جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


همه در یک آینه


همه در یک آینه
از كارگردانان موفق بسیار خوانده و شنیده ایم، اما این گفته ها و شنیده ها بیشتر مربوط به تكنیك كار آنان در مقام كارگردانی و جدیدترین پروژه های فیلمسازی آنان است. جهان بینی این كارگردانان به عنوان هنرمندانی كه مهمترین ابزار كارشان دوربین است و همین طور ناگفته های دنیای شخصی آنان همان قدر جذاب و خواندنی است كه فن منحصر به فرد آنها در كارگردانی یك بازیگر. در این چند شماره به همین بهانه ساده فلسفه پیچیده فیلم های آنان را به كناری می گذاریم و با هفت پرسش ساده كه ممكن است یكی از سؤال های شما از آنان باشد، دریچه ای به دنیای آنان خواهیم گشود.
●جان وو: اسطوره فیلمسازی هنگ كنگ از دهه ۶۰ وارد حرفه فیلمسازی شد و امروزه به عنوان یك فیلمساز درخشان آثار اكشن شناخته می شود. فیلم های معروف او «قاتل»، «فردایی بهتر»، «مأموریت غیرممكن۲»، «هدف سخت» و «تیر شكسته» هستند.
●تادفیلیپس: او با مستندسازی كار خود را در سینما شروع كرد و نخستین فیلم بلند خود را با نام «سفر جاده ای» در سال ۲۰۰۰ ساخت. «مدرسه قدیمی» یكی از فیلم های پرفروش و گیشه ای در آمریكا دومین كار موفق از او بود و به دنبال آن «استارسكی وهاچ» به او اعتباری دو چندان بخشید. «مرد شش میلیون دلاری» با بازی جیم كری دیگر ساخته سینمایی اوست.
●استفان فرای: یكی از فیلمسازان جوان بریتانیاست كه تجربه بازیگری (گاسفوردپارك، «wilde» و «I.Q») نویسندگی (تاریخ سازی، «توپهای تنیس ستارگان») و قصه گویی (همه كتابهای هری پاتر) را در كارنامه حرفه ای خود دارد. نخستین تجربه كارگردانی او در سال ۲۰۰۳ با اقتباس سینمای «چیزهای جوان درخشان» بود.
●مارك اوانز: او با ساخت نخستین فیلم خود «خانه آمریكا» در سال ۱۹۹۷ به عنوان یكی از بهترین فیلمسازان سینمای بریتانیا به شهرت رسید. یك سال بعد تریلر جنجالی «مرد رستاخیز» كه در فضای ایرلند شمالی می گذرد از او به بازار آمد اما بی شك موفقیت فیلم «چشم كوچك من» در سال ۲۰۰۲ بود كه او را به شهرت جهانی رساند.
●اسپایك لی: او بی شك یكی از مستعدترین فیلمسازان برخاسته از سینمای مستقل نیویورك در دهه ۸۰ است. نخستین تجربه فیلمسازی او با «او باید آن را داشته باشد» (۱۹۸۶) بود و به دنبال آن فیلم «كار درست را انجام بده» درباره روابط نژادی را در سال ۱۹۸۹ ساخت فیلم های او چه با بودجه استودیوهای هالیوودی همچون «ساعت بیست و پنجم»، «تابستان سام لكتر و مالكوم ایكس» و چه با بودجه شخصی «تب جنگل» و «به اتوبوس برس» همه تفكربرانگیز هستند.
●جاناتان دمی: او با فیلم هانیبال لكتر و سكوت بره ها در سال ۱۹۹۱ در هالیوود به شهرت دست یافت. به دنبال این دو فیلم، او درام موفق «فیلادلفیا» درباره ایدز را ساخت و كلاسیك «كاندیدای منچوری» را نیز بازسازی كرد.
●استفان ژابو: او معروف ترین فیلمساز مجاری است كه ساخته های سینمایی او در دهه های ۶۰ و ۷۰ تجارب نسل خود در كشورش و تاریخ مجارستان را به تصویر می كشد. معروف ترین تریلوژی سینمایی او «مفیستو» در سال ۱۹۸۱ جایزه اسكار بهترین فیلم خارجی را دریافت كرد. دیگر ساخته های مهم او «سرهنگ ردل» (۱۹۸۴)، «هانوسن» (۱۹۸۸)،آفتاب (۱۹۹۹) و جولیا بودن (۲۰۰۴) هستند.
●جوئل شوماخر: پس از طراحی صحنه برای فیلم «خوابگرد» و كمك در فیلمنامه نویسی «كارواش»، جوئل شوماخر نخستین ساخته بلند سینمایی خود را با اثر كمدی به نام «The Incredible shrinking woman» به دنیای سینما معرفی كرد. دیگر ساخته های او «آتش سنت المو»، «پسران گمشده»، «وكیل مدافع» و «زمانی برای كشتن» بودند. وی همچنین چند فیلم از مجموعه بتمن را كارگردانی كرده است و اخیراً «شبح اپرا» اندرولوید وبر را بر پرده نقره ای آورده است.
●تونی اسكات: برادر كوچك تر رایدلی اسكات، فیلم های مهمی در كارنامه فیلمسازی خود دارد. برخی ساخته های او در دهه ۸۰ «اسلحه برتر» و «گرسنگی» هستند. در دهه ۹۰ او فیلم های موفق «روزهای رعد» (۱۹۹۰)، «crimson Ticle» (۱۹۹۵)، هوادار (۱۹۹۶) و دشمن دولت (۱۹۹۸) را بر پرده سینما داشت و دو فیلم دیگر او در سالهای اخیر «دومینو» (۲۰۰۵) و Deja vu (۲۰۰۲) هستند.
●مارتین كمپ بل: او فیلمسازی را با كارگردانی مجموعه های تلویزیونی آغاز كرد. این فیلمساز بریتانیایی در دهه ۹۰ فیلم های موفقی در هالیوود ساخت كه برخی از آنها «نقاب زورو» (۱۹۹۵)، «Vertical limit» (۲۰۰۰) هستند.
●رایدلی اسكات: بیگانه (۱۹۷۹)، «گلادیاتور» (۲۰۰۰) و «سقوط شاهین سیاه» (۲۰۰۱) مهمترین فیلم های این كارگردان برجسته است. تازه ترین فیلم او «سلطنت بهشت» نیز اخیراً در گیشه ها فروش خوبی داشت و چندی پیش نسخه دی وی دی(DVD) آن به بازار عرضه شد.
●پل گرین گراس:او را به عنوان كارگردان «هویت بورن» (۲۰۰۴) می شناسند. گرین گراس كه در حال حاضر مشغول ساخت دنباله ای بر این فیلم پرفروش است كارگردان و فیلمنامه نویس ساخته های جنجالی و معروفی همچون «یكشنبه خونین» (۲۰۰۲) ـ درباره قتل عام اعتراض كنندگان به حقوق شهروندی در ایرلند در سال ۱۹۷۲ ـ نیز بوده است. تازه ترین فیلم او «united ۹۳» درباره چهارمین هواپیمایی است كه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به گروگان گرفته شد و در پنسیلوانیا سقوط كرد.
●ادوارد زویك: این فیلمساز با فیلم برنده اسكار «Glory»درباره جنگ داخلی به شهرت دست یافت و بعد با ساخته های جنجالی دیگری همچون «شجاع در نبرد» و «محاصره» خود را به عنوان یك فیلمساز بی پروا در هالیوود معرفی كرد. جدیدترین فیلم او «آخرین سامورایی» با بازی تام كروز واكنش مثبت منتقدین را در پی داشت.
●مایكل وینتر باتوم: او یكی از پركارترین فیلمسازان معاصر بریتانیا است. در ده سال گذشته ۱۴ فیلم را كارگردانی كرده است. با فیلم های تحسین شده ای همچون «سرزمین عجایب» و «The claim» او هرگز بریتانیا را به خاطر هالیوود ترك نگفته است. برخی فیلم های مهم او «در این دنیا» (۲۰۰۰) و فیلم جدید «جاده ای به سوی گوانتانامو» (۲۰۰۶) هستند.
●۳ فیلم مورد علاقه تان را نام ببرید؟
▪جان وو: لارنس عربستان، چون به لحاظ بصری كاری چشمگیر است و پیام بشردوستانه دارد همین طور تدوین و مونتاژ آن خیلی عالی بود. دیوید لین نه فقط یك ذهن درخشان بلكه یك قلب مهربان هم داشت. او واقعاً به فكر مردم بود. دیگری هفت سامورایی آكیراكوروساوا است. در این فیلم نیز پیام بشردوستانه ای به چشم می خورد. همچنین آخرین صحنه اكشن فیلم واقعاً یك كار كلاسیك است. سومین فیلم مورد علاقه ام نیز «سامورایی» ژان پیرملویل است. این یك فیلم خوش ساخت و دوست داشتنی است. در این فیلم قاتل انسانی عاطفی نشان داده می شود.
استفان فرای: جواب دادن به این سؤال سخت است ولی از آنجا كه به مایكل پاور در حرف هایم اشاره كردم باید از فیلم «زندگی و مرگ سرهنگ بلیمپ» یاد كنم. فیلم های پدرخوانده نیز شاهكارند. هر چقدر آنها را ببینید سیر نمی شوید. البته قسمت سوم را زیاد دوست نداشتم. فیلم «گروهبان یورك» هاوارد هاوكس را هم خیلی دوست دارم. همه چیز آن بی عیب و ایراد است. بازی خوب گری كوپر، طراحی ساده صحنه، موسیقی آن و ...
▪تاد فیلیپس: فیلم «سفرهای سالیوان» همیشه یكی از محبوب ترین فیلم هایم بوده. كارگردان این فیلم «پرستون استرجس» كارهای خیلی جالبی با لحن می كند كه فكر می كنم یكی از كلیدی ترین كارهای یك كارگردان است، دیگر فیلم «به من پناه ده» است. این فیلم مستندی از برادران می سلز است كه در سال ۱۹۷۰ درباره رولینگ استونز در آلتامونت ساخته شده. این فیلم را در پانزده سالگی دیدم و تا مدت ها نمی توانستم حقیقت نهفته در فیلم را باور كنم. فیلم آخر هم «شب های بوگی» است. پل توماس آندرسون بزرگ ترین كارگردان نسل من است. او كارگردان آرمانگرایی است و سعی می كند از همه ابزارهایی كه برای كارگردانی در دست دارد همچون موسیقی، بازیگران، تدوین و ... به نحو احسن استفاده كند.
▪مارك اوانز: البته اولویت هایم هر هفته تغییر می كند اما آنچه كه امروز به ذهنم می رسد «Badlands» از ترنس مالیك. من همیشه عاشق فیلم هایی هستم كه بشود آنها را چندین و چند بار دید و از آنها سیر نشد. دومین فیلم محبوبم «گاو خشمگین» است چون به لحاظ تكنیكی خارق العاده است. اخیراً هم از فیلم «دنی داركو» خوشم آمد. این یك فیلم خوب سرگرم كننده و چیزی شبیه پاپ آرت بود.
▪اسپایك لی: «در بارانداز» از الیا كازان به خاطر بازی هنرپیشه ها، داستان و دیالوگ فیلم و همین طور موسیقی متن آن كه كاری از لئونارد برنستین بود. «Pixote» از هكتور بابنكو. این فیلم دنیای متفاوتی از كودكان را نشان می دهد كه سعی دارند در گتوهای برزیل زنده بمانند. فیلم محبوب دیگرم «چهره ای در میان جمعیت» باز از الیاكازان. باید این فیلم را ببینید تا به زیبایی آن پی ببرید.
▪جاناتان دمی: فیلم «دنباله» از برتولوچی كه واقعاً یك فیلم احساسی با كارگردانی درخشان است. «اسطوره هایی از یك جزیره جنوبی» از سوهی امامورا نیز فیلم خوبی است. این فیلم سه ساعت و نیمه، واقعاً یكی از دست نیافتنی ترین قله های سینما را فتح كرده است.
▪استفان ژابو: یكی از آنها «سنگریزه» نام دارد كه فیلمی بسیار تأثیرگذار بر من در دوره دانشجویی ام بود. این فیلم در سال ۱۹۶۶ تولید شد و كارگردان آن رابرت وایز بود. این یك فیلم ماجراجویانه است و فضای فیلم فضایی است كه من در بیشتر فیلم هایم از آن استفاده كرده ام. دومین فیلم محبوبم «همشهری كین» از اورسون ولز است چون یكی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست، سومی هم «فارست گامپ» است. این فیلمی است كه وقتی فیلمنامه اش را خوانده ام چیزی از آن سر در نیاوردم و فكر می كنم آنچه كه زمكیس در این فیلم انجام داد شاهكار بود. این فیلمی است كه می توانم بارها و بارها تماشایش كنم.
▪جوئل شوماخر: «آرزوهای بزرگ» دیوید لین را وقتی كه فقط هفت سال داشتم دیدم و همین باعث شد در آینده به فیلمسازی روی بیاورم. این فیلم خیلی شبیه قصه زندگی خودم بود. پسری با آرزوهای بزرگ. دومین فیلم مورد علاقه ام هم سه گانه قرمز، سفید و آبی كیشلوفسكی است. او فیلمساز بزرگی بود.
▪تونی اسكات: فیلم «Blade Runner» از برادرم. خنده دار است چون این فیلم برای من خیلی شخصی بود. «شهر خدا» دومین فیلم مورد علاقه ام است كه كنكاشی در یك دنیای خطرناك و تاریك است. بازی هنرپیشگان هم عالی بود. فیلم آخر هم ادیسه فضایی (۲۰۰۱) است. این فیلم یكی از نخستین فیلم هایی بود كه دیدم و واقعاً نمی دانم چرا آن را دوست دارم. شاید به این خاطر كه روشنفكرانه است و فیلمبرداری اش هم زیبا است، قبل از این فیلم هیچ فیلم علمی ـ تخیلی دیگری ندیده بودم.
▪مارتین كمپ بل: لارنس عربستان. این یك فیلم زیبا و تاریخی به لحاظ فیلمبرداری، فیلمنامه، لوكیشن و بازیگران است. «این گروه خشن» از سام پكین پا محبوب ترین وسترن من است. برای من خشونت این فیلم به اندازه بود. پیام اخلاقی این فیلم جالب بود. سومین فیلم هم كاندیدای منچوری (۱۹۶۲) از جان فرانكنهایمر. این فیلم یك تریلر جذاب با یك كارگردانی درخشان است. متأسفانه بازسازی این فیلم چندان موفق نبود.
رایدلی اسكات: به جای سه فیلم باید از ۲۰ فیلم یاد كنم كه مجال آن نیست، اولی لارنس عربستان، دومی همشهری كین و سومی «هفت سامورایی» است.
▪پل گرین گراس: اولی به طور قطعی «قوش» از كن لوچ است. البته می توان بسیاری از فیلم های او را انتخاب كرد، او در این فیلم وجدان انسانی را به تصویر می كشد و نشان می دهد كه حقیقت در جاهای غیرمنتظره نهفته است. همه فیلم های آلان كلارك را دوست دارم. وقتی استفان فیرز گفت او «بهترین ما است»واقعاً حقیقت را می گفت. او یك صدای برتر بود. فیلم مهم دیگر برای من «Quadrophenia» بود. این فیلم یكی از تأثیرگذارترین فیلم های تاریخ سینمای بریتانیاست.
▪ادزویك: یكی از فیلم های مورد علاقه ام «قهرمان ملی» از بیل فورسیث است. لحن فیلم جالب و فی البداهه است. «چه زندگی شگفت انگیزی» نیز دومین فیلم مورد علاقه ام است. نگاه فرانك كاپرا در این فیلم احساسی نیست بلكه تلخ و تیره است. دیگر فیلم مورد علاقه ام «ما همدیگر را خیلی دوست داشتیم» از اتوره اسكولا است. این فیلمی درباب درك دیگر افراد است.
▪مایكل وینتر باتوم: «A Bout De Souffle» از گدار، «فریادها و نجواها» از برگمن و «آماركورد» از فلینی.
دوست دارید با چه بازیگری یا بازیگرانی كار كنید؟
▪جان وو: خیلی زیاد هستند. جود لاو، جودی فاستر، برادپیت، رابرت دنیرو، خیلی خوب می شد اگر می توانستم با پیتر اتول كار كنم. واقعاً او را تحسین می كنم.
▪استفان فرای: چه سؤال جالبی! شاید آدم هایی مثل كلینت ایستوود. منظورم بازیگران رده بالایی مثل اوست. كاركردن با كلینت یا جك نیكولسون باید تجربه جالبی باشد. دوریس دی هم بد نیست.▪تاد فیلیپس: فكر می كنم نیكول كیدمن بازیگر خارق العاده ای است. آدام سندلر هم بازیگر خوبی است و به اندازه كیدمن هم دور از دسترس نیست. خیلی ها هستند. صدها شیوه مختلف برای كارگردانی یك فیلم هست و اگرچه چنین چیزی را از یك كارگردان كمدی انتظار ندارید فكر می كنم من بیشتر یك كارگردان بازیگر هستم تا یك كارگردان تكنیكی. من هنرپیشه ها را خیلی دوست دارم و شاید به همین خاطر است كه از مستندسازی به ساختن فیلم های بلند روی آوردم. من از بازی هنرمندان در فیلم های كمدی لذت می برم. هنرپیشگی كار سختی است و من برای آن احترام زیادی قائلم به همین خاطر است كه گزینه های زیادی دارم تا با آنها كار كنم.
▪مارك اوانز: همیشه حرف آنتونی هاپكینز آویزه گوشم است كه زمانی گفته بود: «من لزوماً نمی خواهم با هیچ كس به سفر بروم، فقط می خواهم نقشم را بازی كنم.» در مورد من هم رابطه ام با بازیگران همینطور است. من نمی خواهم لزوماً با آنها دوست شوم و یا آنها را تحت تأثیر قرار دهم فقط می خواهم با آنها كار حرفه ای خوبی انجام دهم. با این حال وقتی به بازیگرانی كه كارشان را تحسین می كنم فكر می كنم به یاد دنیس هوپر، جك نیكولسون و جین هاكمن می افتم اما در مورد كار با آنها هیچ تصوری ندارم. ممكن است كاركردن با آنها كمی سخت باشد. یادم می آید آلان پاركر در مورد جین هاكمن كه با او در فیلم «سوختن می سی سی پی» كاركرده بود می گفت او بیشتر از خودش از فیلمسازی سردرمی آورد. راستش نمی دانم چرا این طور است اما برای من همیشه كاركردن با بازیگران گمنام راحت تر و رضایت بخش تر بوده و ترجیح می دهم این كار را بكنم.
▪اسپایك لی: شان پن.
▪جاناتان دم: بریجیت باردو. فكر می كنم این تجربه ای متفاوت خواهد بود.
▪استفان ژابو: با هر كسی كه قبلاً با او كاركرده ام چون دوستشان دارم.
▪جوئل شوماخر: با خیلی ها! دانیل دی لویس، مونیكا بلوچی و .... همچنین دوست دارم دوباره با كالین فارل و كیت بلانچت كار كنم. دانیل كریگ به همراه سامانتا مورتون دوتن از محبوب ترین بازیگرانم هستند.
▪تونی اسكات: میك جگر.
▪مارتین كمپ بل: شخص خاصی مدنظرم نیست.
▪رایدلی اسكات: خیلی ها بخصوص آنهایی كه قبلاً هم با آنها كار كرده ام.
▪پل گرین گراس: ...
▪ادزویك: خیلی ها« مریل استریپ، دانیل دی لویس، فیلیپ نورت، این شروع خوبی است. مایكل دینتر باتوم، نیكول كیدمن.
●چقدر به نقدهایی كه درباره فیلم هایتان می شود توجه نشان می دهید؟
▪جان وو: در وهله اول باید بگویم دید من نسبت به منتقدین این است كه همه آنها دوستان من هستند. من برای طرز فكر آنها و احساسی كه نسبت به فیلم هایم دارند ارزش قائلم. نقد آنها در حقیقت پروسه ای در مسیر یادگیری من است. و می توانم از این نقدها چه خوب و چه بد درس های زیادی بیاموزم. این را می پذیرم و به نظر آنها احترام می گذارم. حس من به كارم به عنوان یك فیلمساز درست مثل حس یك نقاش به اثرش است. وقتی فیلمم را می سازم دیگر حس نمی كنم این فیلم تنها به من تعلق دارد بلكه به همه تماشاگران تعلق دارد. هیچ وقت سعی نكرده ام احساسات و یا برداشت تماشاگرانم از یك فیلم را تغییر دهم. قدردان منتقدینم هستم. قدردان آنهایی كه به كارم اهمیت می دهند.
▪استفان فرای: خیلی زیاد اگر منفی باشند و نه چندان زیاد اگر مثبت باشند و در این زمینه مثل خیلی های دیگر هستم. اگر یك نقد مثبت باشد دلگرمی پیدا می كنید كه چیز خوبی است و برای یك لحظه خیالم راحت می شود اما اگر منفی باشد تا چند روز حالتان گرفته می شود و به همین خاطر است كه این گونه نقدهای منفی را نمی خوانم. خیلی ها این نقطه ضعف مرا شناخته اند و دائم این گونه نقدها را برایم می فرستند.
▪تاد فیلیپس: خیلی جدی نمی گیرم. این چیزی نیست كه بخواهم از موضع قدرت درباره آن حرف بزنم. نقدهای خوبی درباره فیلم «Starsky & Hutch» داشتیم و نقدهای خوبی كه راجع به فیلم «مدرسه قدیمی» شده خیلی بیشتر از نقدهای بد و منفی آن بوده اند. با این حال هنوز آن قدر به نقدها اهمیت نمی دهم. این روزها فكر می كنم منتقدان از جنبه شخصی تری به فیلم ها نگاه می كنند و بیشتر نقدها سلیقه ای شده است طوری كه گاهی احساس می كنم آنها شخصیت و حتی زندگی خصوصی بازیگران و كارگردانان را پیش می كشند تا كار آنها را.
همچنین نقدها این روزها كینه توزانه تر شده است چون از ابهت و شكوه منتقدین كاسته شده. این روزها یك بچه ۱۵ ساله هم می تواند در اینترنت بر روی یك فیلم نقد بنویسد و این نقد می تواند در كنار نقدی از راجرت ابرت بنشیند. همین شاید ابرت را عصبانی كند و او بخواهد از موضع قدرتمند تری به یك فیلم نگاه كند و به عبارتی دیگر با ذره بین به جست وجو تك تك سكانس های فیلم بپردازد. این روزها نقد فرهنگ عامه و بخصوص بازیگران را نشانه گرفته است. من نقدها را می خوانم اما در كل آنها را خیلی جدی نمی گیرم. فكر می كنم این حقیقت كه تا وقتی فیلمی در گیشه ها موفق باشد منتقدین نمی توانند بلایی سر آن بیاورند آنها را عصبانی می كند. همین باعث می شود كه آنها در برابر این گونه فیلم های موفق جبهه گیری تند و تیزی داشته باشند.
▪مارك اوانز: در كل آنها را جدی نمی گیرم چون دیده ام كه یك فیلم خاص از من هم نقدهای خیلی بد و منفی ای دریافت كرده بود هم نقدهای بسیار خوب و مثبت بنابراین اگر این حقیقت مسلم را پس از ساخت یك فیلم به خود گوشزد كنید دیگر از دست منتقدان دلخور نخواهید شد.
در مورد نقدهای منفی فكر می كنم بعد عاطفی اهمیت بیشتری دارد چون ممكن است ناعادلانه نوشته شده باشند و یا سوء تفاهمی پیش آمده باشد و آن موقع است كه به لحاظ روحی این موضوع شما را اذیت خواهد كرد اما در مورد نقدهای منفی ای كه هدف دیگری را دنبال می كنند و می خواهند شما را با كاستی ها و اشتباهات تان مواجه كنند قضیه فرق می كند. مردم گاهی فراموش می كنند كه فیلمسازان شیفته فیلم های خودشان هستند و همه نقاط ضعف و قوت آن را به گونه ای از پیش می دانند. یك نقد منفی درست مثل به رخ كشیدن آنهاست و هیچ كارگردانی چنین چیزی را دوست ندارد. من در طول همه این سالها یاد گرفته ام در مقابل نقدهای منفی سپری جلوی خودم بگیرم و بهترین چیزها و نكات را از دل این نقدها بیرون بكشم. شاید این چیزها بعداً كارم را بهتر كنند.
▪اسپایك لی: آنها را خیلی جدی می گیرم و برای منتقدینی مثل راجرت ابرت یا مایكل ویلمینگتون احترام زیادی قائلم.
جاناتان دم: برای نقد بعضی از منتقدین اهمیت قائلم. برای تعدادی منتقد واقعاً ارزش قائلم چون شیوه نگارش آنها را تحسین می كنم می دانم كه می توانند نگاه جهانی مردم به یك فیلم خاص را شكل دهند. با این حال نسبت به نقدهای گوناگون وسواس زیادی دارم. نقدهای مثبت را به نقدهای منفی ترجیح می دهم اما آن قدر كه از خواندن نقد منفی ناراحت می شوم از خواندن نقدهای مثبت خوشحال نمی شوم.
▪استفان ژابو: من هیچ نقدی را نمی خوانم. منتقدین برای یك عده خاص كار می كنند و این عده خاص تماشاگران فرضی هستند. آنها دوست دارند بازیگران مطابق انتظارات آنها و مردم بازی كنند. قبلاً منتقدینی همچون دیوید رابینسون به ما كمك می كردند تا متوجه اشتباهاتمان شویم و به مخاطبانمان كمك می كردند تا ارزش های ما را درك كنند می توانم نام چند منتقد بزرگ انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی را ذكر كنم اما دوره آنها گذشته و منتقدین امروزی فقط به فیلم ها ستاره می دهند. فراموششان كنید!
▪جوئل شوماخر: آنها را نمی خوانم. هرگز! چون اگر نقدهای مثبت را باور كنید نقدهای منفی را نیز حتماً باور خواهید كرد. وقتی سالها پیش با وودی آلن كار می كردم او به من گفت هرگز آنها را نخوانم. اگر دوستت داشته باشند حرف های آنها را نمی توانی برای بهبود فیلم بعدی ات استفاده كنی و اگر از تو نفرت داشته باشند باز هم حرف های آنها كارگردان بهتری از تو نخواهد ساخت. البته خوب است كه نقدهای مثبتی راجع به كارتان داشته باشید اما شخصاً برای نقدهای منفی اعصابم را خرد نمی كنم. فیلم «آتش سنت المو» من یك نقد مثبت هم در آمریكا دریافت نكرد، اما تماشاگران آن را دوست داشتند. منظورم این است كه ما فیلم ها را برای تماشاگران می سازیم نه به این خاطر كه بعداً نقد شوند.
تونی اسكات: بعد از ساخت نخستین فیلم «گرسنگی» (۱۹۸۳) دست از خواندن نقد كشیدم چون واقعاً روحیه ام را خراب كرد. این نقدها می توانند واقعاً كینه توزانه باشند. من دوست دارم فیلم هایم با همدیگر تفاوت داشته باشند و فكر می كنم مطبوعات آمریكا آماده این تفاوت و تغییر نیستند.
▪مارتین كمپ بل: بعضی كارگردان ها نقدهای مطبوعاتی را نمی خوانند اما به نوعی آنها را جدی می گیرند. با توجه به وقت، هزینه و انرژی ای كه برای ساخت یك فیلم صرف می كنید هیچ كارگردانی دوست ندارد بشنود فیلمش مزخرف بوده و یا هیچ كس آن را دوست نداشت. بنابراین نقد می تواند مهم باشد به خصوص در حرفه و آینده كاری یك فیلمساز.
▪رایدلی اسكات: خیلی جدی نمی گیرم. راستش اصلاً آنها را نمی خوانم. بهترین توصیه به دیگران این است: آنها را نخوانید: چه خوب و چه بد!
▪پل گرین گراس: راستش آنها را با اشتیاق نمی خوانم، دوست دارم بدانم فیلمم در مجموع مورد پسند بوده یا نه. البته نقد بعضی منتقدین برایم خیلی اهمیت دارند چون در پیشبرد كارم مؤثر هستند. یكی از آنها درك مالكوم است. از منتقدین استقبال می كنم و فكر می كنم كار آنها هم اهمیت دارد. سینما رسانه ای بسیار قدرتمند است و می تواند بر فرهنگ تأثیرگذار باشد بخصوص فیلم های تجاری و گیشه ای به همین خاطر فكر می كنم وجود منتقدین به خاطر آرای متفاوت آنها و تعدیل در فرهنگ گذاری مهم است. البته منتقدین باید بدون غرض ورزی یا جهت گیری خاص به فیلم ها نگاه كنند و نوع نگاه آنها نیز اهمیت دارد. راجر ابرت یكی از منتقدان خوب آمریكاست. من از نقدهای او با آغوش باز استقبال می كنم.
▪ادزویك: این نقدها باید از روی فكر نوشته شده باشند تا به آنها فكر كنم. وقتی یك نقدی جالب، افشاكننده و تأثیرگذار است لزوماً نباید مثبت باشد تا خواننده داشته باشد. نقدها نباید سمت و سویی شخصی نسبت به كارگردان، بازیگر و هر فرد دیگری داشته باشند. وقتی یك منتقد فیلمی را نقد می كند می توان خود آن منتقد را هم نقد كرد؟ آیا او به اندازه كارگردان به جزئیات توجه نشان داده؟ آیا او صلاحیت نقد این كار را داشته؟
مایكل وینتر باتوم: آنها را جدی نمی گیرم مگر مثبت باشند! (می خندد)●چرا تصمیم گرفتید كارگردان شوید؟
▪جان وو: (می خندد) چون عاشق سینما هستم. وقتی جوان بودم آن قدر به سینما علاقه مند بودم كه دوست داشتم خودم فیلم بسازم. البته اوایل دوست داشتم یك وزیر شوم اما بعد كه فهمیدم آن قدر عاشق سینما هستم دیگر به وزیرشدن فكر نكردم. وقتی جوان بودم آثار بسیاری از فیلمسازان بزرگ اروپا را دیده بودم بخصوص فیلم های موج نو فیلمسازان فرانسه. همین طور از ژان پیر ملویل خیلی تأثیر پذیرفتم. با خودم فكر می كردم چه خوب می شد اگر فیلمی مانند فیلم آنها می ساختم. وقتی بچه بودم سعی كردم هنرهای مختلفی یاد بگیرم: نقاشی، موسیقی، نویسندگی اما در هیچ كدام موفق نشدم. در همان حال بچه خیلی كم رویی بودم و نمی دانستم چطور باید خودم را به دیگران معرفی كنم. فقط دوست داشتم كاری كنم تا احساسات و طرزفكرم را به دیگران نشان دهم اما نمی دانستم از چه راهی باید وارد شوم. بعدها فهمیدم فقط با فیلمسازی می توانم این كار را انجام دهم. می توانم از فیلم به عنوان یك زبان استفاده كنم. از طریق دنیای سینما می توانستم مردم را با نگرشم آشنا كنم: این كه دنیا را در چه رنگ هایی می بینم، موسیقی را چگونه حس می كنم و خیلی چیزهای دیگر. در همان حال عاشق بازیگری هم بودم. كارم را هم با بازیگری در دبیرستان شروع كردم. وقتی كارگردان می شوید می توانید از بازی درخشان خیلی از هنرمندان مستعد لذت ببرید. احساس تنهایی از كودكی عذابم می داد و به همین خاطر انگیزه دیگری شد تا به فیلم روی بیاورم. با فیلمسازی می شد با خیلی ها كار كنم و این برای من خیلی مهم است.
▪استفان فرای: فكر می كنم این مسأله برای من اجتناب ناپذیر بود. از آنجا كه ۲۰ سالی تجربه بازیگری و فیلمنامه نویسی داشتم با خودم فكر كردم چه حماقتی مرتكب خواهم شد اگر بدون ساختن یك فیلم از دنیا بروم. فیلمسازی برای من خیلی طبیعی در ادامه بازیگری و فیلمنامه نویسی اتفاق افتاد و از همین رو می دانستم كه یك روز اتفاق خواهد افتاد. یكی از دلایلی كه باعث شد قبلاً در این حوزه كار نكنم این است كه فیلمسازی كار وقت گیری است. در مدتی كه یك كارگردان فیلمش را می سازد یك بازیگر می تواند در پنج، شش و یا هفت فیلم بازی كند.
▪تادفیلیپس: مانند خیلی های دیگر من هم با سینما بزرگ شدم. وقتی بچه بودم نمی دانستم كار یك كارگردان چیست؟ می دانستم كه عاشق سینما هستم و فكر می كردم این بازیگران هستند كه كلیت یك فیلم را تشكیل می دهند. بعد وقتی دوازده سالم شد به این فكر افتادم كه واقعاً كار یك كارگردان چیست؟ این برای من یك سؤال حیاتی بود. هرچه جلوتر می رفتم باورم نمی شد كه مردم برای فیلمسازی هم پول می گیرند.
از همین رو بعدها اول به مستندسازی روی آوردم و سپس فیلم بلندم را ساختم.
▪مارك اوانز: وقتی نوجوان بودم فكر می كردم یك نقاش خواهم شد. تنها آرزویم هنرمند شدن بود و بعدها جریان زندگی مرا به سویی كشید كه در نهایت به كارگردانی رو آوردم. در عمل در رشته تاریخ هنر درس خواندم و بعد یك دوره كوتاه یكساله در زمینه فیلمسازی را گذراندم. تا قبل از این دوره، واقعاً نمی دانستم چطور باید یك فیلم را ساخت. كارگردانی را با ساخت تبلیغات و كلیپ های تجاری برای شركتی در لندن آغاز كردم.
▪اسپایك لی: من فیلم را انتخاب نكردم بلكه این فیلم بود كه مرا انتخاب كرد. من ۴۷ سال دارم و وقتی به گذشته فكر می كنم می بینم اتفاقات بسیاری رخ داده كه مجموعه آنها نمی تواند بر حسب تصادف باشد تا وارد این دنیا شویم. به عبارتی دیگر سرنوشتم این بود كه فیلمساز شوم. بگذارید من سؤالی از شما بپرسم. مایكل جردن برادران زیادی دارد پس چرا یكی از برادرهای او باید بسكتبالیست معمولی شود و او به چنان شهرتی دست یابد.
آنها از یك پدر و مادر بودند، یك تربیت خانوادگی داشتند پس بایداز داروین استفاده كنیم. همه چیز به همان فرضیه داروینی بر می گردد.
▪جاناتان دمی: به واسطه مجموعه ای از اتفاقات خوش یمن فیلمساز شدم. من یك منتقد جوان سینمایی بودم و پدرم مرا با ژوزف.ای .لوین آشنا كرد؛ مردی كه یك شركت پخش فیلم داشت. او نقدهای مرا خواند و گفت: «دوست داری برای فیلم های من نقدهای مثبت بنویسی . این كار را كردم و بعد با راجر كورمن آشنا شدم. او هم از من خواست برای او یك فیلمنامه بنویسم و این كار را كردم. این زنجیره اتفاقات خوش یمن همینطور در پی هم رخ داد تا اینكه پس از تهیه كنندگی به دام فیلمسازی افتادم.
▪استفان ژابو: تنها به این دلیل كه در دبیرستان ما یكی از دوستانم می خواست تئاتری اجرا كند و از من خواهش كرد با آنها همكاری كنم. من از این فضای كاری خوشم آمد و با آنها همكاری كردم. سپس كتابی درباره سینما خواندم و به این نتیجه رسیدم كه سینما از تئاتر هم جذاب تر است و در نتیجه به مدرسه فیلمسازی رفتم. البته این مدرسه تنها از میان ۶۰۰ داوطلب ، ۱۰ نفر را گزینش می كرد و وقتی قبول شدم هیجان آن برای من غیرقابل باور بود. همین هیجان است كه تا به امروز هم مرا بیش از پیش شیفته سینما می كند.
▪جوئل شوماخر: من در یك محله فقیر نشین كه پشت یك سینما بود بزرگ شدم و از آنجا كه خیلی به تصاویر متحرك علاقه مند بودم تمام اوقاتم را در آن سالن سینما سپری می كردم. یكی از آن بچه هایی بودم كه باید با هزار زحمت مرا از داخل سینما بیرون می كشیدند بنابراین می توانم بگویم كه از همان بچگی عاشق سینما بودم. وقتی هفت سالم شد احساس می كردم كه باید یك جوری داستان می ساختم. البته آنقدر بزرگ نشده بودم كه از وجود كارگردان ها و ماهیت كارشان سردربیاورم اما دنیای سینما آن قدر برایم خوشایند بود كه از همان اول می دانستم در مقطعی از زندگیم در آن غرق خواهم شد.
▪تونی اسكات: نمی توانستم به كار بهتری فكر كنم. برای من فیلمسازی بهترین كار در دنیاست!
▪مارتین كمپ بل: پول؟ به هیچ وجه. عشق و علاقه؟ حتماً . راستش در دهه ۶۰ بود كه فیلمبردار یك كمپانی فیلمسازی بودم و با كارگردانان كار می كردم. به نظرم كار آنها خوب نبود و باز به نظرم من بهتر می توانستم كار آنها را انجام دهم.(می خندد). از همین جا بود كه كارگردانی اولویت اول من شد.
▪رایدلی اسكات: گفتنش برای من سخت است چون بهترین كار دنیاست. از همان بچگی شیفته سینما شدم. من یك تماشاگر پر و پا قرص بودم و همیشه در تیتراژ فیلم ها به دنبال نام كارگردان بودم. از آنجا كه عاشق سینما بودم همیشه دوست داشتم روزی اسم خودم را در مقام كارگردان ببینم.
▪پل گرین گراس: اولین آرزویم كار در«world in action» بود چون تركیبی هیجان آور از فیلم سازی و رپرتاژ بود. كار بر روی این فیلم برای من نقطه شروع بود كه دنیا را به من نشان داد و گذاشت خیلی چیزها را ببینم. بعد از این فیلم در اواخر دهه ۲۰ زندگی برای من مشخص شد كه دوست داشتم بر روی فیلم های بلندتر و داستان كار كنم. با channel۴ بریتانیا فیلمنامه نویسی را شروع كردم و بعد مقطعی از زندگیم فرا رسید كه به ساختن مستند روی آوردم.
▪ادزویك: من یك دختر و یك پسر دارم. پسرم ۱۷ سال دارد و علی رغم زرنگ بودنش هنوز نمی داند كه درآینده می خواهد چه كاره شود چون برای خودش گزینه های بسیار دارد اما در مورد دخترم این طور نیست. با نتیجه گیری از كارهایی كه دخترم می كند، نحوه سپری كردن اوقات فراغتش و همین طور علایقش از همین الآن اگرچه تنها ده سال دارد معلوم است كه یك هنرمند می شود. در مورد خودم هم همین طور بود. وقتی ۱۳ـ ۱۲ ساله بودم لحظه لحظه زندگیم وقف یكی از فرم های داستان گویی می شد و این داستان می توانست یك نوشته مكتوب باشد یا فیلمنامه یك نمایش از همان اول دقیقاً معلوم بود كه علاقه به داستان و روایت بخشی دائمی از زندگیم می شد. ممكن بود در مقطعی از زندگیم در برابر این میل و اشتیاق درونی مقاومت كنم اما در نهایت دوباره به آن باز می گشتم. فیلم سازی برای من اجتناب ناپذیر بود.
▪مایكل وینترباتوم: چون فیلم دیدن را دوست داشتم، این برای من نقطه آغاز بود. وقتی نوجوان بودم در شهركی به نام Black burn بزرگ شدم. در این شهر سینماهای زیادی نبود و فیلمها را بیشتر از تلویزیون می دیدم. وقتی ۱۶ ـ ۱۵ ساله شدم با یك انجمن سینمایی در این شهر آشنا شدم كه یك برنامه نمایش فیلم داشتند و آثاری از سینمای نو آلمان را برای علاقه مندان نشان می داد. فیلم هایی از وندرز، هرزوگ، فاس بیندر ودر یك كلام موج سینمای نو آلمان در دهه ۷۰ . فیلم هایی كه از یك طرف خیلی ساده بودند چون با بودجه خیلی ناچیزی ساخته می شدند و از طرف دیگر عجیب به خاطر گرایشهای موضوعی و فرهنگی كه از آن برخاسته می شد و دیدن این فیلمها به خصوص در فرمت ۱۶ میلی متری برای من جالب بود.
فكر می كنید به كار چه فیلم سازی بهای لازم آن طور كه باید و شاید داده نشده است و او به ناحق در حاشیه قرار گرفته است؟
▪جان وو: نیكولاس كیج. او فیلمی به نام «سانی» ساخت كه فكر می كنم دوست داشته باشید. این فیلم همه جا مطرح نشد اما از همین جا به كیج می گویم كارش عالی بود و آفرین بر او. البته این فیلم اولش بود و مشكلاتی داشت اما شیوه ای كه او بازیگرانش را كارگردانی كرد واقعاً فوق العاده بود. من كارگردانی و همین طور تدوین را دوست داشتم. تیتراژ فیلم خیلی متفاوت است و همین طور شروع آن. در فیلم هایی كه من شخصاً خودم می سازم دوست دارم از همان ابتدا شخصیت ها و فضای كلی فیلم را به تماشاگر معرفی كنم. اما در این فیلم او را به شیوه ای بسیار صریح تر، از سایر فیلم ها انجام داده، از همان ابتدا فوراً سر اصل قضیه می رود. قهرمان فیلم و سبك فیلم را كند معرفی می كند و....
فیلم خیلی قوی است. می فهمید منظورم چیست؟ همین طور از موسیقی فیلم لذت بردم و از شیوه كار او با موسیقی متن فیلم خوشم آمد. ممكن است در آخر فیلم خیلی خوشحال نباشید اما او در كل می دانسته كه چه كار كند تا بازیگران بهترین نقش آفرینی خود را ارائه دهند.
▪استفان فرای: در دنیای مدرن امروزی فكر می كنم باید اسم مایكل پاول در كنار كارگردانان بزرگی همچون دیوید لین و آلفرد هیچكاك می آمد. پاول و پرسبورگر برخی از بهترین فیلم های تاریخ سینما نه تنها سینمای بریتانیا را ساختند. البته این صرفاً نظر من نیست. مارتین اسكورسیزی به كرات و به تفصیل درباره فیلم هایی مثل «كفشهای قرمز» كه یكی از محبوب ترین فیلمهای اوست مطلب نوشته.
این فیلم بر او و همچنین اسپیلبرگ و به نوعی كل فیلمسازان نسل ۷۰ تأثیر گذار بود. او در میان فیلمسازان ارج و قرب بسیاری دارد اما در میان مردم نه چندان زیاد.
▪تادفیلیپس: عجیب است اما رابرت زمكیس برایم همیشه این جای سؤال بوده كه چرا این فیلمساز همچون استیون اسپیلبرگ یك چهره مردمی و عامه پسند نیست. فیلمساز دیگر به نظرم پل توماس اندرسون است. برای من او بزرگ ترین فیلمساز نسل من است و شاید یكی از بهترین كارگردانان فعلی حداقل در آمریكا.
▪مارك اوانز: از آنهایی كه می خواهم نام ببرم خودشان به نوعی معروف هستند و كارشان ارج و قرب خاص خودش را دارد. به عبارتی دیگر آنها جایگاههای مخصوص خودشان را در سینما دارند و هیچ كس نمی تواند منكر آن شود. این روزها به مقوله سینما به نوعی دیگر نگاه می كنیم. می خواهم بگویم كسی مثل تادها نیز فیلمساز بزرگی است، و فكر نمی كنم خودش را دست كم می گیرد یا محبوبیت ندارد، تنها نكته این است كه او در حاشیه فیلم می سازد، فیلم های خاص می سازد و ساخته هایش طوری هستند كه هرگز شاید در آن جریان غالب كه امروزه دنیای سینما را فرا گرفته نگنجد.
▪اسپایك لی: در حال حاضر چیزی به ذهنم نمی رسد.
▪جاناتان دم: منظورتان به جز خودم است؟ داشتم شوخی می كردم. خدای من! چه سؤال خوبی. عثمان سمبین. منتقدان او را دوست دارند و به نظر من هم یكی از بزرگ ترین فیلمسازان سنگال است. فیلم جدید او كه اخیراً در جشنواره فیلم نیویورك دیدم «مولاد» نام دارد. او فیلمهای خوب بسیاری مثل سدو (Ceddo) و سالا (Xala) را ساخته است. باید او را بیشتر بشناسید.
▪استفان ژابو: پاسخ خنده دار به این پرسش شما این است: خودم (می خندد) فكر می كنم فیلمسازانی كه دوستشان دارم آدمهای مطرح و با اعتباری هستند. به عنوان مثال ویتوریو دسیكا برای مقطعی چنان محبوب نبود اما امروز همه می دانند او چه فیلمساز عالی ای بوده.
▪جوئل شوماخر: كاترین بیگلو(: the widowmaker,point ـ۱۹ـK , Break) فكر می كنم او فیلمساز بسیار خوبی است. فكر می كنم او در زمینه فیلمسازی از خیلی مردهای فیلمساز دیگر استعداد بیشتری دارد اما توجه كافی به او نشده است. بعضی اوقات برخی خبرنگاران از من می پرسند كه آیا فكر می كنم خودم هم در حاشیه هستم یا نه؟ جواب من به این سؤال این است كه شما نمی توانید در حاشیه باشید وقتی این همه آدم به این موضوع فكر می كنند، وقتی این همه آدم در مورد شما كنجكاوی به خرج می دهند پس لابد آدم مهمی هستید.
▪تونی اسكات: رابرت رودریگز . البته بستگی دارد با چه كسی درباره او صحبت كنید.
▪مارتین كمپ بل: پیترویر. البته مطمئن نیستم چون او كارگردان خوبی است و بهترین بازی را از بازیگرانش بیرون می كشد.
▪رایدلی اسكات: من و برادرم تونی!
▪پل گرین گراس: آلان كلرك
▪ادزویك: من تا مدتها به گروهی از كارگردان ها در آمریكا فكر می كردم. مرد معروفی مانند جان استورجس (John Sturges) را داریم. هفت دلاور و فرار بزرگ را او ساخته است. او یك قصه گوی خارق العاده بود كه البته فروتنی مخصوص به خودش را داشت او استعداد بسیاری داشت اما همیشه خودش را در خط مقدم قرار نمی دهد. دیگر فیلمسازان بزرگ از دسته او: سام پكین پا و خیلی های دیگر.
مایكل وینتر باتوم: راستش من به این گونه سؤالها كه جنبه مقایسه ای داشته باشند علاقه ای ندارم. منظورتان نه چندان محبوب از دید من یا مردم؟ نمی دانم (می خندد).●اگر كارگردان نبودید،چه حرفه ای را دنبال می كردید؟
▪جان وو: شاید معلم مدرسه یا وزیر می شدم. من عاشق كمك كردن به مردم هستم وقتی بچه بودم در كلیسا كمك زیادی گرفتم. وقتی بچه بودم، خانواده ام آن قدر فقیر بودند كه نمی توانستند مرا به مدرسه بفرستند در نتیجه یك خانواده آمریكایی پیدا شد كه به كلیسا پول می داد تا آنها هزینه مدرسه ام را تقبل كنند.
من این طوری آموزش آكادمیك دیدم. به همین خاطر قدرشناس انسان های خیر هستم. آرزوی من همیشه این بود كه یك جوری دین خودم را نسبت به جامعه ادا كنم. همیشه دوست داشتم به دیگران كمك كنم.
▪استفان فرای: به كار دیگری روی می آوردم كه استعدادش را در خودم داشتم مثل نویسندگی. شاید رمان نویس می شدم. اما اگر بخواهم نظر واقعی ام را ابراز كنم به احتمال زیاد معلم می شدم چون تدریس چیزی است كه واقعاً استعداد آن را دارم. البته استاد دانشگاه می شدم چون بچه ها دیوانه ام می كنند و اگر استاد می شدم استاد ادبیات انگلیسی می شدم و به شكسپیرشناسی می پرداختم. همیشه در اعماق وجودم عاشق این كار هم بوده ام. این درست مثل یك آرزوی پنهان است.
تادفیلیپس: شاید یك روزنامه نگار. از آنجای كه با مستند كارم را شروع كردم همیشه عاشق واقعیت و جنبه های واقعی زندگی بودم. حقیقت همیشه عجیب تر از یك چیز ساختگی است.
▪مارك اوانز: در یك كفه ترازو واقعیت را داریم و در كفه دیگر آرزو و خیال را: اگر به آرزو و خیال بود دوست داشتم نقاش شوم چون یك چیز بصری است. دیگر آرزوی بزرگ زندگیم پرداختن به موسیقی پاپ است ولی از آنجا كه همیشه یك نوازنده درام بی استعداد بودم فكر نمی كنم موسیقی برای من دست نیافتنی باشد. در مورد جنبه عملی هم باید بگویم واقعاً نمی توانم كار دیگری را به غیر از فیلمسازی تصور كنم. وقتی وارد این حوزه می شوید، تجربه كسب می كنید و بیست سالی از عمرتان را وقف آن می كنید دیگر نمی توانید به كار دیگری فكر كنید. واقعاً حالا مطمئن نیستم اگر كارگردان نمی شدم چه كاره می شدم. احتمالاً بیكار می شدم.
▪اسپایك لی: شاید یك معلم. البته همین حالا هم معلم هستم ولی در یك مدرسه فیلمسازی سابقه ۸ ساله ای در تدریس دارم. اگر فیلم نمی ساختم همین كار را تمام وقت انجام می دادم.
▪جاناتان دم: دامپزشك چون یكی از اولین كارهایی بوده كه دوست داشتم و از طرفی همیشه عاشق حیوانات بوده ام.
▪استفان ژابو: من در خانواده ای بزرگ شدم كه همه پزشك بودند حتی پدر و مادرم و پدربزرگ و مادربزرگم هم پزشك بودند. در نتیجه خودم هم می خواستم پزشك شوم و هنوز هم می خواهم اما حالا كه نشده ام سعی می كنم از درسهایی كه در محیط خانه یاد گرفتم در فیلم هایم استفاده كنم. امیدوارم فیلم هایی كه می سازم فیلم هایی باشند كه به مردم در زندگی شخصی شان كمك كند. می خواهم به مردم نشان دهم كه آنها می توانند خود را از این نقابی كه جامعه به آنها ارزانی داشته آزاد می كنند. كمك به مردم از این زاویه خیلی شبیه به همان كمك های علم پزشكی است.
▪جوئل شوماخر: یك آدم مفت خور در خیابانها. راستش نمی دانم چون در حرفه فیلم سازی آن قدر با مردم در تعامل بودم كه اگر روزی آنها دیگر نمی خواستند مرا در حرفه سینما ببینند باید به مدرسه بر می گشتم تا بعدها روانپزشك شوم. می گویند دیوانه ترین آدمها می توانند بهترین روان پزشكان شوند پس حتماً موفق می شدم.
▪تونی اسكات: یك نقاش. نه یك نقاش ساختمان بلكه یك نقاش هنری كه روی بوم كار می كند.
▪مارتین كمپ بل: یك بی خانمان
▪رایدلی اسكات: با توجه به سوادی كه در حال حاضر دارم دوست داشتم وارد كار بانكداری یا تجارت شوم . همیشه عاشق تجارت بوده ام. خلاقیت زیادی در آن است.
▪پل گرین گراس: در ابتدا همیشه دوست داشتم یك عكاس شوم. وقتی مدرسه می رفتم این شغل آرمانی من بود.
▪ادزویك: حتماً به معلمی فكر می كردم. شاید هم به نوشتن آثار غیر داستانی، تاریخ یا بیوگرافی روی می آوردم. كارهایی كه یك جور ماهیت آكادمیك داشته باشند.
▪مایكل وینتر باتوم: یك معلم . احتمالاً انگلیسی.
●دوست دارید سرصحنه فیلمبرداری چه كارگردانی باشید؟
▪جان وو: دیوید لین، آكیرا كوروساوا، آلفرد هیچكاك و مارتین اسكورسیزی و خیلی های دیگر. یك كارگردان مهم دیگر را فراموش كردم. فرانسوا تروفو. وقتی حدوداً ۱۸ ساله بودم دیوانه فیلم هایش بودم. حتی به یاد دارم كه آن موقع می خواستم به پاریس بروم، او را شخصاً از نزدیك ببینم و حتی دستیارش شوم. البته منظورم از دستیاری كارآموزی است.
واقعاً عاشق فیلم هایش هستم و واقعاً دوست داشتم از او یاد بگیرم. اما آرزویم به باد رفت چون پولی در بساط نداشتم با این حال عشق به كارهای او همیشه در وجودم بوده است. دیگر كارگردان مورد علاقه ام كه هنوز هم فیلم می سازد مارتین اسكورسیزی است. از فیلم های او تأثیر بسیاری پذیرفتم. در حال حاضر هم اگر می توانستم با سام پكین پا كار می كردم. فیلم های او را هم واقعا ً دوست دارم.
▪استفان فرای: یكی از نكات جالب در مورد كارگردانان این است كه معمولاً فرصت و یا موقعیت لازم برای حضور سر صحنه فیلمبرداری دیگر كارگردانان را پیدا نمی كنند اما از آنجایی كه من خودم زمانی یك بازیگر بودم افتخار دیدن نحوه كار جان شلسینگر و رابرت آلتمن را از نزدیك داشتم. هر دو آنها كارگردانان بزرگی هستند. استفان فیرز و فرد شپیسی دو كارگردان بزرگ دیگر هستند كه واقعاً كارشان را ستایش می كنم. اما اگر می توانستم به گذشته برگردم دوست داشتم هاوارد هاوكس كه یكی از بزرگ ترین قهرمانان من است مرا كارگردانی می كرد. او یكی از بزرگ ترین فیلمسازان سینما بود. او یكی از بهترین وسترن های تاریخ سینما به نام Rio Bravo را كارگردانی كرد.
▪تادفیلیپس: برای من بیلی وایلدر همیشه بهترین بود. می دانم كه این جواب درستی نیست اما راستش من همیشه عاشق فیلمنامه نویس ـ كارگردانان بودم. بخصوص در مورد كمدی، به نظرم بهتر است كه فیلم یك كارگردان ـ فیلمنامه نویس واحد داشته باشد. كمدی ساختن آن قدر دقت و حساسیت می خواهد كه گاهی به نظرم دشوار می آید كه كمدی را در فیلمنامه خلاصه كنیم. اگر فیلمنامه «آپارتمان» را بخوانید و بعد خود فیلم را ببینید متوجه نبود خیلی ها می شوید: لحن ، فضاسازی و خیلی فاكتورهای مؤثر دیگر در یك كمدی كه نمی توان آنها را بر روی كاغذ آورد. به نظرم تماشای كار یك فیلمنامه نویس ـ كارگردان به خاطر همین چالش ها می تواند جالب باشد و اگر بخواهیم دراین زمینه به اسطوره ای كه در قید حیات نیست اشاره كنیم باید از بیلی وایلدر یاد كنیم. در مورد زنده ها هم فكر می كنم كامرون كرو و پل توماس اندرسون بهترین ها هستند. آنها كارشان را خوب بلدند.
▪مارك اوانز: دوست دارم دیوید لینچ را در حین كار ببینم چون یك جور فضای رازآلود بر كارهایش سایه افكنده كه باعث می شود ندانید او واقعاً چطور كار می كند. منظورم این است كه فیلمسازان دیگری داریم كه كارشان را واقعاً از صمیم قلب تحسین می كنیم اما در عین حال می توانیم پیش خودمان تصور كنیم كه چطور كار می كنند. البته این حرفم به معنای كوچك شمردن كار این دسته از كارگردانان نیست. منظور من فقط این است كه در كار آنها هیچ رمز و رازی نیست و تنها رمز و راز این است كه چقدر خوب بتوانند از عهده ساختن فیلم شان برآیند. كارگردانانی هستند كه تكنیك خیلی جالبی در فیلمسازی دارند مثل دارن آرونوفسكی و كاری كه در فیلم «مرثیه ای برای یك رؤیا» انجام داد. به نظرم خوب است كه بتوان كارگردانان بزرگ را در حینی كه از بازیگرانشان بهترین بازی را بیرون می كشند و به آنها تمرینات لازم را می دهند دید. یك كارگردان ممكن است نداند خودش چطور و با چه كیفیتی كار می كند. در این زمینه وودی آلن می تواند یك الگو باشد.
▪اسپایك لی: دوست داشتم فدریكو فلینی را سر صحنه می دیدم. دوست داشتم می فهمیدم چرا همه او را یك «استاد» خطاب می كنند. شكوه فیلمسازی او همیشه مرا مجذوب می كرد و چگونگی ارتباط او با بازیگران و دیگر عوامل صحنه همیشه برایم جالب توجه بود.
فیلمساز بزرگ دیگری را كه دوست داشتم سر صحنه ببینیم الیا كازان است، دوست داشتم می دیدم او چطور با بازیگرانش كار می كند. همیشه آرزو داشتم می توانستم روزی سرصحنه فیلمبرداری دربارانداز، اتوبوسی به نام هوس و استلا با او باشم. می دانید منظورم چیست!
▪جانات دم: برناردو برتولوچی چون او واقعاً یك نابغه واقعی است.
▪استفان ژابو: در این زمینه اولویت ها همیشه در زندگیم برای چند بار تغییر كرده اند. البته وقتی بچه بودم كار سرگئی آیزنشتاین از روسیه و جان فورد از آمریكا را تحسین می كردم. همین طور آثار گریفیث و اورسون ولز را. بعد وقتی به سن مدرسه پا گذاشتم نئورئالیست های ایتالیایی همچون لوكینو ویسكونتی و ویتوریود سیكا را تحسین می كردم. یادم می آید كه می خواستم دسیكا را الگوی خودم قرار دهم و بعد فرانسوا تروفوو ژان لوك گدار آمدند، از این دو نفر بیشتر به كارهای تروفو گرایش داشتم چون او خیلی شاعرانه بود. بعدها یاد گرفتم به لوئیس بونوئل، فدریكو فلینی و آكیرا كوروساوا هم دل ببندم. امروز فكر می كنم صداقت، سادگی و دقت سه اصل مهم در فیلمسازی هستند. اینگمار برگمن، جان كازاوتس و سادگی یاسوجی رو ازو را فراموش نكنیم. می توانم نام خیلی های دیگر را ببرم كه دیگر مجالی نیست.
▪جوئل شوماخر: فكر می كنم بیلی وایلدر یا استنلی كوبریك محبوب ترین فیلمسازان من هستند. هیچ وقت كوبریك را از نزدیك ندیدم اما بیلی وایلدر را دیدم و افتخار آن را داشتم كه در سالهای آخر عمرش با او دوست شوم. البته آن موقع دیگر فیلمی نمی ساخت و من همیشه دوست داشتم اورا در روزهای پر كاری اش می دیدم. همین طور كوبریك را كه بی شك یك استاد بزرگ است.
▪تونی اسكات: برادرم رایدلی اسكات. هیچ وقت او را سر صحنه ندیدم چون اگر چنین اتفاق می افتد قطعاً همدیگر را سر یك صحنه مشترك فیلمبرداری می كشتیم. من و او به لحاظ كاری و خانوادگی خیلی با هم صمیمی هستیم و از همین رو نمی توانیم با هم سر صحنه یك فیلم باشیم.
▪مارتین كمپ بل: فیلمساز زنده یا مرده؟ دیوید لین
▪رایدلی اسكات: آكیراكوروساوا و دیویدلین.
▪پل گرین گراس: وقتی كارگردان می شوید معمولاً موقعیت لازم برای دیدن سایر كارگردانان در حین كارشان را پیدا نمی كنید. نكته عجیب این كه وقتی سر صحنه فیلمبرداری هستید دور و برتان پر از آدمهای مختلفی می شوند كه هدف مشتركی دارند و با همدیگر برای رسیدن به این هدف همكاری می كنند. اگر بازیگر هستید با دیگر بازیگران كار خواهید كرد. اما در این میان تنها كارگردان است كه به تنهایی كار می كند چون طبیعت كارش این چنین اقتضا می كند. اما حالا برسیم به این سؤال كه دوست دارم چه كسی را سر صحنه فیلمبرداری ببینم. دوست دارم مارتین اسكورسیزی را ببینم. همین طور كن لوچ را چون او قهرمان من است. خیلی دوست داشتم كار آلان كلارك را می دیدم. او به همراه كن لوچ یكی از بزرگ ترین تأثیرگذاران بر من در حرفه فیلمسازی بوده اند. البته دوست داشتن این فیلمسازان به معنای این نیست كه علاقه ای به دیدن كار كارگردانان جدید ندارم. كار آنها هم جالب است چون دیدگاه های متفاوت و خاص خودشان را دارند.
▪ادزویك: چه سؤال جالبی . آكیراكوروساوا ، كارگردان هفت سامورایی اولین گزینه من است چون در گذشته از او بسیار تأثیر پذیرفته ام. شخصاً پیترویر را تحسین می كنم درصدا گذاری بر روی دو فیلم «آخرین سامورایی و ناخدای فرمانده» با هم كار كرده ایم اما این یك تجربه واقعی محسوب نمی شود چون كاریك كارگردان خوب در حین صداگذاری مشخص نمی شود. سؤال شما نكته جالبی را فاش می كند و آن این كه دنیای یك كارگردان چقدر خود محور و مستقل است. با تماشای كارگردانان دیگر هیچ وقت كارگردانی را یاد نخواهید گرفت. هر كارگردانی باید خودش فیلمسازی را تجربه كند و قلمرو خودش را داشته باشد. بازیگران با كارگردانان مختلفی كار می كنند و در این جریان بر چگونگی كار آنان نظارت دارند اما این اتفاق در مورد كارگردانان نمی افتد. كارگردانان در دنیای تعریف شده خود زندگی می كنند. من تهیه كننده فیلم «قاچاق» سودربرگ بودم و او را در حین كار دیده ام اما دوست داشتم كار جان فورد را می دیدم. خصوصاً در دورانی كه كارگردانان از نخوت و تحكم خاصی برخوردار بودند و حرفهای آنان مثل یك دستور مو به مو اجرا می شد.
▪مایكل وینترباتوم: ژان لوك گدار.
شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید