یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کابوس


کابوس
ای صبح!
ای بشارت فریاد!
امشب خروس را در آستان آمدنت سر بریده اند!
امروز داشتم دورو برم رو خوب نگاه می کردم … مردم.. اخبار… تلویزیون.. اجتماع.. و کوچه ها…
درست هشت سال گذشت… از روز انتخاب. بعد از آن بود که مهری به نام دوم خرداد بر پیشانی خیلی ها خورد.
سیاست همیشه دست ما نیست و یا شاید هیچ وقت دست ما نیست؛ ما چه کاره ایم؟ هشت سال مثل برق و باد گذشت… مدت کمی نیست!! ولی بیهوده گی هایش آدمی را آزار می دهد!!
از سیاست سخن نمی گویم .. ولی درد همیشگی همه ماست .
آبی دریا قدغن .. شوق تماشا قدغن.. عشق دو ماهی قدغن..با هم و تنها قدغن.. برای عشق تازه، اجازه بی اجازه!! پچ پچ و نجوا قدغن.. برای خواب تازه، اجازه بی اجازه!! از تو نوشتن قدغن.. گلایه کردن قدغن.. عطر خوش زن قدغن.. تو قدغن .. من قدغن، برای روز تازه.. اجازه بی اجازه!!
فقیران بیشترو گرسنه تر.. پول سالاری همیشه حرف اول رومی زد،…الان حرف اول تر …جیبهای پر هر روز لبریز تر!!
ماه رمضان آغاز شده.. روزه می گیریم که کمی حال گرسنگان رو درک کنیم.. ولی فرق ما با اونا اینه که ما بعد ار ده یا دوازده ساعت گرسنگی بهترین چیزها رو می خوریم .. ولی اونها همیشه گرسنه اند.. و به نوعی روزه داران همیشگی این سرزمین.. اونها که بر چسب همیشگی گرسنگی بر پیشانیشان چسبانیده شده!! کجا رفت برابری ها و آزادی اجتماعی که زمانی وعده داده شده بود؟ وعده دادن آسان است!!
روزی که پای صندوقهای رای رفتیم نمی دانستیم هشت سال تمام منتظر می نشینیم و خموش انتظار می کشیم!!
گرفتاریهای اجتماعی.. اعتیاد بارز جوانان.. همه و همه و بیشتر و بیشتر در این هشت سال اتفاق افتاد!.کوی دانشگاه کوچک نبود که از یاد من و تو برود!! این دشت بی فرهنگ.. این سرزمین مادریم ایران است … و حال، شرم دارم از اینکه بگویم اسیر غربتی غریب گشته ایم .
از زمانی که من و تو اعتماد کردیم و خود را کنار کشیدیم.. مهر قدغن را بر پیشانی ملتمان نوشتیم.
همان روزی که برگه ها را امضا می کردند و مهر زدند.. ..
فقیرانند که تنهایند. هیچ توجه کردید که امسال گرانی بیداد کرد؟ حتی خانواده هایی در حد متوسط از گرانی نالان بودند وااای به حال… اگر سری به میوه فروشی ها می زدید.. می فهمیدید .. وقتی مادری و پدری از قیمت بی سر و سامان هلو -بله فقط هلو- دهانشان باز می ماند چه عرق شرمی بر روی صورتتان می نشست. روی میوه ها زده اند :
کیلویی ۳۰۰۰ تومان
اگر یک بار پشت چراغ قرمز خیابان دولت ایستاده باشید؛ از فشار سنگین نگاه خواهشمند تحصیل کرده ای که آبرومندانه از شما خواهش می کند شیشه ماشینتان را پاک کند.. نفستان می گیرد!!
اگر یک روز بشنوید که مهندس فارغ التحصیل فلان دانشگاه معتبر کشور از این شرکت تا به اون سازمان رو طی می کنه تا برای یک حقوق ناچیز شغلی پیدا کند چه حسی خواهید داشت ؟ وقتی مکررا این واژه را از دهانش می شنوید : هر کاری که باشه مهم نیست
خونه های قدیمی رو خراب می کنند
میگن تهرون ظرفیت اینهمه ماشین رو نداره!! جالب اینجاست که هر روز ماشینهایی که تولید میشه تعدادشون بیشتر میشه!! از تو اون خونه تا چند وقت دیگه بزرگراه رد میشه.. توی اون خونه سه تا باغبون با بچه هاشون زندگی می کردن!! که فکر کنم آواره بشن!!
راستی چی شد؟ قبلا از سر اتوبان مدرس که می پیچیدی به سمت صدر.. کوههای البرز معلوم بودن.. ولی الان… به جاش تیر آهنهایی می بینیم که هر روز هم به تعدادشون اضافه می شه..آخر برای به دست آوردن پول واقعا هیچ راهی به جز از بین بردن و ویران کردن نیست؟ !!
باغها خراب شد و به جاش برجها سر به آسمان برداشتند.. راستی چه شد که اینجوری شد؟
اگر به آمار جرائم در این چند سال نگاهی بیندازیم می بینیم که تعداد دختران خیابانی هر روز بیشتر از دیروز می شود.. و پسران خیابانی که آنان نیز در بند دیگری گرفتارند..
تکه نانی در خواب / بوی گندم در مشت / مشت کودک در خاک / کفش مادر در برف / چرخ کالسکه؛ گوشه گندمزار / بند رختی پاره / سفره ای پوسیده / رود سند در یک باد / خانه ای در آتش / بوف کوری در نور / گل یاسی در زخم / غربت خواب آلود / بوسه در راه آهن !!..سرخی لب در شب / برکه ای از فانوس / انفجاری در ماه!!!
و این ماییم که امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم!! ما ییم که در این دایره سر گردانیم.سر گردانتر از همیشه و در این وضع است که ملت ما بازیچه دست کسانی شده است که شکمشان از پولها لبریز گشته و حال می خواهند نسخه از راه دور بفرستند. کسانی که حتی یک روز طعم گرسنگی را نچشیده اند… و یک بار از خیابان ولیعصر نگذشته اند تا ببینند که چقدر تعداد فقیران زیاد شده.. کافه هایی را ندیده اند که بی لبخند مانده اند!!
آدم سیاسی نیستم.. حرفهایم اجتماعم را در بر دارد و من و تو از همین اجتماع زاده شده ایم!!
اطرافم را هر روز مرور می کنم… حال بازیهای جدیدتری اغاز شده .. تلویزیونها هر روز بیشتر و بیشتر.. نادانان نادان تر.. فقیران و بیچارگان نیازشان سر به افلاک بر افراشته…و نوای حزن انگیز ویولونیست شبگرد هر شب زمانش بیشتر می شود. …
دشت.. خالی تر و خالی تر…دشت پر پر می شود.. همیشه تسلیمیم..
همیشه سر گردان.. ما فقط سر گردانیم.. عطش خشک فقیران بر این دشت پوسید.. من و تو مسافر این سفریم!!
بعضیا اصلا می گن دنیایی نیست.. من و تو یه سایه ایم.. اگه ما باور کنیم که سایه ایم… لیاقت رو پوشونده ایم… سایه ها که پاک بشه ما زخود سایه داریم… واسه کاخ هستیمون. یه عالم ناله داریم.. کی میبینه فردارو ؟ کی شناخته دنیا رو؟ اگه زندگی غمه.. نفسهای یک غمه… چرا پایون نداره؟ یه دم که خیلی کمه… اگه زندگی تمومش شادیه هر کی هر چی که بخواد آزادیه… پس چرا زیاد و گاهی کم می یاد؟ شادی پایون می گیره و غم می یاد؟ کی شناخته دنیا رو ؟ کی می بینه فردا رو؟ اگه آدم یه روزی خاک بشه.. اثرش از رو زمین پاک بشه… زندگیش تموم شده.. پس چرا دنیا اومد؟
دونه های روشن یک خوشه ایم… پراکنده روی زمین هر گوشه ایم. درخت این خوشه از باغ خداست.. خدا یه حقیقته… همه دونه ها رو دوست داره خدا .. خدا عدل و رحمته.. نیازش به هیچی نیست!!
راه ما همه یکی . رفتن و رسیدنه.. آخرین مقصد ما خوشه ها رو دیدنه… اگه ما همراهیم.. همگی در راهیم.. پس چرا جنگی باشه؟ یا که دل تنگی باشه؟ بگیریم دست همو.. دنیامون رنگی باشه..
طناز امین
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان


همچنین مشاهده کنید