جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

خاطراتی از گوانتانامو


خاطراتی از گوانتانامو
آنچه می خوانید مشاهدات دختر جوان ۲۸ ساله ای است كه پدر و مادرش مهاجران پاكستانی مقیم آمریكا هستند و او خود در آمریكا متولد شده. «مهوش خان» دانشجوی حقوق دانشگاه میامی است و اكنون به عنوان مترجم و دستیار حقوقی وكلای آمریكایی زندانیان گوانتانامو كار می كند. او مشاهدات چند ماهه اش را در گزارشی در روزنامه واشنگتن پست به چاپ رسانده كه خلاصه آن را می خوانید.
نگهبان در ورودی اردوگاه «اكو» راه ما را سد كرد و من و پیتر كارت های آبی رنگمان را به نگهبان نشان دادیم. روی كارت نوشته شده بود «HC» كه مخفف مجوز مشاوران حقوقی است. دارندگان این كارت باید با اسكورت وارد اردوگاه شوند. نگهبان ما را به داخل راه داد و كیف هایمان را جست وجو كرد كه مبادا دستگاه یا وسیله ضبط صدا همراه داشته باشیم. بعد از این جست وجو و تشخیص پاك بودن ما، در توصیه ای ایمنی گفت كه اگر اتفاقی در جلسه ما با زندانی شماره ۱۱۵۴ روی داد، با تلفن دیواری شماره ۲۴۳۱ را بگیریم. به دنبال یك سرباز از وسط حیاطی پر گردوخاك می گذشتیم و كف كفش هایمان خاك و شن چسبیده بود. بعد از عبور از حیاط به اتاقی قهوه ای رنگ رسیدیم. پیش از وارد شدن شالی را كه همراه داشتم روی سر و شانه ام محكم كردم. این اولین بار بود كه با یك زندانی در گوانتانامو دیدار می كردم و به همین خاطر از نشستن مقابل مردی كه ممكن بود یك تروریست باشد نگران و مضطرب بودم.
«علی شاه موسوی» به صورت خبردار در آن سوی اتاق ایستاده بود. پاهایش به زمین زنجیر شده بود و ظاهرش ناآرام به نظر می رسید. اما وقتی من را با آن شال سنتی پیشاور دید خندید. مدتی كه گذشت به من گفت كه شبیه خواهر جوانش هستم و در ابتدای جلسه برای یك لحظه من را با خواهرش اشتباه گرفته است.
خودم و پیتر رایان را كه وكیلی از فیلادلفیا بود معرفی كردم و گفتم كه من در نقش مترجم او هستم. به موسوی یك چای با مارك استار باكس دادم. این تنها چایی بود كه نزدیك ترین طعم را به چای افغانی داشت. جعبه های پیتزا، شیرینی و باقلوا را كه همراه برده بودیم باز كردم. اما او هیچ كدام از آنها را نخورد. به شیوه افغان ها از ما خواست كه در غذایش با او شریك شویم.
موسوی یك پزشك اهل شهر گاردز افغانستان است كه ۵/۲ سال پیش توسط نیروهای آمریكایی دستگیر شد. به ما گفت، در اوت ۲۰۰۳ بعد از ۱۲ سال تبعید در ایران برای كمك به ساختن وطنش به افغانستان بازگشته است. او فكر می كند یك نفر با انگیزه دریافت جایزه ۲۵ هزار دلاری تعیین شده برای تحویل دادن هر عضوی از طالبان و القاعده، او را به نیروهای آمریكایی تحویل داده است.
همزمان با ترجمه من از زبان پشتو به انگلیسی، موسوی با عجله درباره زندگی اش بعد از دستگیری توضیح می دهد. بعد از منتقل شدن به پایگاه هوایی بگرام در نزدیكی كابل در شرق افغانستان او را با چشم بسته و در حالی كه صورتش با گونی پوشیده شده بود در سلولی ۳*۵/۱ متر حبس كرده اند.
آمریكایی ها با لباس غیرنظامی به طور مرتب او را مورد ضرب و شتم قرار داده و با پخش شبانه روزی نوارهای صوتی از خوابیدنش جلوگیری می كردند. موسوی در باره كشیدنش با طناب به روی زمین و قرار دادنش در معرض گرما و سرما توضیح می دهد. او می گوید كه طی یك ماه تمام خواب راحت نداشته است.
موسوی نمی دانست چرا به خلیج گوانتانامو آورده شده. او امیدوار بود كه در دسامبر ۲۰۰۴ بعد از تشكیل جلسه دادگاه نظامی آزاد شود، اما بعد از این دادگاه، او تازه به همكاری با طالبان و كمك مالی به عوامل ناآرامی ها علیه نیروهای ائتلاف در افغانستان متهم شد. وقتی خواست كه مداركی در اثبات اتهاماتش ارائه شود، دادگاه به او گفت كه این اطلاعات محرمانه است. بنابر این او دور از همسر و سه فرزندش در زندان ماندگار شد. او بیش از هركسی برای دختر ۱۱ ساله اش هاجر دلتنگ است. وقتی در باره دخترش صحبت می كند چشمانش پر از اشك می شود و سرش پایین می افتد.
دقیقاً نمی دانستم در گوانتانامو باید منتظر چه باشد. اما در هیچ كجای انتظارات و تصوراتم این مرد مضطرب و غمگین جایی نداشت و فكر نمی كردم با چنین تصویری روبه رو شوم. دولت آمریكا می گوید كه او یك تروریست و هیولاست، اما وقتی به او نگاه می كنم واقعاً چهره یك پزشك را می بینم كه همان نیتی كه می گوید را داشته است. او واقعاً می خواست یك كلینیك در وطنش بسازد.
نگهبان به در ضربه می زند و با این كار به ما اطلاع می دهد كه وقت به پایان رسیده است. موسوی سندی را امضا می كند كه نشاندهنده موافقت او با وكالت پیتر در دادگاه غیرنظامی آمریكاست.
بعد از امضای سند ،دستانش را رو به آسمان می برد و می گوید: «پناه برخدا، من صبر می كنم.» وقتی من و پیتر با او خداحافظی می كنیم، می ایستد و تا وقتی از در اتاق خارج می شویم همچنان چشم از ما بر نمی دارد.
گوگل من را به گوانتانامو كشاند. علاقه من به پایگاه نظامی آمریكا در كوبا در كلاس درس حقوق بین الملل در سال گذشته و در دانشگاه میامی ایجاد شد. بعد از آن كلاس تصمیم گرفتم به طریقی خود را وارد جریانات گوانتانامو كنم. به همین دلیل در گوگل اسامی وكلای پرونده «رسول و بوش» در دیوان عالی كه به سال ۲۰۰۴ مربوط می شود را جست وجو كردم. موضوع این پرونده اختیار نظام دادگاهی آمریكا در تصمیم گیری در باره زندانیان غیرآمریكایی خلیج گوانتانامو بود. بعد از پیدا كردن این وكلا، باران درخواست هایم را برسرشان ریختم و با ای میل از آنها خواستم من را به عنوان یك دانشجوی حقوق، یك خبرنگار و یك پشتون در این كار حتی به عنوان مترجم وارد كنند.
وجود پایگاه نظامی و زندان در خلیج گوانتانامو برای بدنام كردن آمریكا در این مورد كافی بود. نمی دانستم چه طور دولت آمریكا می تواند زندانیان را از حق حضور در دادگاه منصفانه محكوم كند؟ نمی دانم آنها گناهكار هستند یا بی گناه. اما می دانم آنها هم مانند هر گناهكار و جنایتكار دیگری باید از حمایت قانون برخوردار باشند. شاید بخشی از علاقه من از خانواده و پیشینه ام ناشی می شد. والدین پشتون من هر دو پزشك بودند و در دانشكده پزشكی پیشاور با هم آشنا شدند. پیشاور در شمال غرب پاكستان و نزدیك مرز افغانستان است. آنها به آمریكا رفتند تا تحصیل در رشته پزشكی را ادامه دهند.
من سال ۱۹۷۸ در آمریكا متولد شدم اما زبان پشتو را به خاطر صحبت كردن در خانه از والدینم به خوبی آموختم و مسلمان هم هستم. من همواره تراژدی زندگی افغان ها را درك كرده ام؛ افغان هایی كه كشورشان بارها و بارها در طول تاریخ مورد تهاجم قرار گرفته است.
به عنوان یك آمریكایی رنج ۱۱ سپتامبر را هم درك كرده ام و ضرورت حمله به افغانستان و نابودی طالبان و القاعده را دانستم. اما رنج افغان هایی كه كشورشان هدف بمباران های شدید قرار گرفت را نمی توان فراموش كرد. وقتی صدها مرد دستگیر می شوند و به سیاهچاله ای غیرقابل تحمل می افتند و بسیاری از آنها گناهی نداشته اند و هیچ مدركی در اثبات تروریست بودنشان وجود ندارد، این احساس به وجود می آید كه آمریكا اشتباه كرده است.
وكلایی كه من به آنها ای میل زدم، امكان ارتباط با پیتر رایان را برایم فراهم كردند. رایان وكیل ۱۵ زندانی افغان است. بعد از شش ماه بررسی امنیتی و كنكاش در پیشینه ام و بعد از آنكه پاك شناخته شدم، سرانجام در ماه ژانویه برای اولین بار به خلیج گوانتانامو سفر كردم.
اكنون چند ماه است كه در فكر فرو رفته ام. چطور میان زیبایی های اطراف پایگاه گوانتانامو و شرایط ناگوار درون آن این همه فاصله ایجاد شده است. من در گوانتانامو شاهد همه چیز بودم. طی سه ماه در ده جلسه كار ترجمه حرف های زندانیان را به عهده داشتم و ماجراهای زیادی شنیدم. از هویت های جعلی و ساختگی تا ضرب و شتم و شكنجه، از تنهایی تا ناامیدی. به اعتراض «ولی محمد» گوش دادم كه می گفت یك تاجر است كه در افغانستان دوران طالبان فعالیت می كرده. شاهد ناامیدی چمن گل بوده ام كه در سلول قفس مانندش نگران فراموش شدن از سوی خانواده اش بود.تاج محمد ۲۷ ساله را دیدم كه چوپان بی سوادی بود. طی مدت بازداشتش در كوبا، حالا زبان انگلیسی را آموخته است.
سن و یا سابقه و پیشینه بازداشت شدگان هر چه كه بود، نشست های ما همیشه باعث سرخوردگی من می شد. این مردان چهره انسانی جنگ با تروریسم را پیش چشم من قرار می دادند. هویت انسانی آنها به طور سیستماتیك سلب شده و از آنها فقط اعداد و ارقامی در چارچوب تعاریف زندان باقی مانده است. اما برای من آنها مثل دوست، برادر یا پدر شدند. صادقانه بگویم، باور نمی كنم هیچ یك از این موكلان ما در جنایت علیه آمریكا مقصر باشند. ممكن است بعضی از حاضران در زندان گوانتانامو مقصر باشند اما كسانی كه من با آنها ملاقات كرده ام چنین نبوده اند.
امیدوارم فقط بتوانم به موكلان مان آزادی را كه به دنبال آن هستند بدهیم. البته تاكنون كه نتوانسته ایم. با این حال حضور ما برای آنها بارقه ای از امید ایجاد می كند.
سفر به گوانتانامو از فرودگاه بین المللی فلوریدا شروع شد. در این فرودگاه هواپیماهای خصوصی برای وكلای عازم به خلیج گونتانامو در نظر گرفته اند. هنگام ورود به هواپیما ارائه مدارك تاییدیه وزارت دفاع ضروری است. سپس مسافران وزن می شوند تا توازن درون هواپیماهای كوچك مخصوص حمل آنها به گوانتانامو حفظ شود. كابین این هواپیماهای ۱۰نفره آنقدر كوچك است كه نمی توان درون آن ایستاد. دستشویی و سرویس بهداشتی هم داخل هواپیما وجود ندارد به همین دلیل همه پیش از پرواز بارها به سرویس بهداشتی فرودگاه مراجعه كردند.
پرواز سه ساعت طول می كشد، چون هواپیما برای اجتناب از ورود به حریم هوایی كوبا باید جزیره را دور بزند. هنگام ورود به خلیج پرسنل ارتش آمریكا به استقبال ما آمدند و به سوی گمرك راهنمایی مان كردند. بخش گمرك از چند میز قهوه ای رنگ تشكیل شده كه در آن چند سرباز كیف ها را بازرسی می كنند.
پایگاه نظامی در گوانتانامو در دو بخش واقع شده، بخش رو به باد و بخشی كه خارج از معرض باد است. پایگاه اصلی در بخش بادگیر است و زندان ها هم در همین بخش ساخته شده اند. بخش مشاوره حقوقی در منطقه خارج از معرض باد است. در این ساختمان تلویزیون كابلی، خط تلفن، اینترنت، آشپزخانه ای كوچك و سرویس بهداشتی وجود دارد. در هر اتاق چهار تختخواب دو طبقه قرار دارد.
گوانتانامو مكان غریبی است، اما مدتی بعد از حضور در آن می توانید خود را با ریتم نظامی آن هماهنگ كنید. هر روز صبح در ساعت ۳۰/۷ دقیقه و وقتی هوا روشن و آفتابی است كارها شروع می شود. همه در مقابل ساختمان حاضر می شوند تا اتوبوس برسد و اتوبوس دقیقا رأس ساعت ۴۱/۷ دقیقه ایستگاه را ترك می كند. درست در ساعت ۲۰/۸ دقیقه به منطقه بادگیری می رسیم كه در آنجا اسكورت های نظامی منتظرمان هستند. به سالن غذاخوری هدایت می شویم تا هم صبحانه بخوریم و هم برای زندانیان غذا برداریم. سپس به كمپ «اكو» می رویم كه بخش ویژه پایگاه است و دیدار با زندانیان در آنجا انجام می شود.
تنها بخش تجربه حضور در گوانتانامو كه آن نظم نظامی را ندارد همین نشست های كمپ اكو است. معمولاً زندانیان را با تأخیر به جلسات می آورند. یك بار مجبور شدیم پنج ساعت منتظر بمانیم. این انتظار، وكلا را خسته كرد و تازه بستنی هایی كه برای زندانیان آورده بودیم آب شد.
بعد از اتمام جلسه با موسوی، شال دور سرم را باز كردم. پیتر آنچه در جلسه نوشته بود را درون پاكتی گذاشت و آن را مهر و موم كرد و بر رویش نوشت «۱۱۵۴» (شماره زندانی) تا آن را برای طبقه بندی شدن به واشنگتن بفرستد.
در جمع وكلایی كه در گوانتانامو حضور داشتند بعضی از شرایط نگهداری زندانیان بسیار خشمگین بودند. اكثر زندانیان به صورت انفرادی درون سلول ها نگهداری می شوند و غذایشان را در تنهایی می خورند. زندانیان اجازه دارند سه بار در هفته و هر بار ۱۵دقیقه برای ورزش از سلول ها خارج شوند. این كار معمولاً در نیمه شب صورت می گیرد. به همین دلیل بسیاری از زندانیان گاهی ماهها نور خورشید را نمی بینند.
بعد از ملاقات با موسوی تمام مدت به او فكر می كردم. حتی افسر ناظری كه در جلسه ما با موسوی حضور داشت می گفت باور اینكه آمریكا موسوی را زندانی كرده و او را این همه راه به گوانتانامو فرستاده دشوار است.
به گفته وكلا، یكی از سخت ترین كارها برای آنها این است كه به زندانی اطلاع دهند یكی از اقوام نزدیك او فوت كرد. این اتفاق بارها روی داده و وكلا مجبور شده اند خبر مرگ مادر، خواهر، برادر و اقوام دیگر را به زندانیان بدهند.
حاجی نصرت ۸۰ ساله زندانی شماره ،۱۰۰۹ پیرترین زندانی گوانتانامو است. سكته ای كه ۱۵ سال پیش برای او اتفاق افتاده بخشی از بدنش را فلج كرده است. او نمی تواند بدون كمك سرجای خود بایستد. علی رغم این ناتوانی دست ها و پاهایش بسته است. او از روستایی كوهستانی در افغانستان آمده و مانند زندانیان دیگر خواندن و نوشتن بلد نیست. نیروهای آمریكایی نصرت را در سال ۲۰۰۳ دستگیر كردند. دلیل دستگیری هم اعتراض به زندانی شدن پسرش در گوانتانامو بوده است.
اتهام او داشتن سلاح و ارتباط با بن لادن است. وقتی او برای ما صحبت می كرد، اشك های من سرازیر شد. او گفت كه برایش دعا كنم. و من تا ملاقات بعدی همین كار را می كردم.
ترجمه: نیلوفر قدیری
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید