیست؛ بلکه مسئله ای فرهنگی است. یعنی حکومت دیکتاتوری جایی پا می گیرد که معلم ها، پدر و مادرها، کارگرها مستبداند. فرهنگ استبدادی، حکومت استبدادی را بار می آورد. تاریخ ما نشان داده که حکومت گل سرسبد روحیه ملی هر کشوری است.
آنجا که روحیه آزاداندیشی باشد، دیکتاتوری دوام نمی آورد. تربیت باید آزاد اندیشانه باشد تا زمینه رشد دیکتاتوری فراهم نشود. حکومت قائم به روح ملی و اقتضائات اجتماعی هر ملتی است.
ما باید کاری کنیم حکومت های استبدادی احساس غربت کنند. جایی که آزادی نهادینه شده باشد جایی برای پیدایش دیکتاتوری نیست.
اجداد من و شما چندی پیش در قضیه مشروطه چقدر جان کندند تا نهاد دموکراتیک در نهاد مشروطه بوجود بیاورند؛ ولی دوام نیاورد. زیرا زمینه فرهنگی چنین حرکتی وجود نداشت و این حرکت به دیکتاتوری ختم شد.
هر ایرانی آزاده ای که نسبت به وطنش احساس مسئولیت می کند باید بکوشد ارزش های دموکراتیک را در فرهنگ ما نهادینه کند. از آموزش و پرورش تا دانشگاه و مسئولان وزارت ارشاد و سایر نهادها و عموم مردم.
کسی کو خرد ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
اگر ما در چهارچوب عقل بیندیشیم هم خوب زندگی می کنیم و هم شرایط را برای زندگی خوب فراهم می کنیم. انسان ذاتاً موجودی است که به آقا بالاسر نیازی ندارد. آقابالاسرهای تاریخی، نتیجه کم کاریهای تاریخی است. امروزه واضح شده که تمام رذایل اخلاقی محصول عملکرد نادرست حکومتهای استبدادی بوده است.
هر کجا استبدادی پدیدار شده سرو کله رذایل اخلاقی هم پیدا شده است. هرجا دولت ها فهمیدند که باید مردم را آزاد بگذارند رذایل اخلاقی افول کرده است. البته بحث این نیست که بهشتی در زمین خلق شود بلکه این است که رذایل اخلاقی کمتر و کمتر شوند. معلوم شده است که رویش رذایل اخلاقی نسبت مستقیم دارد با شیوه های استبدادی در حکومت ها.
خطر استبداد از طاعون و وبا بیشتر است. طاعون و وبا یک نسل را از بین می برد. ولی استبداد گاهی نسل هایی را آلوده کرده است. متاسفانه ذهن انسان کم کم خو می گیرد به استبداد. در حکومت های استبدادی رذایل اخلاقی قبحشان را از دست می دهند.
اینها نشانه های ضعف آزادی و مفهوم برابری است. فردوسی در وصف کسی که از خرد فاصله گرفته اند می گوید:
هشی وار دیوانه خواند مرا
همان خویش بیگانه داند مرا
فردوسی می گوید نظر به اینکه خرد مفهومی انسانی است، کسی که از خرد فاصله بگیرد، خویش و همنوع و انسان دیگر او را بیگانه و غیر انسانی قلمداد می کند.
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نگذری
نسبت خرد به نفس ما(جان) مثل نسبت چشم به کل بدن است. انسانی که بی خرد باشد مثل این است که بی چشم زندگی کند.
پادشاهان مورد بحث فردوسی همه وصفشان خردمندی است. فردوسی وقتی آنها را توصیف می کند ابتدا از خرد شروع می کند. لازم است به عنوان جمله معترضه گفته شود ساختار شاهنامه اسطوره ای است. ثانیاً برای خود فردوسی نوعی تاریخ است. پادشاهان پیشدادی مثل هوشنگ و منوچهر و جمشید و فریدون و شخصیت منفی ضحاک و افراسیاب در اوستا ذکر شده اند. در خدای نامه هم ذکر شده که امروز به دستمان نرسیده است. فردوسی بر اساس اسناد تاریخی سخن می گفت. بنابراین برای فردوسی اسطوره نیست بلکه اینان معیارهای امروزی ماست که قسمت های زیادی از اسناد تاریخیٍ از دست رفته اند.
او جسته گریخته خرد را اینگونه توصیف می کند:
جهان دار هوشنگ با رای و داد
به جای نیا تاج بر سر نهاد
یعنی توصیف یک پادشاهی را با رای یعنی خرد و دادگری آغاز می کند. او در وصف طهمورث می گوید:
پسر بود مر او را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیو بند
هوشمندی یعنی خردمندی. در شاهنامه دو شخصیت منفی ضحاک و افراسیاب وجود دارند که در اوستا هم با همین توصیف ها وجود دارند. حکیم فردوسی در مورد ضحاک قضیه را خیلی کوتاه و مختصر در ۳۰ بیت مطرح می کند ولی داستان او در مورد افراسیاب تورانی مفصل است.

بحث کلانی از شاهنامه صرف توصیف مبارزه ایران با فرهنگ توران و افراسیاب شده است. مبارزه خیر و شر و مبارزه فرشته با دیو و اهریمن. توصیفات فردوسی برای ما ایرانی ها بسیار دل انگیز است. او در شرح حال داستان ضحاک و اینکه ایرانیان بعد از او به چه راهی کشیده شدند می گوید:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده در بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرسید سخن جز به راز
مفاهیم کلی انسانی که آنها را در آزادی و برابری متبلور کردم، فقط شامل اینها نیست. ابیات زیبایی در شاهنامه وجود دارد. فردوسی در مفهوم انسان دوستی و برابری انسانها می گوید:
ز راه خرد بنگری اندکی
که معنی مردم چه باشد یکی
معنی انسانیت یکی است. هرکس خردمند باشد، انسان است. کاری به ارزش های دیگر ندارد. یکی از ویژگی های شاهنامه، توصیف پهلوانان و قهرمانان به ارزش های انسانی و خردمندی و فرزانگی است. یکی از آنها توصیف شخصیت سیاوش است. از اول تولد، شخصیت الهی و خردمند و مقدس و پای بند به ارزش های اخلاقی او به چشم می خورد.
بدان اندکی سال و چندان خرد
تو گویی روانش خرد پرورد
وقتی که فرستاده سودابه مخفیانه او را به خوابگاه سودابه دعوت کرد، در جواب فرستاده نامادری اش یعنی سودابه می گوید:
بدو گفت مرد شبستان نی ام
مجویم که با بند دستان نی ام
فردوسی همچنین در وصف لشکریان ایرانی می گوید:
از ایران هر آنکه گو زاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود
به بالا و سال سیاوش بدند
خردمند و بیدار و خاموش بدند
در آثار او قدم به قدم صحبت از خردمندی است.
یکی از نکاتی که در شاهنامه به چشم می خورد، مساله اعتقاد به تقدیر الهی است. فردوسی به این اعتقاد پای بند است. البته این اندیشه مخصوص فردوسی نیست. در قرون وسطی که دوره تفکر الهی است مسئله تقدیر و اینکه زمین زیر سلطه یک طرح آسمانی است مطرح بود. این اندیشه در آن قرون مسلط بود. فردوسی هم به عنوان کسی که در بسیاری زمینه ها تابع اندیشه سنتی زمان بود به این عقیده پای بند بود. هر متفکری شخصیتش دو بخش است. یکی آن اندیشه رایج در فرهنگ است. ارسطو، ابن سینا، کانت، و انیشتین فرزند زمان خودشان بودند. یک قسمت دیگر عنصری است که سهم تفکر آن متفکر است که درمورد فردوسی هم این تقسیم بندی صدق می کند. در فردوسی عناصری متعلق به فردوسی بوده و یک سری عناصر دیگر که فرهنگ و سنت زمانه است. فردوسی با هنر شعر این عقیده را بسیار زیبا توصیف می کند. چند بیتی از خداحافظی سیاوش با پدرش کیکاوس:
سرانجام مر یکدیگر را چنان گرفتند و هر دو چو ابر بهار
به دیده همی خون فرو ریختند
ز زاری خروشی برانگیختند
گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار از این پس نخواهد بُدن
چنین است کردار گردنده دهر
گهی نوش ما را برد گاه زهر
این مفهوم و مفاهیم مشابه در شاهنامه بسیار پررنگ است. بعد از رهسپار شدن سیاوش برای جلوگیری از اعمال افراسیاب؛ نامه های سیاوش و پدرش کیکاوس رد و بدل می شود که در این نامه ها نکته های حکیمانه بسیاری است. اولاً همه جا سخن با یاد خدا و تاکید بر اینکه خداوند منشأ خرد و فرزانگی است آغاز می شود و اینکه آدم الهی آدم خردمند است. کیکاوس به سیاوش می نویسد:
ز شادی یکی نامه پاسخ نوشت
چو روشن بهار و چو خرم بهشت
که از آفریننده هور و ماه
جهان دار و بخشنده تاج و گاه
جاودان شادمان باد دل
ز درد و غم گشته آزاد دل
امروزه مفهوم گفت و گو بسیار باب شده است. تا آنجا که به تمدن غرب برمی گردد این مفهوم بسیار گران به دست آمده است. جنگ ها، قتل ها، غارت ها و اسارت های وحشتناک. این مفهوم یعنی اینکه به جای جنگ، مسائلمان را با حرف حل کنیم از عناصر دیگر شاهنامه است:
کسی کو ببیند سرانجام بد
ز کردار بد بازگشتن سزد
دلی کز فرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
و باز اندیشه های توحیدی در نامه های سیاوش که کراراً تکرار می شود و صحبت از خردمندی و هنر و فرزانگی و تکیه به قدرت الهی و عناصر مثبت است.
او در مقدمه داستان سهراب در وصف نادانی ها و پیش داوری های بیجا و بی مورد و نابخردی ها می گوید:
اگر تند بادی بر آید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر
خردمند دانیمش ار بی هنر
اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز این داد جان تو آگاه نیست
بدین پرده اند تو را راه نیست
یعنی آنجا که احساس می کنیم عمق مطلب را نمی دانیم ما باید متواضعانه بپذیریم که دانش و عقل ما در این سطح است. ما نمی توانیم همه چیز را بدانیم.
دل از نور ایمان گر آکنده ای
تو راه خاموشی به که تو بنده ای
در پایان در مورد ایمان و رابطه اش با عقل که در شاهنامه مطرح شده نکاتی متذکر می شوم. انسان به عنوان حیوان دو پا و حیوانی که قوه نطق دارد، انگیزه های گوناگونی برای زندگی در درونش وجود دارد. بسیاری از این انگیزه ها جغرافیایی اند و بعضی از این انگیزه ها نفسانی.
اما یک انگیزه واحد است که در همه انسانها یکسان می باشد و آن عقل است. اگر ما بخواهیم از چیزی به نام انسانیت صحبت کنیم باید به عقل تکیه کنیم. ایمان یک دستاورد جغرافیایی است. وقتی بخواهید ایمان را مبنا قرار دهید باید بگویید که منظور شما از ایمان چیست؟ ایمان مسلمانی، مسیحی، یهودی، بودایی؟
از این رو مسئله ایمان مسئله ای شخصی و درونی است و آنچه که قابل بحث و بررسی و تقابل و ارزیابی است عقل است. فقط عقل نزد همگان یکسان است. مسائل ایمانی با همه لطافت و لذتی که دارد متاسفانه گرفتار معیار جغرافیایی است. نه مسیحی می تواند ما را متقاعد کند مسیحی شویم نه ما می توانیم او را به اسلام گرایش دهیم. اگر اینچنین بود از مسیحیت دو هزار سال، از اسلام هزار و چهارصد سال، از بودا سه هزار سال زمان می گذرد و تا الان این اتفاق افتاده بود. در شاهنامه به همین نوع رابطه ای که ذکر کردم در بعضی داستان ها پرداخته شده است./
نوشتار حاضر مکتوب اولین جلسه سخنرانی دکتر منوچهر صانعی دره بیدی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، است که با عنوان «فضائل اخلاقی (انسانی) در شاهنامه» در تاریخ: چهار شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۷ در شهر کتاب مرکزی ایراد شد.
سخنران: منوچهر - صانعی دره بیدی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید