جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

علل انحطاط مسلمانان


علل انحطاط مسلمانان
● مقدّمه
شهید مطهّری(رحمه الله) یكی از معدود متفكران و روشنفكران معاصر است كه توانست علاوه بر شناخت عمیق و همه جانبه اسلام، به زمان خویش نیز آگاهی كافی پیدا كند و این دو از او عالمی توانمند و فرهیخته ساختند كه نظیرش در یكصدساله اخیر اندك است.
او علاوه بر مجهّز بودن به بال علم و دانش، بال دیگر حركت و اصلاح، یعنی «تقو» و تعبّد عمیق نسبت به احكام نورانی اسلام، را نیز داشت. بسیارند كسانی كه عالمند، ولی از روحیه تعبّد كم تری برخوردارند و از این رو، به آسانی دین را در مسلخ علم و دانش و نوگرایی ذبح می كنند و با انواع توجیهات و تأویلات، روح احكام اسلامی را به گونه ای تبیین می كنند كه با یافته های علمی نوین سازگاری داشته باشد و نیز چه بسیارند كسانی كه به ظواهر احكام اسلام عالمند، ولی از علم روز، كه مورد تأیید اسلام است،۱ بی بهره اند و از این رو، احكام حیاتبخش اسلام را، كه خداوند برای ابد صادر فرموده، به گونه ای تأویل و تفسیر می كنند كه گویا اسلام فقط برای ۱۴۰۰ سال پیش، آن هم برای معدودی عرب نازل شده است.
شهید مطهّری از این دو گروه به عنوان «جاهل» و «جامد» یاد كرده، و هر دو را برای اسلام و جامعه اسلامی خطرناك دانسته، آن ها را به نقد كشانده است.ایشان با برخورداری از دو بال علم و تقوا، به مصلحی تبدیل شد كه علیه جمود و تحجّر، جهل و غرب گرایی بپا خاست و با تألیفات مفید و ناظر به روز، گام مهمی در روشنفكری جامعه اسلامی، به ویژه جامعه شیعی و ایرانی، برداشت.
شیخ محمد عبده (۱۸۴۸ـ۱۹۰۵) دانشمند توانمند و زمان شناس و مصلح بزرگ مصری بود كه شدیداً تحت تأثیر سید جمال قرار داشت. وی در میان اهل سنّت، از معدود كسانی بود كه در زمان خود علیه تحجّر و جمود شدید حاكم بر زمان خویش و هجوم بی امان فرهنگ غرب به كیان اسلامی بپا خاست و آثار علمی فراوانی تقدیم جامعه اسلامی نمود. وی توانست متفكران بزرگی را از لحاظ علمی سیراب كند، و اثبات نماید كه اسلام با توسعه و پیشرفت مخالف نیست، بلكه خود مروّج علم و دانش، و تفكر و تعقل است; و بر این نكته تأكید داشت كه وضعیت كنونی مسلمانان معلول دوری مسلمانان از اسلام است، نه معلول اسلام.
از آنچه گذشت، استفاده می شود كه شهید مطهری و شیخ محمّد عبده هر دو به عنوان مصلح مطرح هستند و هر دو در اندیشه اجرای احكام اسلام بودند و از سوی دیگر، بر بهره گیری از اندوخته های بشری تأكید داشتند.
مقایسه نظرگاه این دو دانشمند تأثیرگذار در جهان اسلام حایز اهمیت فراوان است. با مقایسه آن دو، می توان نشان داد كه متفكران شیعه و سنّی، اگر واقع بین و مخالف بسیط اندیشی باشند، چه اندازه دارای اندیشه های نزدیك به هم هستند، و می توانند در كنار هم با تمسّك به اسلام و كنار گذاشتن اختلافات، كه دشمن كینه توز به آن ها دامن می زند، با هم متحد شوند و پناهگاه یكدیگر باشند. تا آنجا كه مطالعات نشان می دهد، علی رغم آن كه آثار فراوانی در حوزه تفكر و اندیشه این دو دانشمند منتشر شده، ولی كسی به گونه تطبیقی، به مطالعه آن ها نپرداخته است. از این رو، به سبب اهمیت موضوع، به گونه ای تطبیقی این دو متفكر مصلح مورد مطالعه قرار گرفتند تا پاسخ این سؤال معلوم گردد كه عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه شهید مطهّری و شیخ محمّد عبده كدام هایند و راه كارهای عملی هریك از آن ها در جهت رفع انحطاط چه چیزهایی است؟
● انحطاط مسلمانان
با مطالعه آثار اسلامی، به این نكته پی می بریم كه اسلام برای احیای بشر نازل شده است. از نظر اسلام، انسان غیرمسلمان مرده است، اگرچه از نظر فیزیكی زنده باشد. ویژگی اسلام دمیدن روح حیات بر كالبد بی جان فرد و جامعه است. بنابراین، مسلمان واقعی و جامعه ای كه احكام اسلام در آن جاری باشند، هرگز منحط نخواهند شد. ولی جامعه ای كه دین در آن مغفول واقع شود و یا به گونه ای ناقص و یا تحریف شده جریان یابد، آن جامعه مرده است، و به قول شهید مطهّری، گزاف نخواهد بود اگر گفته شود: دین نیز در آن جامعه مرده است.۲ حضرت علی(علیه السلام)در شأن حضرت حجّت(علیه السلام)می فرماید: «یُحیی میت الكتابِ و السّنّهٔ»;۳ در روزگاری كه كتاب و سنّت مرده اند حضرت آن ها را زنده خواهد كرد; با اجرای اسلام واقعی در جامعه ای مرده، آن جامعه زنده می شود. در این صورت، می توان ادعا كرد اسلام نیز در آن جامعه زنده شده است.
اگر بتوانیم ثابت كنیم علت انحطاط مسلمانان اسلام نیست، بلكه مسلمانان در اثر غفلت از اسلام این چنین گرفتارند، یكی از شبهات اساسی كه از سوی غربی ها بر مسلمانان القا می شود، یعنی شبهه ای كه علت بدبختی مسلمانان را دین معرفی می كند و راه سعادت را كنار گذاردن دین ـ دست كم ـ از حوزه امور اجتماعی می داند، برطرف خواهد شد. همچنین پاسخی خواهد بود به كسانی كه می گویند: تنها راه توسعه، غرب گرایی و اقتباس دقیق از غرب در تمامی زمینه ها است.
شهید مطهّری و عبده با ایمان به توان اداره جامعه از سوی اسلام، بر این باورند كه وضعیت كنونی جوامع اسلامی محصول عملكرد مسلمانان است، نه نتیجه اسلام; اسلام طالب سعادت، رفاه و خوش بختی برای تمام بشریت است و تنها راه خروج از این گرداب، احیای فكر دینی و بازگشت به اسلام اصیل است. چنان كه هر دو نفر نسخه غربگرایان مبنی بر طی مسیر غرب در فرایند توسعه را رد می كنند و در عین حال، معتقدند: باید از نقاط مثبت این تمدن استفاده كرد.
● عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه شهید مطهری
۱) خلافت
از دیدگاه شهید مطهّری، یكی از عوامل انحطاط مسلمانان انحراف جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از جایگاه واقعی خویش است. وقتی مسلمانان بدون توجه به فرامین الهی و بدون توجه به دستورات و سفارش های پیامبر(صلی الله علیه وآله) در خصوص جانشینی پس از آن حضرت، در «سقیفه» جمع شدند و افراد نالایق را بر منصب بزرگ و الهی قرار دادند، در واقع زوال جامعه اسلامی آغاز شد. این زمامداران نالایق و بی سواد از یك سو، بسیاری از اصول اسلام را تعطیل كردند، بسیاری از عقاید مرده و نیمه مرده جاهلی را دوباره احیا نمودند و از سوی دیگر، به كشورگشایی های بی حساب و كتاب پرداختند كه نتیجه آن سرازیر شدن انبوه غنایم جنگی به مدینه بود; چنان كه تقسیم بسیار ناعادلانه آن ها گسترش شكاف طبقاتی و تشكیل طبقه مرفّه بی اعتنا به فرایض اسلام را در پی داشت.
شهید مطهری می گوید: «مسلّماً یكی از علل این امر حوادثی است كه در اوضاع اجتماعی مسلمین ابتدا به وسیله دستگاه های خلافت پدید آمد و بعد دنبال شد... یك جامعه طبقاتی درست شد كه با منظور اسلام ابداً وفق نمی داد و جامعه منقسم شد به یك طبقه فقیر كه نان خود را به زحمت می توانست به دست آورد و یك طبقه مبذّر و مغرور... وضع زندگی عمومی وقتی شكاف بردارد، زمینه برای اجرا و عمل به دستورها باقی نمی ماند.»۴
۲) تحجّر
با ملاحظه آثار شهید مطهری، درمی یابیم كه ایشان توجه خاصی به مسأله «تحجّر» و «التقاط» نموده، و آن ها را از عوامل بسیار مهم در انحطاط جوامع اسلامی برشمرده است.
ایشان ریشه های تاریخی تحجّر را به سه جریان «خارجیگری»، «اشعریگری» و «اخباریگری» ربط می دهد و معتقد است: نفوذ اندیشه های آنان در میان مسلمانان به قدری زیاد بود كه هنوز هم آثار آن ها وجود دارند.
الف) خارجی گری:
امروزه بحث از «خارجیگری» به عنوان یك مذهب، بی فایده است; چون خوارج منقرض شده اند و وجود خارجی ندارند. اهمیت مطالعه آن از آن نظر است كه روح خارجیگری نمرده و هنوز زنده است و به قول شهید مطهری، روح خارجیگری در بسیاری از مسلمانان حلول كرده است۵: «مكتب خوارج مكتبی نبود كه بتواند واقعاً باقی بماند، ولی این مكتب اثر خود را باقی گذاشت. افكار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ كرد و هم اكنون نهروانی های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی، خطرناك ترین دشمن داخلی اسلام همین ها هستند; همچنان كه معاویه ها و عمروعاص ها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از نهروانی ها، كه دشمن آن ها شمرده می شوند، استفاده می كنند.»۶
ب) اشعری گری:
جریان اشعریگری یك نحله كلامی سنّی است كه به دنبال اختلاف بین دو فرقه معتزله به وجود آمد و در نهایت، نحله اشعری قالب شد و این ضربه سنگینی بود كه هنوز زخم آن از پیكر اسلام برطرف نشده است.
«ابوالحسن اشعری از افرادی است كه افكارش تأثیر زیادی در جهان اسلام گذاشت و این مایه تأسف است... پیروزی مكتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزی، پیروزی جمود و تقشّر بر حریّت فكر بود. هرچند جنگ اشعریگری و اعتزال مربوط است به جهان تسنّن، ولی جهان تشیّع نیز از آن جمودگرایی اشعریگری بركنار نماند.»۷
آثار و تبعات اشعریگری برای جهان اسلام بسیار سنگین بودند; از جمله آثار آن، تعطیلی تفكر و عقل بود. آن ها با جمود خاصی كه داشتند، هرگونه اندیشیدن در آیات قرآن، مباحث كلامی و احادیث را منع كردند و مدعی بودند مسلمانان بدون چون و چرا باید ظواهر آیات و روایات را بپذیرند، حتی اگر مستلزم تناقض باشد، یا حتی اگر ظاهر آن ها با حكم قطعی عقلی در تضاد باشد. این در حالی است كه قرآن مردم را به تفكر و اندیشیدن تشویق می كند و راه فهم قرآن را توسّل به اهل بیت(علیهم السلام) و عقل می داند، ولی آن ها ابزارهای فهم قرآن را كنار گذاشتند و نتیجه اش آن شد كه از كتاب آسمانی هادی بشر مطالب گم راه كننده و كفرآمیز استخراج كردند: «تا عاقبت مذهب اشعری به وجود آمد و یكباره ارزش تفكر و اندیشه های عقلی محض و محاسبات فلسفی خالص را منكر شدند و مدعی بودند كه بر مسلمانان فرضی است كه آنچه در ظاهر تعبیرات نقلی رسیده، متعبّد باشند و در عمق معانی تدبّر و تفكر نكنند، هرگونه سؤال و جواب و چون و چرایی بدعت است... بالاخره، اشعریان پیروز شدند و بساط تفكر عقلی را برچیدند و این پیروزی ضربه بزرگی بر حیات عقلی عالم اسلام وارد آورد.»۸
ج) اخباری گری:
«اخباریگری» یك مكتب فقهی شیعی است كه بر خلاف خوارج و اشعریگری، از سابقه كم تری برخوردار است و مؤسّس آن ملّا امین استرآبادی است. اندیشه آن ها با اندیشه اهل حدیث در تسنّن همخوانی بسیار دارد. آن ها نیز هرگونه تعقّل و اندیشیدن را تعطیل كردند و معتقد بودند: ظواهر روایات حجتند و باید آن ها را بدون چون و چرا بپذیریم، اگرچه مخالف عقل باشند. ادعای عجیبی كه آن ها داشتند، این بود كه ما نمی توانیم قرآن را بفهمیم. فهم قرآن مخصوص ائمّه است; ما فقط باید به احادیث مراجعه كنیم. با این باور، «ثقل اكبر» را تعطیل كردند. همچنین ادعای عجیب دیگر آن ها صحّت كلیه روایات كتب اربعه بود، در حالی كه این كتب روایات ضعیف و مرسل فراوانی دارند كه چه بسا قایل شدن به صحّت آن ها منجر به تناقض شود.
«مكتب اخباریگری، كه یك مكتب فقهی شیعی است، در قرن های ۱۱ـ۱۲ هجری به اوج قدرت خود رسید و با مكتب ظاهری و اهل حدیث در تسنّن بسیار نزدیك است و از نظر سلوك فقهی، هر دو مكتب سلوك واحدی دارند و تنها اختلافشان در احادیثی است كه باید پی روی كرد; یك نوع انفكاك تعقّل از تدیّن است. اخباری ها كار عقل را به كلی تعطیل كردند.»۹
«مكتب اخباریگری با همّت علمای بزرگ، چون وحید بهبهانی، شكست قطعی خورد و نیز به دلیل پایه ریزی متقن و مستحكم علم اصول توسط شیخ انصاری. البته از بین رفتن ظاهری این مكتب به معنای ریشه كن شدن رسوبات روحیات اخباریگری نیست۱۰... جمود اخباریگری در بسیاری از مسائل اخلاقی و اجتماعی و بلكه پاره ای از مسائل فقهی هنوز هم حكومت می كند.»۱۱
۳) تحریف ها
از دیدگاه شهید مطهری، عامل سوم انحطاط جوامع اسلامی، تحریف احكام نجات بخش اسلام است. تحریف نیز به گونه های متعدد امكان پذیر است كه روح تمام آن ها عمل نكردن به دستورات اسلام است. ایشان می گوید: اسلام در میان مسلمانان، عملا كنار گذاشته شده است. تنها برخی از فروعات، آن هم به صورت ظاهری و خالی از محتوا در میان مسلمانان رواج دارد. بنابراین، نباید ضعف جوامع اسلامی را به اسلام نسبت داد.«در میان كشورهای اسلامی، به استثنای بعضی از كشورهای اسلامی، كشورهای اسلامی عقب مانده ترین و منحط ترین كشورها هستند; نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند; چرا؟ یا باید بگوییم: اسلام، یعنی همان حقیقت اسلام، در مغز و روح این ملت ها هست، ولی خاصیت اسلام این است كه ملت ها را عقب می برد. دشمنان دین هم بزرگ ترین حربه تبلیغی آن ها همین انحطاط فعلی مسلمین است و باید اعتراف كنم كه حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح ما موجود نیست، بلكه این فكر اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده است، ولایت و امامت مسخ شده است، اعتقاد به قیامت كم و بیش همین طور. تمام دستورهای اصلی اسلام در فكر ما همه تغییر شكل داده. در دین صبر هست، زهد است، تقوا هست، توكل هست، تمام این ها بدون استثنا به صورت مسخ شده در ذهن ما موجود است.»۱۲
«باید اعتراف كنم كه حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح ما موجود نیست، بلكه این فكر اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده است. فكر دینی ما باید اصلاح شود. تفكر ما درباره دین غلط است، به جرأت می گویم: از چهار مسأله فروع، آن هم در عبادات، چندتایی در معاملات، از این ها بگذریم، دیگر فكر درستی نداریم.»۱۳
۴) التقاط
«التقاط» عنصر مهم دیگری در انحطاط جوامع اسلامی است. «التقاط» به معنای افزودن مفاهیم غیراسلامی به معارف اسلامی است.به نحوی كه مفاهیم به عاریت گرفته شده ناسازگار با مبانی آموزه های دین اسلام باشد.
شاید التقاط های نخستین زمانی رخ دادند كه مسلمانان با تمدن های دیگر، از جمله تمدن ایران، آشنا شدند. در این میان، سهم معاویه شاید بیش از دیگران باشد. او تحت تأثیر پادشاهی ایران خلافت را به سلطنت تبدیل كرد و جانشین خود را به صورت موروثی تعیین نمود. او برخلاف ابوبكر و عمر، كاخ های مجلّل و زندگی مرفّه بنا نمود. به اعتقاد برخی از متفكران، واژه «ظلّ اللّه» نیز از فرهنگ ایرانی وارد فرهنگ مسلمانان شده است. در اثر پدیده التقاط، ضربه سنگین دیگری بر پیكر مجروح جامعه اسلامی وارد شده كه هنوز آثار آن فراوان دیده می شود.
در دوران معاصر نیز با توسعه روابط مسلمانان و غرب، مسلمانان احساس حقارت نمودند و كسانی كه از اسلام واقعی اطلاع كافی نداشتند، تحت تأثیر آن فرهنگ قرار گرفتند. در این میان، برخی دست از دین كشیدند و عده ای با حفظ ظاهر اسلامی، از روح اسلام فاصله گرفتند و به سبب احساس حقارت یا برای نشان دادن برابری اسلام با فرهنگ غرب، آموزه های اسلامی را با یافته های غربی تطبیق نمودند. آن ها چشم بسته از جنبه های منفی فرهنگ غرب و از پیامدهای رفتار غیر اسلامی خویش غافل شدند و افكار الحادی و غیر اسلامی را در لفافه های اسلامی وارد فرهنگ مسلمانان نمودند.
در یك نگاه كلی، می توان «التقاط» را به «آشكار» و «پنهان» تقسیم بندی كرد. «التقاط آشكار» هنگامی است كه ملتقطان خود تصریح به آن دارند; مانند سوسیالیزم اسلامی. ولی در «التقاط پنهان» بدون این كه اشاره به التقاط بكنند، آموزه های فرهنگ اجنبی را با رنگ و لعاب اسلامی می پوشانند و آن را به اسم «اسلام» ترویج می كنند. این خطرناك ترین و مخرّب ترین نوع التقاط است.
▪ شهید مطهری با اشاره به این نوع التقاط، به سخن ماركس در این خصوص اشاره می كند: «طرح ماركس این است كه برای مبارزه با مذهب در میان توده معتقد، باید از خود مذهب علیه مذهب استفاده كرد; به این صورت كه مفاهیم مذهبی از محتوای معنوی و اصلی خود تخلیه و از محتوای مادی پر شود تا توده مذهب را به صورت مكتب مادی دریابد، پس از این مرحله، دور افكندن پوسته ظاهری دین ساده است.»۱۴
▪ نمادهای التقاط:۱۵
شهید مطهّری در كتاب وحی و نبوّت، اصالت دادن به عقل در برابر وحی را به دقت مورد تحلیل قرار داده و از پنج محور به عنوان نمادهای تفكر و التقاط بحث كرده است:
ـ علم گرایی افراطی;۱۶
ـ بینش های مادی نسبت به جامعه و تاریخ و معارف قرآن;۱۷
ـ اجتهاد آزاد در مقابل اجتهاد فقاهتی;۱۸
ـ انتقال رهبری از روحانیت به روشن فكران;۱۹
ـ كم ارزش شدن علم در جوامع اسلامی.
۵) عامل انحطاط جوامع اسلامی از نظرگاه شهید مطهری، خارج شدن علم از جایگاه واقعی خویش در میان مسلمانان است. دین مبین اسلام آموختن و دانش اندوزی را بر تمام مسلمانان، و تمام علوم را بجز علوم ضالّه و غیر مفید، بر مسلمانان اعم از مرد و زن واجب كرده است. روایت مورد اتفاق بین شیعه و سنّی این نكته را به خوبی روشن می سازد كه «طلب العلم فریضهٌٔ علی كلِّ مسلم و مسلمهٔ.»۲۰ روایات فراوانی كه بر ارزش عالم و متعلّم دلالت دارند،۲۱ مقیّد به علم خاص نیستند; اگرچه در شرایط مساوی برخی از علوم ترجیح داده شده اند، ولی به هر حال، از آن ها تقید استفاده نمی شود. آنچه مایه تأسف است تفسیرها و تقییدهای نادرست این احادیث و اختصاص آن ها به بخشی از علوم است.
«... بعضی می گویند: علت این كه دستورات اسلام در باب علم زمین خورده، این بود كه آنچه اسلام بر علم و تشویق عمومی به تعلیم و با سواد شدن و فضیلت علم گفته بود، همه به حساب عالم و تشویق به احترام و دست بوسی و فضیلت عالم گذاشته شد و مردم به جای این كه خودشان سواد پیدا كنند... توجهشان معطوف شد به این كه اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به علما كسب كنند. این مطلب تا اندازه ای درست است; زیرا هرچند علما و محققین همچو تحریفی را مرتكب نشده اند، ولی در نوشته های سطحی و ساده كه به دست مردم هم رسیده و در منابر و مواعظ عمومی منطق همان است; یك نوع جمود و انحراف دیگری هم در كندی تیغ و فرمان های اسلام درباره علم تأثیر داشته، و آن انحراف این است كه هر دسته و طبقه و صنفی از علمای اسلام محكم چسبیده اند كه مقصود رسول اللّه از علما... همان علمی است كه ما داریم.»۲۲
● نقش استعمار در انحطاط جوامع اسلامی
شهید مطهّری استعمار را نیز عامل دیگری در انحطاط جوامع اسلامی می داند، ولی آن را علت فرعی ارزیابی می كند و علت اصلی را خود مسلمانان می داند: «البته این را هم نمی خواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم كه استعمار و استثمار ما را به این حالت درآورده است; نه ما قبلا به این حالت درآمدیم و آن ها ما را امروز به این حالت نگه می دارند و علت مبقیه ما هستند، و الا ما قبل از این كه استعمار و استثمار بیاید، افكاری در ما پیدا شد و ما را به این حالت درآورد.»۲۳
● عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه محمد عبده
شیخ محمد عبده، شاگرد برجسته سید جمال الدین اسدآبادی، كه تحت تأثیر شدید استاد خویش واقع شده بود، با نگاهی تازه به عالم در نظریات اصلاحی خود، نكاتی ابراز كرد كه تا حد زیادی در میان اندیشمندان اهل سنّت، بخصوص در زمان خودش، بدیع و منحصر به فرد بود، و می توان ادعا كرد تا حد زیادی به اندیشه های شیعه نزدیك شده بود. او در بررسی عوامل انحطاط جوامع اسلامی، عناصری را متذكر می شود كه در نگاه كلان، با دیدگاه های شهید مطهری در این خصوص بسیار همخوانی دارند.ما ابتدا عوامل انحطاط از دیدگاه ایشان را ذكر می كنیم، سپس عقاید این دو متفكر را در این زمینه مقایسه خواهیم نمود:
۱) جمود و تعطیلی عقل
از نظر عبده، یكی از عوامل اصلی و بنیادین انحطاط جوامع اسلامی «تعطیلی عقل» بود، در حالی كه این شیوه كاملا برخلاف دستورات صریح اسلام در مورد تعقّل و اندیشیدن و بر خلاف منع اسلام از تقلید است.عبده در رساله التوحید می گوید: «قرآن به ما می آموزد كه چیزهایی را درباره خدا بیاموزیم. خدا برای انسان آنچه می آموزد، دلیل می آورد و هیچ گاه از ما نمی خواهد كه گفته های او را به صرف این كه فرموده خداست، بپذیریم. قرآن حتی مذاهب مخالف را با دلیل رد می كند. قرآن عقل را مخاطب قرار می دهد و فكر را به تلاش وا می دارد. قرآن نخستین كتابی است كه برادری و همبستگی عقل و دین را به شیوه ای آشكار و تأویل ناپذیر اعلام می دارد.»۲۴
مرحوم عبده علت خودداری مسلمانان از به كارگیری عقل را افراط عده ای از مسلمانان می داند كه بیش از حد به عقل تكیه كرده اند. این عمل موجب شد در مقابل، عده دیگر به دفاع از وحی بپردازند و در نهایت، با برتری گروه دوم، تقریباً عقل بكلی از صحنه دانش مسلمانان رخت بر بست.
«در نخستین بحث های نظری مسلمانان، مهم ترین موضوع جبر و اختیار بود، ولی به زودی دامنه گفتوگوها به اثبات صفات خدا كشیده شد و گروهی برتری عقل را در شناسایی جمیع احكام دینی، حتی در فروع و عبادات، اعلام كردند و گروه دیگر آن را مخصوص به اصول اوّلی دانستند; و گروهی دیگر برای آن كه با رأی دو گروه بستیزند، یكسره مقام عقل را منكر شدند.
عقلگرایان آنچه از حكمت یونان به فهمشان می رسید، بدون تفكیك بین اولیّات عقل و وهمیات، با شیفتگی نسبت به حكمت افلاطون و ارسطو و تقلید از گفته های این دو... مطالبی را به معارف اسلامی ربط دادند كه هیچ ارتباطی به دین نداشت و فرقه های متعدد همچون مانویه، زنادقه، دهریه، باطنیه و اسماعیلیه برآشفتگی ذهنی مسلمین می افزودند، تا آن كه مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام كردند و در قرن چهارم ابوالحسن اشعری راهی بین تندروی های دو طرف پیدا كرد و مبانی عقلی را تا جایی كه مایه تحكیم ایمان می شد، پذیرفت.»۲۵
۲) پادشاهان مستبد و علمای قشری
روش فرمانروایان خودپرست در جذب علمای قشری و خرافه پرست عنصر مهم دیگری بود كه عبده آن را عامل دیگری در انحطاط مسلمانان می دانست. پادشاهان نالایق برای مشروعیت بخشیدن به حكومت خود، از احساسات مذهبی مردم سوء استفاده می كردند و خود را به عنوان جانشین پیامبر معرفی می نمودند و از تقدّس دین برای بقای تاج و تخت خویش بهره می جستند. ولی این ترفند به لحاظ استفاده از دین، حمایت علما را می طلبید. اگرچه علمایی هم بودند كه هرگز زیربار این خفت نرفتند، ولی بسیاری از علما اسیر این نیرنگ گشتند. برخی از آن ها كه از تقوا و تهذیب نفس كافی برخوردار نبودند، حاضر می شدند در برابر گرفتن درهم و دینار، احادیثی به نفع حاكمان به پیامبر نسبت دهند.
برخی دیگر به بهانه جلوگیری از خون ریزی در مقابل پادشاهان مستبد سكوت می كردند و سكوت آن ها خود نوعی حمایت محسوب می شد. در نهایت، با گذشت زمان، این روند تبدیل به سنّت در میان علمای اهل تسنّن شد و تقریباً اجماع بر این قرار گرفت كه قیام علیه خلیفه مسلمانان حرام و اطاعت از او واجب است، به گونه ای كه این سنّت تاكنون نیز ادامه داشته و خود عبده تنها به نصیحت كردن حاكمان قناعت می كند:
«من از آن هایی بودم كه مردم مصر را بر حقشان آگاه ساختم... آن ها را به این باور فرا خواندم كه حاكم هرچند اطاعت از او لازم است، بشر است وخاطی، و شهوات بر او غالب و تنها چیزی كه مانع و رادع طغیان شهوات او می شود، نصیحت امّت بر اوست.»۲۶
۳) تعطیلی اجتهاد
سومین عاملی كه عبده در زوال جامعه اسلامی بر آن تأكید می كند و شدیداً نسبت به آن ابراز تأسف می نماید تعطیلی اجتهاد است. او تقلید علما از گذشتگان را نكوهش می كند و می گوید: «باید فقها در هر زمانی با توجه به شرایط زمان و مكان اجتهاد كنند.»
«فقیهان باید اوضاع روزگار خود را بشناسند و احكامی بر آن امور صادر كنند كه پی روی از آن برای مردم ممكن باشد.»۲۷
▪ عبده در نكوهش علمای مقلّد می گوید: «... اصول می خوانند، ولی به خاطر هیچ یك نمی رسد كه فرعی از این كتاب ها را به اصل آن بازگردانند تا درباره آن بحث كنند; حتی خجالت نمی كشند كه بگویند ما مقلّد هستیم و نگاه بر كتاب و سنّت بر ما لازم نیست، با وجود تعارض و تناقض در كتاب های قدما، تسلیم آن شدند و وحدت امّت به تفرقه تبدیل شد و تنها به این سخن اكتفا كردند كه همه آن ها را از رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) اخذ كرده اند.»۲۸او پیشنهاد می كند كه فقها جلساتی تشكیل دهند و فتاوای منطبق بر زمان ارائه دهند: «فقیهان باید جلساتی داشته باشند و ضمن مذاكره بر چیزی كه شایسته عمل باشد، اتفاق نظر داشته باشند و اگر مسائلی به دلیل خاص مكانی یا زمانی ترجیح یافته است، لازم است كه آن را تذكر دهند. البته این یك حكم كلی نیست، دلیل همان است كه گفته شد، در ضمن، نباید هرچه كه از فقیهی نقل شد، مبنای عمل در هر زمان و مكان قرار گیرد.»۲۹
عبده درباره جواز اجتهاد، بلكه وجوب اجتهاد و ترك تقلید، شك و تردیدی به خود راه نمی دهد و ضرورت آن را به طبیعت زندگی و مقتضیات جامعه بشری می داند.
عبده در عین حال كه اجتهاد را ابزار شرعی و حتمی برای گسترش اسلام در جامعه می داند، آن را فقط برای كسانی كه دارای ویژگی های علمی هستند تجویز می كند و از گسترش آن در میان غیر متخصصان و اجتهادهایی كه خارج از تمسّك به متون اسلامی هستند، منع می كند.
او از یك سو، نگران مخدوش شدن اندیشه دینی مسلمانان بود و به این می اندیشید كه مسلمانان به دلیل ركود چند ساله شان نتوانستند با دنیای جدید مقابله كنند و به نام «انطباق اسلام با علوم روز» افراط كاری هایی صورت گرفت و اصول اسلامی با ذوق ها و سلیقه های شخصی تأویل و تفسیر شد و به شكل دیگر، اسلام عملا از صحنه خارج گردید; و از سوی دیگر، نگران جمود فكری و قشری مآبی علمای اسلام بود كه مانع پیشرفت و تكامل جامعه می شدند و هر پدیده نوی را مخالف اسلام می دانستند.
از این رو، او به دنبال جستوجوی راه حلی برای مسأله اسلام و مقتضیات زمان بود. او چاره كار را در دوری جستن از افراط و تفریط می دانست و معتقد بود: باید باب اجتهاد باز شود و عقل چراغ راهنمای جامعه اسلامی قرار گیرد.
عبده با طرح مباحثی همچون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانی فلسفی حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقی جدید در فقه، جدا كردن مباحث عبادات و معاملات، بازنگری اجماع و تطبیق شورا با دموكراسی غربی، در حقیقت، حركتی در جهت حل بحران اندیشه دینی و تطبیق اسلام با مقتضیات زمان و احیای دین انجام داد. البته این كه تلاش وی تا چه اندازه قرین موفقیّت، و منطبق با مبانی اسلامی بود مجالی دیگر می طلبد كه اكنون درصدد آن نیستیم.
● مقایسه دیدگاه های شهید مطهّری و عبده
دو متفكر مورد بحث نظریات مشترك فراوانی دارند: از نظر موقعیت زمانی نیز از این حیث كه هر دو در مقطعی زمانی واقع شده اند كه جهان اسلام مورد تهاجم واقع شده تا حدّی مشتركند; هر دو این دغدغه فكری را دارند كه چگونه با این تهاجم مقابله كنند و هر دو متفكر از سوی غربگرایان و علمای متحجّر تحت فشار بودند; غربگرایان آنان را متحجّر و سنّتی می خواندند و علمای سنتی آن ها را متهم می كردند كه تحت تأثیر غرب قرار گرفته اند.
این دو اندیشمند فرهیخته به لحاظ شخصیتی نیز از ویژگی های شخصیتی مشترك فراوانی برخوردارند: هر دو شدیداً نسبت به اسلام متعبّد بودند و زرق و برق دنیای جدید آن ها را شیفته خود نكرد; هر دو درد دین و غیرت دینی داشتند و از مخدوش شدن چهره نورانی اسلام به دست مسلمانان بی عمل نگران بودند. در عین حال، هر دو دارای سعه صدر و در برابر مخالفان دارای برخورد منطقی و عقلانی و فارغ از احساسات بودند، و می توان گفت: دارای روحیه گذشت بودند. مرحوم عبده در زمانی كه تعصّبات مذهبی با تحریك غربی ها، برای ایجاد تفرقه بین مسلمانان دامن زده می شد، به شرح و تفسیر نهج البلاغه همّت گماشت، حتی از تفسیر خطبه هایی كه خلفا را زیر سؤال می برد، ابا نكرد. او فقه مقارن را مطرح كرد و باب جدیدی در میان فقهای اهل تسنّن در استنباط احكام باز كرد.
شهید مطهّری نیز از ترفند غربی ها كاملا آگاه بود، او معتقد بود: اختلاف های مسلمانان در حدّی نیست كه آن ها نتوانند با هم همكاری كنند. او از فلسطین به عنوان عضوی از پیكر اسلام دفاع می نمود و بر خطر اسرائیل به عنوان تهدیدی بزرگ علیه جهان اسلام تأكید می كرد. او نیز با داشتن سعه صدر، با مخالفان به گفتوگو می نشست و آن ها را منصفانه نقد می نمود و از آن ها نیز تقاضا می كرد نظریات او را عالمانه نقد كنند. او معتقد بود: اسلام جواب هر شبهه ای را دارد و نباید از نقدها هراسید، بلكه با مباحث علمی، اسلام تقویت می شود.
با تمام این اوصاف و خصوصیات مشترك، نمی توان تفاوت های آن ها را از نظر علمی و دیدگاه های فرهنگی و اصلاحی نادیده گرفت. بنابراین، این دو متفكر برجسته در كنار نقطه نظرهای مشترك، اختلاف هایی نیز دارند. البته این اختلاف ها به گونه ای نیستند كه آن ها نتوانند همدیگر را درك كنند و به گفتوگو بنشینند.
● داوری های مشترك شهید مطهّری و عبده
۱) غفلت از اسلام واقعی
هر دو اندیشمند بر این باورند كه جهان اسلام آفت زده و اسلام با خرافات متعددی عجین شده است و به بسیاری از دستورات اسلام عمل نمی شود، معتقدند: اسلام آن چیزی نیست كه امروزه در بین مسلمانان رایج است; می گویند: تنها به بخشی از دستورات اسلام، آن هم در عبادات به شكل ناقص عمل می شود. بخش عظیمی از احكام اسلام، بخصوص احكام اجتماعی آن، نادیده گرفته می شوند.
۲) تعطیل شدن عقل
عامل دومی كه هم شهید مطهّری و هم عبده بر آن تأكید داشتند، «تعطیلی عقل» است. شهید مطهری این مطلب را تحت عنوان «تحجّر» مطرح كرده و ریشه آن را به خارجیگری و اشعریگری و اخباریگری برمی گرداند; عبده نیز تعطیل شدن عقل را به افراط معتزله در تمسّك به عقل نسبت داده كه موجب شدند عده ای دیگر به نام «دفاع از دین» به مخالفت با عقل بپردازند و در نهایت، این نزاع با پیروزی مخالفان عقل خاتمه پیدا كرد. شهید مطهری و عبده تأكید داشتند این واقعه ضایعه دردناكی برای جهان اسلام بود. از نظر عبده، وقتی عقل از صحنه اجتماع كنار گذاشته شد، انحطاط مسلمانان آغاز شد، و از نظر شهید مطهری، این واقعه انحطاط مسلمانان را تشدید كرد.
هر دو متفكر چاره را در استفاده از عقل در كنار وحی می دانستند و ادعای خود را به قرآن و احادیث مستند می كردند كه قرآن خود از عقل تجلیل می كند و به تفكر سفارش می نماید و احادیث فراوانی تفكر را برترین عبادت می دانند.
همچنین آن ها نگران افراط در بهره گیری از عقل بودند و هشدار می دادند كه نباید به بهانه استناد به عقل، اجتهاد اصولی كه دارای روش ویژه است، مخدوش شود; بخصوص شهید مطهری تفاسیر و اظهارنظرهای روشن فكرمآبانه را، كه به نام «اسلام» صورت می گیرند، خطرناك می دانست.
▪ تذكر این نكته بجاست: با این كه هر دو از افراط و تفریط در استفاده از عقل برحذر می داشتند، اما تفسیر یكسانی از افراط و تفریط نداشتند. برای نمونه، عبده، ابوالحسن اشعری را شخصی معتدل و منطقی می دانست كه نه افراط كرد و نه تفریط: «تا آن كه مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام كردند و در قرن ۱۴ ابوالحسن اشعری راهی میان تندروی های دو طرف پیدا كرد و مبانی عقل را تا جایی كه پایه تحكیم ایمان می شد، پذیرفت. اما پیروان او تعالیم او را همچون احكام دینی، به صورت قضایای جزمی درآوردند. به همین ترتیب، پیروان كسانی چون غزالی نیز، كه مبالغه و تندروی های فیلسوفان را نكوهش كرده بودند، خود در انتقاد از فلسفه تند رفتند. در این زمان، علم نزد مسلمانان باز ایستاد.»۳۰
علی رغم نظر عبده، شهید مطهری ابوالحسن اشعری را در محدوده تفریط قرار می داد و او را از مسبّبان انزوای عقل می دانست: «پیروزی مكتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزی، پیروزی جمود و تقشّر بر حریّت فكر بود.»۳۱
شهید مطهّری و عبده در جهت ارج نهادن به عقل، «اجتهاد» را برای بقای اسلام حیاتی و لازم می شمردند و معتقد بودند باید فقها با توجه به شرایط زمان و مكان، نظر اسلام را در مسائل گوناگون استنباط كنند.
البته این مسأله از سوی شهید مطهری تأكیدی بود بر آنچه نزد علمای شیعه مقبول و مسلّم بود. نزد تشیّع تقلید باید از مجتهد زنده باشد و دلیل آن را نیز استنباط احكام با توجه به شرایط هر زمان می دانند. به عبارت دیگر، تأثیر زمان و مكان بر استنباط احكام شرعی نزد فقهای شیعه امری پذیرفته شده است. تنها اقلّیتی از شیعیان، كه اخباریان باشند، در دوره ای موقّت نقش اجتهاد و عقل را تضعیف كردند. اما سخن عبده در میان اهل سنّت نظریه جدیدی بود; چون آن ها باب اجتهاد را بسته بودند. شاید این نظریه عبده تحت تأثیر سیدجمال ابراز شده باشد. عبده بر این اساس، از علما به سبب تقلید از قدما شدیداً انتقاد می كند.
۳) توانمندی اسلام برای اداره جامعه و عدم جدایی دین از سیاست
نظر اشتراكی دیگری كه بین شهید مطهری و عبده می توان دید، این است كه آن ها براین باور بودند كه اسلام توان اداره جامعه را دارا می باشد و از این رو، ضعف جوامع اسلامی را ناشی از عمل نكردن به اسلام می دانستند. آن ها شدیداً مخالف نظریه «جدایی دین از سیاست» بودند; بخصوص شهید مطهری این دیدگاه را ترفندی از سوی دشمنان اسلام می دانست. ایشان عملا با شركت در مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه و حمایت از حضرت امام(قدس سره)، بر این نظریه اش جامه عمل پوشاند و آثار چندی از جمله ولاءها و ولایت ها، پیرامون انقلاب اسلامی و پیرامون جمهوری اسلامی به جای گذاشت.
● دیدگاه های مغایر شهید مطهری و عبده
یكی از وجوه تمایزی كه بین شهید مطهری و عبده می توان دید، نگاهی است كه هریك نسبت به غرب دارند. به نظر می رسد نگاه شهید مطهری به غرب تیزبینانه تر و آگاهانه تر از نگاه عبده باشد. ایشان به هیچ وجه، تحت تأثیر غرب قرار نگرفت و در عین تأكیدی كه بر بهره جستن از دانش بشری داشت، تحمیل آن را بر اسلام هرگز روا نمی دانست و عمیقاً بر این نكته باور داشت و اصرار میورزید كه آنچه اسلام گفته بر حق است، اگرچه دانشمندان غربی آن را نپذیرند. از این رو، از كسانی كه می خواستند اسلام را با غیر از روش شناسی خاص خود مورد مطالعه قرار دهند و یا چیزی نادرست به اسلام نسبت دهند، انتقاد می كرد و آن را برای اسلام خطرناك می دانست.
در این زمینه، می توان نقدهای شهید مطهّری نسبت به دكتر شریعتی را مورد توجه قرار داد. شریعتی روش استنباط نظرات اسلام را نمی دانست; از این رو، بعضاً تحت تأثیر غرب، نظریاتی را در مورد اسلام ابراز داشته كه از متون اسلامی قابل استخراج نیست بلكه در تنافی و ضدیّت با آن قرار دارد. شهید مطهّری در نامه ای كه به حضرت امام در زمان حضور ایشان در پاریس نوشت، از شریعتی به همین دلیل انتقاد كرد.
با این وجود، وقتی به آثار عبده نگاه می كنیم، می بینیم با وجود این كه او دیگران را از افراط و تفریط برحذر می داشت و نگران تحت تأثیر قرار گرفتن مسلمانان از غرب بود، خود تحت تأثیر غرب، راه افراط می پیمود و چیزهایی به اسلام نسبت می داد كه غیر واقع بینانه و بی پایه اند. او تحت تأثیر بنتام، اصل «سودمندی» او را همان اصل «مصلحت» می دانست و می گفت: «دموكراسی پارلمانی» همان «شور» و پدیده «افكار عمومی» نیز همان «اجماع» است;۳۲ در حالی كه این مفاهیم تفاوت های اساسی با یكدیگر دارند.
عبده تحت تأثیر غرب و دانش جدید، دست به تفسیر قرآن زد و برای این كه تفسیری علمی ارائه دهد، از روش تفسیری خارج شد و مطالبی ابراز داشت كه بر خلاف نص صریح قرآن هستند. او از معجزات تفسیری مادی ارائه داد و در تفسیر آیه مباركه سوره «انعام» گفت: منظور قرآن از «جن» شیطان است! در نهایت، اگرچه او درصدد تطبیق اسلام با شرایط روز و به عبارتی، درصدد نوآوری بود، ولی نوآوری را با اقتباس و تأثیرپذیری از غرب اشتباه گرفته بود.
با این بیان، روشن شد كه غرب شناسی شهید مطهّری تا چه اندازه قوی تر از غرب شناسی مرحوم عبده بود. شهید مطهّری برخورد فعّالانه با غرب داشت; در عین این كه برجستگی های آن فرهنگ را می دید، معایب آن را نیز احساس می كرد و قویّاً آن را نقد می نمود; در حالی كه در آثار عبده چندان نقدی از غرب ملاحظه نمی شود. حداكثر تلاش او این بود كه اثبات كند اسلام پایین تر از فرهنگ غرب نیست.
اما اساسی ترین اختلافی كه شهید مطهّری و مرحوم عبده دارند، نگاهی است كه هریك به مسأله «خلافت» دارند. شهید مطهری اصلی ترین عامل انحطاط جوامع اسلامی را در مسأله «خلافت» می دید، ولی عبده چنین دیدگاهی نداشت، بلكه در بسیاری موارد، به رفتار و سخنان عمر استناد می كرد.
● نتیجه گیری
آن ها بر توان اسلام بر اداره جامعه، عدم جدایی دین از سیاست، لزوم بهره گیری از دانش بشری در عین حفظ هویّت اسلامی و عدم افراط و تفریط در این زمینه تأكید داشتند. همچنین آن ها بر اتحاد مسلمانان و پرداختن به مسائل اصلی به جای مسائل حاشیه ای، تأكید بر نقش عقل و پرهیز از تقلید، پویا كردن اجتهاد و در نهایت، آفت زدگی جوامع اسلامی و انحراف از اسلام تأكید داشتند. آن ها علت این وضعیت را در كم رنگ شدن نقش عقل در جامعه اسلامی، جمود و تحجّر، تحریف های خواسته و ناخواسته، التقاط و زایل شدن ارزش علم در میان مسلمانان، تعطیلی اجتهاد و در نهایت، پادشاهان مستبد و علمای عافیت طلب می دانستند. برخی از اختلاف های آن ها نیز در نگاه به خلافت، جایگاه استفاده از عقل و نگاه به غرب می باشد.
بنابراین، دیدگاه های مشترك آن ها از موارد اختلافی بیش تر است و با توجه به بصیرت و دید كلانی كه آن ها داشتند و با توجه به سعه صدر و روحیه مدارای آن ها، می توان آنان را در یك مسیر و خط قلمداد كرد.
مقایسه دیدگاه های شهید مطهری و شیخ محمد عبده
پی نوشت ها
۱ـ حدیث معروفی است از حضرت علی(علیه لسلام) كه می فرماید: «العالم بزمانهِ لا تهجُم علیه اللوابس.» (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۰۷، باب ۷۸، روایت ۸۴.
۲ـ مرتضی مطهری، ده گفتار، قم، صدرا، ۶۱، ص ۱۰۸.
۳ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۳۰، باب ۲، روایت ۲۵.
۴ـ مرتضی مطهری، پیشین، ص ۱۰۸.
۵و۶ـ مرتضی مطهری، جاذبه ودافعه علی(علیه السلام)، قم، صدرا، ۱۳۷۲، ص ۱۳۹ / ص ۱۲۹.
۷ـ مرتضی مطهری، احیای تفكر دینی، ص ۲۵.
۸ـ همان، ده گفتار، ص ۶۰ / ص ۱۳۲.
۹ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج ۲۰، ص ۱۶۸.
۱۰ـ همان، ده گفتار، ص ۶۰ / ص ۱۳۲.
۱۱ـ جاذبه و دافعه علی(علیه السلام)، ص ۸۶.
۱۲و۱۳ـ ده گفتار، ص ۱۴۴ / ص ۱۳۳.
۱۴ـ مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری،قم، صدرا، ص ۳۳.
۱۵ـ اقتباس از: محسن آژینی، التقاط و تحجر از دیدگاه شهید مطهری، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۹.
۱۶ـ مرتضی مطهری، وحی و نبوت، قم، صدرا.
۱۷و۱۸ـ همو، علل گرایش به مادیگری، قم، صدرا.
۱۹ـ همو، نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر، قم، صدرا.
۲۰ـ محمدباقرمجلسی، پیشین، ج۱، ص ۱۷۷، باب ۱، روایت ۵۴.
۲۱ـ اصول كافی، ج۱، ص۳۰، معالم الاصول (مقدمه)،آداب العلوم.
۲۲و۲۳ـ ده گفتار، ص ۱۶۶ / ص ۱۵۰.
۲۴و۲۵ـ محمد عبده، رسالهٔ التوحید، به نقل از: حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران، امیركبیر، ۱۳۵۸، ص ۱۳۳ / ص ۱۳۰.
۲۶و ۲۷و ۲۸و ۲۹ـ محمد عبده، تاریخ الامام، ج ۲، ص ۱۸۰، به نقل از: محمد نجفی، اندیشه نوین اسلامی در رویارویی با استعمار غرب، آستان قدس رضوی، ص۹۴/ ص۱۹۵/ص۴۹۳ / ص ۴۹۵.
۳۰ـ محمد عبده، پیشین، ص ۱۲۵.
۳۱ـ ر.ك: مرتضی مطهری، اسلام و مقتضیات زمان.
۳۲ـ حمید عنایت، پیشین، ص ۱۳۵.
سایر منابع
ـ احمد امین، پیشگامان مسلمان تجددگرا در عصر جدید، ترجمه حسن یوسفی اشكوری، تهران، شركت انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۶;
ـ محمدجواد صاحبی، اندیشه های اصلاحی در نهضت های اسلامی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۶;
ـ مصطفی حسینی طباطبائی، شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، تهران، قلم، ۱۳۶۲;
ـ محمد عبده، تفسیر قرآن، بی جا، نشر ادب الحوزه، بی تا;
منبع: ماهنامه معرفت ،‌شماره ۶۸
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید