شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
درباره سلمانیها
همه چیز در حال تغییر و تحول است، جز سلمانیها. روششان و حتی دور و برشان، هیچ یك هیچگاه تغییر نمیكنند. تجربه هر كس از یك سلمانی وقتی برای اولین بار به آنجا پا میگذارد دقیقاً همان است كه از آن به بعد و تا آخر عمر تجربه خواهد كرد. مثل همیشه، امروز صبح برای اصلاح به سلمانی رفتم. همانطوری كه از سمت خیابان مین (Main) به طرف سلمانی میرفتم، مردی دیگر نیز از جانب خیابان جونز (Jones) نزدیك میشد. همیشه همین اتفاق میافتد. بر سرعتم افزودم. اما هیچ فایدهای نداشت. درست یك قدم جلوتر از من وارد سلمانی شد. پشت سرش وارد شدم و دیدم كه روی اولین صندلی خالی نشست. این صندلی متعلق به بهترین سلمانی این آرایشگاه بود. همیشه همین اتفاق میافتد.
نشستم به امید این كه نصیب بهترین سلمانی از میان دو تای باقیمانده شوم. چون او مشغول شانه كردن موهای مشتریاش بود، در حالی كه همكارش هنوز روغنی كردن و مالیدن موهای مشتریاش را شروع نكرده بود. حالات و احتمالات گوناگون را با شور و علاقه بسیار بررسی میكردم. وقتی دیدم شماره ۲ از شماره ۱ جلو افتاده، تمام شور و علاقهام یكباره تبدیل به نگرانی شد. وقتی شماره ۱ لحظهای توقف كرد تا تغییری در زمان شست و شوی یك مشتری جدید بدهد و عقب افتاد، نگرانیام تا حد اضطراب افزایش یافت.
زمانی كه شماره ۱ عقب ماندگیاش را جبران كرد و هر دو (او و همكارش) حوله را برداشتند و شروع كردند به پاك كردن پودر از گونههای مشتریهایشان و درست زمان آن بود كه بگویند «بعدی!» دیگر نفسم داشت بند میآمد. اما وقتی شماره ۱ درست در لحظه نهایی شروع كرد به شانه كردن ابروهای مشتریاش و زمان را از دست داد، با عصبانیت سلمانی را ترك كردم تا گرفتار شماره ۲ نشوم. چون آن قاطعیت مطلوب كه یك فرد را قادر میكند تا در چشمهای یك آرایشگر منتظر نگاه كند و بگوید منتظر خواهد ماند تا همكارش كارش تمام شود، در وجود من نیست.
یك ربع بیرون منتظر ماندم و سپس بازگشتم. به امید بخت و اقبال بهتر. البته حالا دیگر همه صندلیها اشغال شده بود و چهار نفر منتظر نشسته بودند. همه آنها ساكت، بدمشرب و آشفته بودند و كسل به نظر میآمدند. مثل همه آنهایی كه در یك مغازه سلمانی منتظرند تا نوبتشان برسد. بر روی كاناپه دسته آهنی كهنهای نشستم و وقتم را صرف خواندن آگهیهای داخل كادری كردم كه مربوط به آن دسته از داروهای رنگ مویی میشد كه فقط سازندههایشان با زبان بازی از آنها تعریف میكنند.
بعد شروع كردم به خواندن اسمهای چرب و نرم روی بطریهای شخصی روغن برگ بو. نامها را میخواندم و به شمارههای روی كاسههای شخصی مخصوص اصلاح داخل قفسه دقت میكردم. پوسترهای خراب و كثیف روی دیوارها را خواندم. مربوط بودند به جنگها، رئیسجمهورهای پیشین، رفاه و عیاشی خانواده سلطنتی و نیز تصویر خسته كننده و تكراری دختر بچهای كه عینك پدربزرگش را به چشم زده. در دل قناری سرمست و طوطی مزاحم را نفرین میكردم. تعداد كمی از آرایشگاهها از وجودشان بیبهرهاند. دست آخر، شروع كردم به تفحص و مطالعه حوادث قدیمی و فراموش شده از نمایشهای غیر واقعی و ناموجه در میان روزنامههای مصور سال گذشته. البته میان آنهایی كه كمتر درب و داغون بود، ریخته بودندشان روی میز زهوار در رفته وسط آرایشگاه.
سرانجام نوبت من شد. صدایی گفت: «بعدی!»
و من خود را تسلیم كردم. البته به شماره ۲. همیشه همین اتفاق میافتد. متواضعانه گفتم كه عجله دارم و حرفم آنقدر بر او تأثیر گذاشت كه گویی هرگز آن را نشنیده است. سرم را بالا برد و دستمالی زیرش گذاشت. بعد به زور، انگشهایش را در یقهام فرو كرد و حولهای چپاند همان جا. با پنجههایش به بررسی موهایم پرداخت و پیشنهاد كرد كه نیاز به كوتاه شدن دارد. گفتم كه قصد اصلاح آن را ندارم. دوباره به بررسی موهایم پرداخت و گفت نسبت به مد جدید بلند است و بهتر است كمی كوتاه شود، مخصوصا پشتش. گفتم فقط یك هفته است كه آن را كوتاه كردهام. برای لحظهای با حسرت و متفكرانه به آن نگاه كرد و سپس با لحنی اهانت بار پرسید: «چه كسی آن را كوتاه كرده؟»
من هم فوری جواب دادم: «خود شما.»
دیگر چیزی نگفت و شروع كرد به هم زدن كف صابون و نگاه كردن به خودش در آینه در حالی كه اینجا و آنجا میایستاد تا به آینه نزدیكتر شود و یا چانهاش را بررسی میكرد و با جوشهایش ور میرفت. بعد یك طرف صورتم را بكلی كف مالی كرد و میخواست طرف دیگر را نیز كف مالی كند كه دعوای دو سگ توجهش را جلب كرد. به سمت پنجره دوید و ایستاد و تا آخر تماشا كرد. دو شیلینگ در نتیجه شرطبندی با بقیه آرایشگرها باخت. از این بابت خیلی خوشحال بودم.
بالاخره كف زدن به صورتم را تمام كرد و شروع كرد به مالیدن كف صابون با دستش.
تیغش را بر روی یك بند جوراب كهنه تیز كرد. به خاطر بحث درباره یك بالماسكه مزخرف لحظاتی مرا معطل كرد. گویا مربوط میشد به شب پیش و او یك پوست قاقم قلابی ململی و سرخ رنگ پوشیده بود، به گونهای شاه مانند. بسیار خوشحال بود كه همكارهایش با او شوخی میكنند. چون با جذابیتهایش دختری را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود. این در حالی بود كه از هر وسیلهای استفاده میكرد تا بحث ادامه پیدا كند. در حالی كه تظاهر میكرد از شوخیهایشان رنجیده است. این ماجرا باعث شد بیشتر خود را در آینه برانداز كند.
بنابراین تیغش را كناری گذاشت و موهایش را با دقت فراوان شانه زد و كمان برگردانی از موهایش را روی پیشانیاش ریخت و فرقش را با دقت باز كرد. با همان دقت و با لذت دو طرف موهایش را به سمت بالای گوشهایش شانه زد. درست در همان لحظات، كف صابون بر روی صورت من در حال خشك شدن بود و به خورد رگهای صورتم میرفت.
و سرانجام اصلاح را شروع كرد. در حالی كه انگشتهایش را در صورتم فرو میبرد تا پوستم را بكشد و سرم را این طرف و آن طرف میكشید و به عنوان وسیلهای به درد بخور در امر اصلاح از آن بهره میجست. مادامی كه بر روی قسمتهای زمخت و سفت صورتم كار میكرد، اذیت نمیشدم. اما امان از وقتی كه شروع كرد به زیر و رو كردن و بریدن و با شدت كشیدن در ناحیه چانهام. اشكم را در آورد. سپس از بینیام به عنوان دستگیره استفاده كرد تا در امر اصلاح گوشههای لب بالایی ام كمكش كند. با همین مدرك مشروح و مستدل بود كه كشف كردم بخشی از وظایفش در سلمانی، تمیز كردن چراغهای نفتی است. اغلب از خود میپرسیدم كه آیا این كار وظیفه آرایشگرها است یا صاحب كار.
در همین حین برای سرگرم كردن خودم سعی میكردم حدس بزنم این بار كجا را میبرد. اما قبل از اینكه حدس بزنم از من پیشی گرفت و پایین چانهام را برید. فوری تیغش را تیز رد. البته قبلاً باید این كار را انجام میداد. دوست ندارم صورتم را از ته بتراشم. بنابراین نمیخواستم اجازه دهم برای بار دوم صورتم را بتراشد. سعی كردم كاری كنم تا تیغش را كنار بگذارد. در حالی كه میترسیدم آن را برای كنارههای چانهام، نقطه آسیبپذیر و حساسم، آماده كرده باشد. جایی كه دومین باری كه تیغ با آن تماس پیدا میكرد قطعاً دردسرساز بود. اما گفت فقط میخواهد قسمت كوچكی را كه زبر است، صاف كند.
و درست در همان لحظه، تیغ را در ناحیه ممنوعه رها كرد و اینجا بود كه جوشهای فجیعی كه نتیجه یك اصلاح كامل بودند، شروع كردند با سوزش به محركشان پاسخ دادن. بنابراین حولهاش را با روغن برگ بو خیس كرد و به طرزی وقیحانه روی صورتم پرت كرد. به طوری كه هیچ انسانی تاكنون صورتش را به این صورت نشسته است. بعد با پرت كردن قسمت خشك حوله روی صورتم، آن را خشك كرد. به گونهای كه هیچ انسانی تا به حال با این روش صورتش را خشك نكرده است. به ندرت پیش میآید كه یك سلمانی با شما مانند یك انسان برخورد كند. سپس حوله آغشته به روغن برگ بو را در قسمت بریده شده فرو كرد و خونش را با پودر نشاسته بند آورد. بعد دوباره آن را با روغن برگ بو خیس كرد و بدون شك، اگر خواهش و اعتراض نمیكردم كه بس كند، الی الابد به خیس كردن و پودر زدن ادامه میداد.
بعد هم به تمام صورتم پودر مالید، من را صاف كرد و متفكرانه شروع كرد به بررسی موهایم. سپس شامپویی پیشنهاد داد و گفت موهایم بدجوری به آن نیاز دارد. خیلی بدجور! گفتم كه روز قبل خودم تمام و كمال آن را با شامپو شستهام. اما ول كن نبود. این بار توصیه كرد یك بطری از حالت دهندههای موی «اسمیت» بخرم. نپذیرفتم. از عطر جدیدشان بسیار تعریف كرد و پیشنهاد داد مقداری از آن را به من بفروشد. این دفعه هم نپذیرفتم. و بعد دهان شویی توصیه كرد كه از اختراعات مزخرف خودش بود و وقتی این بار پیشنهادش را رد كردم قصد داشت به من چاقو بفروشد.
بعد از ناكامی در آخرین معامله، سر كارش برگشت و با آب پاش سر تا پایم را خیس كرد و علیرغم مخالفتهایم، موهایم را تا انتهای ریشه چرب كرد و مالید و سایید. سپس شروع كرد به شانه زدن موهایم. قسمتی از آن را به شانه به عقب زد و پیشانی را با بقیه آن كه به صورت قوس وارونه بود، پوشاند. در حالی كه ابروهای كم پشتم را آغشته به پماد میكرد به تشریح علت پیروزیهای توله سگ شكاری سیاه و قهوهای شش اونسیاش۱ پرداخت. تا اینكه صدای سوت ظهر را شنیدم و فهمیدم برای رسیدن به ترن، پنج دقیقه دیر شده. سلمانی حوله را قاپید و درست جلوی صورتم آن را برس زد. یك بار دیگر ابروهایم را شانه زد و با بیخیالی گفت: «بعدی.»
دو ساعت بعد، همین آرایشگر نقش زمین شد و بر اثر سكته جان سپرد. و من، برای تلافی، تمام روز را در انتظارم. قصد دارم در تشییع جنازهاش شركت كنم.
مارک تواین
۱. واحد وزن كه در یك مقیاس برابر با ۳۵/۲۸ گرم و در مقیاس دیگر برابر با ۱/۳۱ گرم است
۱. واحد وزن كه در یك مقیاس برابر با ۳۵/۲۸ گرم و در مقیاس دیگر برابر با ۱/۳۱ گرم است
منبع : سورۀ مهر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انگلیس رفح بنیامین نتانیاهو انتخابات دولت حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل ایران سازمان هواشناسی آتش سوزی شهرداری تهران آموزش و پرورش هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم فضای مجازی زلزله
ترکیه خودرو مسکن قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو تورم ایران خودرو حقوق بازنشستگان بانک مرکزی
مهران غفوریان رضا عطاران ساواک تلویزیون موسیقی سریال شهاب حسینی صداوسیما مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه حماس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر علی خطیر بازی جواد نکونام لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی آیفون صاعقه موبایل گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
کبد چرب فشار خون چای دیابت طول عمر