جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


زوبین های پروست


زوبین های پروست
معادله پروستی به هیچ وجه ساده نیست. مجهول این معادله همواره نامعلوم است ومدام از زرادخانه مقادیر سلاح‏های تازه‏ای برمی‏گزیند. قدرت ویژه‏اش از اثری دوگانه‏برخوردار است: هر یك از زوبین‏های پروست می‏تواند زوبین تلف‏ (۱) باشد. ما دیرتر این‏دوگانگی را در تعداد "چشم‏انداز"های پروست جزء به جزء بررسی خواهیم كرد. امابرای دست زدن به این تجزیه و تحلیل به جاست كه آن گاه شماری درونی را، آن چنان كه‏پروست عرضه كرده، بپذیریم. بنابراین پیش از هر چیز، این غول دوسر عقوبت وعافیت، یعنی زمان را خواهیم سنجید.
در كتاب خانه پرنسس گرمانت (مادام وردورن سابق) است كه طرح اولیه ساختمانی‏كه راوی می‏خواهد بنا كند به ذهنش راه می‏یابد. نوع مصالح ساختمان را بعدها در جریان‏میهمانی انتخاب می‏كند. كتاب در ذهنش شكل می‏گیرد. او پی می‏برد كه نارسایی‏قراردادهای ادبی، هنرمند را ناگزیر می‏كند كه به سازش‏های بسیار تن در دهد، و او به‏عنوان نویسنده نمی‏تواند زنجیره علت و معلول را به میل خود بگسلد.
برای مثال، بابزرگ‏نمایی كاریكاتوروار خصایص و خطوط ویژه، تصویر روشن خواست فرد درهم‏می‏ریزد (از شكل می‏افتد و ضایع می‏شود). تولید انبوه ماسك محافظ برای موضوعاتی‏كه او در آن‏ها می‏كاود، هر چند كه این كاوش با پنهانی‏ترین نگاه باشد، ناممكن است.پس به ناچار خطكش و پرگار مقدس هندسه ادبی را می‏پذیرد، اما از این بیش‏تر تسلیم‏نمی‏شود. او قوانین فضا را نفی می‏كند. نمی‏خواهد كه عظمت و وقار انسان را بامقیاس‏های جسمانی اندازه بگیرد؛ ترجیح می‏دهد كه مقیاس گذر سالیان را به كار گیرد.
او این دیدگاه را در آخرین جمله كتابش چنین بیان می‏كند: "از همین رو، اگر آن چنان‏نیرویی برایم باقی می‏ماند تا اثرم را به پایان برسانم، پیش از هر چیز به توصیف انسان‏هامی‏پرداختم (هر چند كه این توصیف آن‏ها را موجوداتی غول‏آسا جلوه دهد)، چنان‏انسان‏هایی كه جایی بس گسترده را در كنار جایی بس تنگ كه در فضا برایشان باقی مانده‏اشغال كرده باشند؛ جایی گسترده و بی‏كرانه را در زمان - چرا كه آنان، هم‏چون غول‏هایی‏غوطه‏ور در اقیانوس سالیان، با هم به اعصاری بسیار دور از هم دست یافته‏اند، به‏اعصاری كه در میان‏شان این همه روزها جای گرفته است."(۲)
آفریدگان پروست قربانیان این سرنوشت‏اند، قربانیان موقعیت چیره‏ای كه زمان نام‏دارد؛ قربانیانی هم‏چون برخی از ارگانیسم‏های پست كه تنها به دو بعد آگاهی دارند وناگهان راز بلندا را درمی‏یابند و قربانی آن می‏شوند - قربانی و زندانی آن. ما را نه ازساعت‏ها گزیری است و نه از روزها. و از فردا نه بیش‏تر از دیروز. ما را از دیروز گزیری‏نیست، چرا كه دیروز تغییر شكل‏مان داده، مگر این كه ما تغییر شكلش داده باشیم.
آن‏گاه‏كه این دگرگونی رخ داده باشد، جلوه لحظه دگرگونی چندان اهمیتی ندارد. دیروز مرزی‏نیست كه از آن گذشته باشیم، سنگ‏پاره‏ای است در راه‏كوره‏های قدیمی و فرسوده‏سالیان كه به طرز چاره‏ناپذیری جزیی از ما می‏شود و ما آن را، سنگین و آزارنده، درخویش می‏بریم. تنها این نیست كه دیروز اندكی بیش‏تر فرسوده‏مان كرده باشد؛ ما چیزدیگری می‏شویم، دیگر همان نیستیم كه پیش از مصیبت دیروز بودیم. دیروز روزمصیبت است، هر چند كه اتفاق مصیبت‏باری نیفتاده باشد. این كه امور بر وفق مراد بوده‏یا نبوده باشد، هیچ واقعیت و معنایی ندارد. شادی‏ها و دردهای بی‏واسطه جسم و روح‏زایدند.
دیروز، هر چه بوده، از همه لحاظ با تنها جهان دارای واقعیت و معنا درآمیخته‏است، با جهان شخصی ناخودآگاه‏مان كه درك آن از جهان از دیروز به این سو تعادل خودرا از دست داده است. بدین سان ما خود را در همان وضعیت تانتال می‏یابیم، با این‏تفاوت ناچیز كه ما اسیر وسوسه‏های خود هستیم و انگیزه همیشگی‏مان برای وقوف به‏واقعیت شاید اشكال متنوع بیش‏تری را عرضه می‏كند. خواست‏های دیروزمان، كه برای‏من دیروزمان ارزش داشت، دیگر برای من امروزمان ارزشی ندارد. آن چه مایه یأس‏است عدم چیزی است كه آن را ارضاشدگی می‏نامیم. ارضاشدگی چیست؟ ارضاشدگی‏همسانی فرد و موضوع خواست است. اما فرد در راه مرده است - و بی‏شك بارها.
حتی‏در موردی كه بر اثر یكی از آن معجزه‏های نادر همزمانی، كه در پی آن تقویم امور به‏موازات تقویم احساسات ورق می‏خورد، خواست ارضا شود و فرد به آرزوی خود (به‏معنی دقیق بیمارگونه آن) دست یابد، آن گاه كه تطابق این دو بسیار كامل است، لحظه‏ارضاشدگی چنان لحظه خواست را فسخ می‏كند و جای آن را می‏گیرد كه گویی رویدادی‏اجتناب‏ناپذیر بوده است، و از آن جا كه هر تلاش فكری آگاهانه برای ساختن واقعیت ازآن چه نامریی و تصورناپذیر است بیهوده از آب درمی‏آید، نمی‏توانیم از شادی خودلذت ببریم، چرا كه با اندوه‏مان قابل سنجش نیست. پروست این نكته را تا حد تهوع‏تكرار می‏كند كه حافظه ارادی به عنوان ابزار یادآوری هیچ ارزشی ندارد. تصویری كه این‏حافظه ارائه می‏دهد همان قدر با واقعیت بیگانه است كه افسانه آفریده خیال، یاكاریكاتور پرداخته دریافت مستقیم. تنها یك تأثیر واقعی و یك شیوه یادآوری بی‏نقص‏وجود دارد، و ما از اعمال كم‏ترین دخالتی در این یا آن دیگری عاجزیم. ]...[ اما بازی شوم زمان محدود به تأثیری نیست كه بر فرد می‏گذارد. تأثیری كه بر ماگذاشته شده دگرگونی بی‏وقفه شخصیت را درپی دارد. واقعیت پایدار این تأثیر، اگر چنین‏واقعیتی وجود داشته باشد، می‏تواند به عنوان نظریه‏ای مربوط به گذشته قابل درك‏باشد.
هستی جایگاه فرآیند ناگسسته تغییر ظرف است، یعنی ریختن آب آینده كه راكد،بی‏رنگ و تك فام است از ظرفی به ظرفی دیگر كه محتوای آب گذشته است، آبی‏متلاطم كه از همهمه ساعات سپری شده رنگ پذیرفته است. به طور كلی، آب نخستین‏آرام، بی‏شكل و بی‏طعم است و به گونه‏ای مبهم از ورای خواست مه‏آلود و تسلیم‏وار مابه زیستن و بر اثر خوش‏بینی وخیم و درمان‏ناپذیر ما به حدس تشخیص داده می‏شود. وچنین می‏نماید كه از تلخی تقدیر به دور است (چیزی كه در بیرون كمین ما را می‏كشد،چیزی كه در درون ما نیست). با این همه، گاه آینده همان كاری را با ما می‏كند كه گذشته‏كرده است.
كافی است كه با یك تاریخ، با تعیین یك زمان، سطح بی‏موج آب آینده‏متلاطم شود: آن گاه روزهای باقی مانده تا وقوع خطر یا تحقق وعده عینیت می‏یابند.برای مثال، سوان با حالتی تسلیم‏آمیز و اندوه‏بار به ماه‏های تابستان می‏اندیشد كه می‏بایددور از اودت بگذراند. روزی اودت به او می‏گوید: "فورشویل (نخست معشوقش بود وپس از مرگ سوان همسرش شد) در عید خمسین به سفر جالبی می‏رود. به مصرمی‏رود." معنی این حرف برای سوان چنین است: "من در عید خمسین با فورشویل به‏مصر می‏روم"(۳) آب زمان آینده منجمد می‏شود و سوان بی‏نوا می‏باید با واقعیت آتی‏اودت و فورشویل در مصر روبه‏رو شود. رنجی كه او از آن می‏برد، از تلخی اكنون‏دردناك‏تر است.
میل راوی به دیدن نمایش فدر با اعلام این خبر كه "درها را ساعت دومی‏بندند" شدت بیش‏تری می‏یابد تا با این چند كلمه‏ای كه برگوت می‏گوید: "رنگ‏پریدگی زاهدانه" و "افسانه خورشید"(۴). لاقیدی راوی، هنگامی كه باید در پایان روز دربلبك از آلبرتین جدا شود، بر اثر یادآوری بی‏اهمیتی كه آلبرتین به عمه‏اش یا به دوستی‏می‏كند: "پس تا فردا، ساعت هشت و نیم"، به اضطرابی بیش از حد آزارنده بدل می‏شود.این توافق ضمنی كه می‏توان زمام آینده را در دست داشت فرو می‏پاشد. تا وقتی كه زمان‏و مكان رویدادی كه قرار است رخ دهد دقیقاً تعیین نشده، آن رویداد هم‏چنان نامشخص‏می‏ماند و نمی‏توان پی‏آمدهای آن را تشخیص داد.
تا هنگامی كه آلبرتین با او بود احتمال‏از دست دادنش چندان مضطربش نمی‏كرد، زیرا مانند احتمال مرگ مبهم و انتزاعی بود.تصویری كه هر كس برای خود از مرگ دارد، هر چه باشد، یك چیز قطعی است: این‏تصور هیچ ارزش و مهفومی ندارد؛ مرگ با ما برای روز معینی قرار ملاقات نگذاشته‏است.
تا این جا فرد متغیر را نسبت به موضوع آرمانی نامتغیر و تباهی‏ناپذیر بررسی‏كرده‏ایم. درك مشترك ما تنها بر پدیده‏های مشترك استوار است. این كه موضوع‏مفروضی از هرگونه تحرك ذاتی مستثنا باشد، تغییری در این واقعیت ایجاد نمی‏كند كه‏این موضوع با فردی كه فاقد چنین مصونیتی است پیوند تنگاتنگی دارد. مشاهده‏گرتحرك خاص خود را به موضوع مشاهده تزریق می‏كند. بگذریم از این كه در روابطانسانی ما با موضوعی سروكار داریم كه تحركش صرفاً زاده عمل فرد نیست، بلكه به‏خود آن موضوع تعلق دارد: دو دینامیسم مجزا و خود آشكار، بی هیچ نظام همزمانی درمیان آن‏ها.
بنابراین، موضوع هر چه باشد، بنا به تعریف، عطش ما برای تصاحب آن فرونشانده نمی‏شود. در قلمرو هنر، هم‏چنان كه در قلمرو زندگی، نمی‏توانیم هر آن چه را كه‏در زمان تحقق می‏یابد (هر آن چه را كه زمان پدید می‏آورد)، جز در توالی‏های زمانی، آن‏هم به صورت سلسله‏ای از ضمایم جزیی، تصاحب كنیم - كه هیچ گاه در همان لحظه‏كامل نیست. تراژدی رابطه مارسل - آلبرتین از همان نوع تراژدی روابط انسانی است:شكست آن از پیش رقم خورده است.
تحلیل من از این فاجعه بنیادی، جنبه بسیارانتزاعی یا بسیار خودسرانه چنین توصیفی از بدبینی پروست را مشخص خواهد كرد،زیرا هر غده‏ای نیشتر و مرهمی خاص خود می‏طلبد. حافظه و عادت جزو غده سرطانی‏زمان هستند.
آن‏ها حتی بر ساده‏ترین حوادث كتاب پروست فرمان می‏رانند، و ما برای‏این كه بتوانیم شیوه كاربرد آنها را جزء به جزء تجزیه و تحلیل كنیم، می‏باید كه ساز و كارآن‏ها را بشناسیم. آن‏ها ستون‏های معبدی هستند كه در ستایش خرد معمار برافراشته‏شده‏اند، خردی از آن همه خردمندان، از براهما گرفته تا لئوپاردی، خردی كه نه در پی‏ارضای خواست و تمنا، بلكه در صدد ابطال آن است: فریب‏های عاشقانه چنان كاری می‏كنند
كه گذشته از امید، تمنا نیز در ما خاموش می‏شود(۵).
یادداشت‏ها:
۱. در زمان محاصره تروا، تِلِف (Telephe)، پسر هراكلس، به دست آخیلئوس آشیل زخمی شد. چنین‏پیش‏گویی شده بود كه او با همان چیزی كه زخمی شد درمان خواهد شد. پس با اندكی از زنگ آهن زوبین‏آخیلئوس زخم را درمان كردند.
۲. زمان بازیافته، ج ۴، ص ۶۲۵.
۳. طرف خانه سوان، ج ۱، ص ۳۵.
۴. در سایه دوشیزگان شكوفا، ج ۱، ص ۴۳۶.
۵. از جاكومو لئوپاردی (۱۷۹۸ - ۱۸۳۷)، شاعر ایتالیایی.
منبع : سمر قند


همچنین مشاهده کنید