جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مجیدی در نقد تهران چی می کند؟


مجیدی در نقد تهران چی می کند؟
گفته های تند و تیز مجید مجیدی در جشنی که به مناسبت شروع اکران فیلمش در سینمای آزادی (سینمایی که از هر بابت به شهرداری تعلق دارد و نه به مردم) بر پا شده بود از چند زاویه قابل تامل است. مجیدی صبح بعد از آن جلسه یا صبح قبلش با خبرگزاری فارس گفته گویی کرده بود و در آن جلسه و یا آن گفتگو علاوه بر نقد فضای سینمای ایران و جشنواره محورش به شهر تهران هم تاخت و چیزهایی گفت که به نظر کمی بیش از اندازه و تخصصش بود.
مجید مجیدی را همه ما می شناسیم. او یکی از سینماگران جشنواره ای است که به یمن خط و خطوط ذهنی اش بیش از همه از سوی سینمای ایران و مدیریتش حمایت می شود. مدام به برنامه های جهانی سینمایی دعوت می شود و تند تند اظهار نظر می کند. سینمای او را از بابت جشنواره ای بودنش می توان با پناهی و کیارستمی و مخملباف و حتی فرهادی مقایسه کرد اما دلایل روشنی بر چهره شدن وی وجود دارد. از این بابت دخالت در نقد فیلم هایش نه در سواد من و نه در حوصله این بحث است. به عبارت دیگر من می روم سینما و فیلم مجیدی را می بینم، حالا اگر مثل بیدمجنون فیلم ضعیفی باشد تنها می توانم به خانواده ام بگویم که برای دیدن فیلم نروند وجز این کار دیگری نمی شود کرد. چون من در این حوزه جایی ندارم. شاید هنرمند یا وصل به هنر باشم اما جایی برای نقد سینمایی ندارم.
اما بخشی از حرف های مجیدی که خیلی هم بازتاب داشت به انتقاد از شهر تهران و خصوصا مدیریت شهردار قدیمی و معروف آن مربوط می شود. این آقا به من پول نداده تا از او دفاع کنم و اصلا قصد نوشته هم این نیست اما دوست دارم بدانم مجیدی چطور به خودش اجازه دخالت و نقد حوزه ای را می دهد که در آن حوزه هیچ چیزی نیست. دقیقا هیچ چیز. نه مسئول است نه مدیر است و نه سیاست گذار و نه حتی منتقد.
مجیدی ضمن نقد تهران و ساختار مدرن شده و وضعیت شهری نابسامانش مدیری از مدیران شهر تهران را با بردن اسمش به دادگاه فرهنگی متهم می کند حال آن که اصلا نمی داند اگر قرار باشد دستور این دادگاه ها از خارج حوزه ها صادر شود من و هر شهروند دیگری هم می توانیم او را به خاطر ساخت بعضی از فیلم های ضعیفش- یا فیلم هایی که به نظر ما ضعیف محسوب می شوند- به سیخ فرهنگی (!) بکشیم. سوال اصلی این نیست که در حق چه کسی ظلم شده و چه کسی مغضوب است سوال این جاست که به چه حقی می شود در حوزه ای که به ما مربوط نیست داخل شد و مدیری از آن را به محاکمه فرهنگی محکوم کرد.
لابد یک جواب مجیدی این است که به عنوان یک شهروند حق دارد در مورد شهرش انتقاد کند. خب این درست اما مگر می توان با نظر یک شهروند ساده به توسعه شهر پشت پا زد؟ اصلا آیا می توان در توسعه شهرها نظرات افراد غیر متخصص را هدف قرار داد و مدیریت خواسته های گروه های مختلف را هم پاسخ گفت. مجیدی می گوید آقای فلانی را نمی بخشد چون هویت تهران را از ین برده. تصور یک شهروند معمولی و حتی یک هنرمند امروزی از هویت چیست؟ مگر نه این که هویت ابزار شناخت خود در برابر دیگری است؟ آیا با نگاهی به تهران فعلی و مقایسه آن با مثلا پایتخت مالزی نمی توانیم به طرح شفافی از خود برسیم؟ یا شاید هویت برای مجیدی هم مثل بسیاری از آدم ها مجموعه ای از کلیشه های رایج باشد؟ خانه ای و حیاطی و حوضی و گلدان شمعدانی؟ آیا این هویتی است که مجیدی نابود شدن آن را به عذا نشسته؟ با این حساب تقصیرها را می توان گردن یک نفر انداخت؟ اصلا می شود کسی را در جهان یافت که مقصر این پروسه نباشد؟ به عبارت دیگر خود مجیدی حاضر است از ابتدایی ترین وسایل فیلم سازی استفاده کند تا اثبات کند که هویت مجموعه تحت کنترلش را حفظ کرده؟
هویت چیز آیین نامه ای نیست و با شناختی که من از شهر و ساختار پیچیده آن دارم- ولااقل دوستان می دانند که کم نیست- مطمئنم که با خراب کردن یکی دوتا باغ و باغچه برای احداث خیابان از بین نمی رود. به نظرم هویت محله های ما را بیش از هر چیز دیگر خود ما-من، شمای خواننده و خود مجیدی و آن شهردار- از بین برده ایم. حتی شکارچی که الان با یک تفنگ نمره ۲۴۳ کالیبر نود یک کبک را در زینباوه شکار می کند در از بین بردن هویت محله/شهر/جهان بی تقصیر نیست!
مجیدی در این گزاره اگر خودش را در مقام یک شهروند معمولی قرار داده باید بداند که آن بخش از فعالیت های شهری را می تواند نقد کند که در آن ذی نفع و فاعل نیست و اگر خودش را به عنوان یک هنرمند روشنفکر می داند که مثلا مثل پینک فلویدها و بیتل ها می خواهد به جنگ مدرنیزاسیون شهرها به دست مدیران آن برود یک بحث دیگر است.
مدت هاست که جامعه هنری آن گونه که رسالتش اقتضا می کند گام بر نمی دارد. پشت بسیاری از گفتگوهای امروز مجله های هنری، اسباب معاشی فراهم است که آدم را ناخوداگاه یاد حرف عین القضات می اندازد: «نبینی که دست را و قلم را تهمت کاتبی هست و از مکتوب خبر نه»
مجیدی هم گویی سازش را به نوای دیگری کوک کرده. اگر از محاکمه فرهنگی یک شهردار می گوید و سخنش را با اسم بردن از وی مشخص و شفاف می کند به نظر می رسد که دنبال نجات تهرانی ها از ساخته های دست این شهردار نیست چون یا خودش در یکی از همین آلونک های قوطی شکل سکنی گزیده که در این صورت وام دار مدیریت شهری است و یا در ویلایی در آن سوی مرزهای تهران پر درد زندگی می کند که در حکم مرفه های بی درد خواهد بود و حسابش با حسابگر راستین.
مجیدی نباید پا به عرصه نقد چیزی بگذارد که اولا از آن آگاه نیست و در ثانی از طریق آن دارد نان می خورد. این نوعی خود گول زنی یا دیگران گول زنی است که یک هنرمند را به یک روشنفکر خودفروخته یا بی درد تبدیل می کند. من نه از آن شهردار پول در می آورم نه از مجیدی نه از یک نفر سومی بین این ها که از گل آلود شدن آب بخواهد ماهی بگیرد اما احساس می کنم مجیدی کمی بی انصافی در حق شنونده های این حرف هایش کرده باشد. او در این مصاحبه یک فرض می آورد و بعد از آن نتیجه ای می گیرد که کاملا جهت دار یا بدون آگاهی جهت دار است. او می گوید: «همیشه جایی که یک انسان زندگی می‌کند در او تأثیر می‌گذارد. هر چقدر که ما از فضای شهری دور می‌شویم، مناسبات درست‌تر است و هر چقدر به شهرنشینی نزدیک می‌شویم، نوع نگاه انسان‌ها و کرامت انسانی به موقعیت مادی آدم‌ها وابسته می‌شود و تعریف انسان دیگر متفاوت از فضای بستر طبیعت و مناسبات انسانی که اصل محور انسانیت است. در فضای شهری این مناسبات مخدوش شده است.» تا اینجا فرض قضیه است. در این فرض شهرنشینی مدرن که بر اساس اصول غیر ایرانی و شاید غیر انسانی طراحی شده مورد مذمت قرار می گیرد. تا اینجا حرف درست و حسابی است. می توان این نظریه را در حرف های فلاسفه جامعه شناس ها و هنرمندها رد یابی کرد؛ از بودا که شهر را ول می کند تا هابرمارس و مکتب فرانکفورتی ها و حتی کسانی مثل اورهان پاموک که در داستان کوتاه استامبولش مظاهر مدرنیزاسیون شهرش را می کوبد. اما این فرض به چه نتیجه عجیب و غریبی می رسد:«من هرگز «کرباسچی» را نخواهم بخشید. او بلایی به سر تهران آورده که هویت آن را نابود کرده است. من به ترافیک و درختکاری و تابلوهای زیبا کاری ندارم. به نظرم هویت ما بالاتر از همه اینهاست. ما قشنگ‌ترین و زیباترین مناطق شهرمان را که به لحاظ هویتی برای همه ما نوستالژی داشت، بازارها، خانه‌ها را خراب کردیم که یک خیابان از وسطش بگذرد. فضاهای قدیمی را خراب و به خانه‌های آپارتمانی تبدیل کردند که مصیبت‌های اجتماعی به بار آورد.»
تهران شهری است که خواه ناخواه پذیرفته شده. طبق آمار بیش از ۱۲ میلیون جمعیت در این شهر دودآلود زندگی می کنند که طبق آمار - از لحظه شروع اکران فیلم مجیدی- هر روز شش میلیون تومان پول به پای فیلم آواز گنجشک ها می ریزند. پس شهر زنده است و چون زنده است فیلم ساز و بیننده هم زنده هستند و شهرداری هم می تواند کلی خرج کند برای ساخت یک سینمای پرزرق و برق برای یک جا جمع کردن اینها! با این حساب نباید گاو ده من شیر باشیم. کسی نقد را نقد نمی کند. کسی از تهران خوشش نمی آید که بخواهد آن را برای خودش نگه دارد اما وقتی مجیدی به عنوان یک سینماگر مردمی از چیزی حرف می زند که حتی آن را به طور کامل نمی شناسد و به نوعی در خلاف انجام شده آن مجرم است، آدم در خیلی چیزها شک می کند. این طور نیست؟!
کاظم برآبادی
http://mokhtasatehonar.blogfa.com