جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
خواستهها
شوهر سابقم را در خیابان دیدم. روی پلههای کتابخانهٔ جدید نشسته بودم. گفتم:«سلام زندگی من». روزگاری به مدت بیست و هفت سال با هم ازدواج کرده بودیم، این بود که احساس کردم حق دارم.
گفت:«چی؟ چه زندگیایی؟ من زندگیایی از خودم ندارم.»
گفتم:«قبول.»
وقتی اختلافنظر واقعی وجود داشته باشد، بحث نمیکنم. بلند شدم رفتم داخل کتابخانه که ببینم چهقدر بدهکارم.
کتابدار گفت:«درست ۳۲ دلار، هجده سال است که بدهکارید». انکار نکردم. چون نمیدانم زمان چهگونه میگذرد. آن کتابها را گرفته بودم. بیشتر وقتها بهشان فکر میکردم. کتابخانه فقط دو ساختمان از ما فاصله دارد.
شوهر سابقم مرا تا پیشخوانِ کتابها دنبال کرد. میان حرف کتابدار دوید. گفت:«وقتی به گذشته برمیگردم، هر جور که بخواهیم حساب کنیم، میبینم حل نشدن مسئلهٔ ازدواجمان به این ربط دارد که تو هیچوقت حاضر نشدی برترامها را برای شام دعوت کنی.»
گفتم:«ممکن است. اما واقعاً، اگر یادت بیاید: اول، آن جمعه پدرم مریض شد، بعدش هم بچهها به دنیا آمدند، بعدترش هم آن جلسات سهشنبهشبهای من بود، آنوقت جنگ شروع شد. بعد به نظرمان رسید که دیگر آنها را نمیشناسیم. ولی حق با توست. من باید یک بار شام دعوتشان میکردم.»
به کتابدار یک چک ۳۲ دلاری دادم. فوراً نظرش جلب شد و گذشتهها را از یاد برد، سابقهام را پاک و پاکیزه کرد، کاری که کارمندان شهرداری یا دستگاهای اداری دولتی هیچوقت نمیکنند.
برای دو کتاب ادیت وارتون که همین حالا برشان گردانده بودم، تسویه حساب کردم، چون خیلیوقت پیش آنها را خوانده بودم، خواندنشان الان بیش از هر وقت دیگری مناسب است. «خانهٔ شادمانی» و «بچهها» که دربارهٔ پنجاه سال پیشِ آمریکا است که چهگونه زندگی در نیویورک در طول بیست و هفت سال تغییر کرده است.
شوهر سابقم گفت:«خاطرهٔ خوبی که دارم صبحانهٔ آنجا است». تعجب کردم. ما فقط قهوه میخوردیم. بعد یادم آمد که یک سوراخی پشت کمد آشپزخانه بود که به آپارتمان بغلی راه داشت. آنجا، همیشه ژامبون دودی شکری میخوردند. این به صبحانهٔ ما احساس باشکوهی میداد، ولی پرخوری نمیکردیم و لَخت نمیشدیم.
گفتم:«این مال وقتی بود که فقیر بودیم.»
پرسید:«اصلاً ما هیچوقت پولدار بودیم؟»
من به یادش آوردم:«آه، همینطور که زمان میگذشت، همینطور که مسوولیتهایمان زیادتر میشد، آنقدرها تنگدست که نماندیم. تو مقرری کافی به دست آورده بودی. بچهها چهار هفته در سال به اردو میرفتند با پانچوهای آبرومند، با کیسهخواب و چکمه، درست مثل آنهای دیگر. خیلی خوشگل به نظر میآمدند. جایمان در زمستان گرم بود، بالشهای قرمز خوشگلی داشتیم وخیلی چیزهای دیگر.»
گفت:«من دلم یک قایق میخواست، ولی تو هیچچیز نمیخواستی.»
گفتم:«دلخور نباش، هیچوقت برای این چیزها دیر نیست.»
با یک عالم دلخوری گفت:«نه. شاید یک قایق بگیرم. درواقع برای یک قایق پنج و نیم متری دو دگله پول دارم. امسال خوب کار کردم و میشود انتظار داشت که بهتر هم بشود. ولی در مورد تو، فایدهای ندارد. تو هیچ وقت هیچ چیز نمیخواهی.»
در طول این بیستوهفت سال عادت داشت که ناگهان پیشنهاد درست و حسابی بکند که مثل فنر لولهکشها میتوانست از گوش آدم راهش را به حلق باز کند و تا نیمه راه قلب پایین برود. بعد یکهو ناپدید میشد، مرا در حال خفگی با فنر توی حلقم میگذاشت و میرفت. منظورم اینست که من روی پلههای کتابخانه نشستم و او دور شد.
نگاهی به «خانهٔ شادمانی» انداختم، ولی با بیعلاقگی. به شدت احساس میکردم متهم شدهام. حالا که فکر میکنم میبینم درست است، من خواسته و نیاز تمام عیار ندارم. ولی من دنبال چیزی هستم.
مثلاً، میخواهم یک آدم دیگر باشم. میخواهم زنی باشم که این دو کتاب را تا دو هفتهٔ دیگر برگرداند. میخواهم شهروند مفیدی باشم که نظام مدارس را تغییر دهد و برای هیأت معتمدین شهر، دربارهٔ مشکلات این مرکز مدنی نازنین، سخنرانی کند. من به بچههایم قول دادم تا قبل از بزرگ شدنشان جنگ را خاتمه بدهم.
دلم میخواست تا ابد فقط با یک نفر زندگی کنم، شوهر سابقم یا همین یکی. برای تمام عمر، که از قرار معلوم آن قدرها هم طولانی نیست، هر کدامشان به اندازهٔ کافی جوهر دارند. نه میتوانستی از خیر صفات برجستهٔ مردانهشان بگذری و نه در این عمر کوتاه از زیر و بالای فهم و کمالاتشان سر در بیاوری.
همین امروز صبح داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم تا خیابان را تماشا کنم، دیدم چنارهای کوچکی که مردم شهر یکی دو سال قبل از تولد بچهها با خیال و آرزو کاشته بودند، دارند قد میکشند.
خب! تصمیم گرفتم آن دو کتاب را به کتابخانه برگردانم که شاید نشان بدهم وقتی کسی تصادفاً سر برسد یا واقعهای پیش بیاید که مرا تکان بدهد، از من یکی هم میتواند کارهای مناسبی سر بزند، گرچه بیشتر به عنوان یک آدم خوش سر و زبان شناخته شدهام.
گریس پیلی
برگردان: مهرشید متولی
برگردان: مهرشید متولی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب دولت رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم سریلانکا توماج صالحی پاکستان کارگران مجلس شورای اسلامی سید ابراهیم رئیسی
کنکور تهران سیل آتش سوزی قم هواشناسی سازمان سنجش فضای مجازی پلیس شهرداری تهران سلامت اصفهان
قیمت خودرو خودرو قیمت طلا دلار تورم قیمت دلار بازار خودرو بانک مرکزی ارز ایران خودرو مسکن سایپا
خانواده موسیقی رهبر انقلاب تلویزیون فیلم ترانه علیدوستی سینمای ایران مهران مدیری بازیگر شعر تئاتر
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
فلسطین رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل آمریکا جنگ غزه روسیه حماس اوکراین طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال آلومینیوم اراک جام حذفی بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس ژاوی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال
هوش مصنوعی بنیاد ملی نخبگان ربات تیک تاک ناسا فیلترینگ
مالاریا کاهش وزن زوال عقل سلامت روان داروخانه